eitaa logo
نویسندگان جریان
494 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
119 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 🌸 ایام متعالی 💎 روایت های واقعی از دوستی با زنی در غزه را با هشتگ دنبال کنید. قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم امشب ساعت ۲۰ تقدیم می شود. روایت های را هر روز ساعت ۲۰ دنبال کنید. 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
📚چگونه دایره لغات خود را افزایش دهیم؟ شبی به مردمک چشم، طعنه زد مژگان که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن همیشه بار جفا بردن و نیاسودن همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن چو کارگر شده‌ای، مزد سعی و رنج تو چیست بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن ز بزم تیرهٔ خود، روشنی دریغ مدار که روشنست ازین بزم، رخت برچیدن جواب داد که آئین کاردانان نیست بخواب جهل فزودن، ز کار کاهیدن کنایتی است درین رنج روز خسته شدن اشارتی است درین کار شب نخوابیدن مرا حدیثی هوی و هوس مکن تعلیم هنروران نپسندند خود پسندیدن ✿ ❀ ✿ ❀ ✿ ❀ 🌱 طعنه: بدگویی، نیش و کنایه 🍃 از بهر: برای، موجب 🌱 جفا: ستم، آزار 🍃 نیاسودن: مقابل آسودن، راحت نبودن 🌱 مزد: پاداش، دسترنج 🍃 بزم: جشن 🌱دریغ: افسوس 🍃رخت برچیدن: ترک محل کردن، رفتن 🌱آیین: روش، مسلک 🍃کاردانان: هنرمندان، عاقلان 🌱کنایت: مقابل صراحت، کنایه زدن 🍃اشارت: علامت، دستور 🌱هوی و هوس: میل و خواهش نفس 🍃تعلیم: آموزش «دیوان اشعار پروین اعتصامی» ✍کریم‌زاده 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید!
-ببخشید آقا سیگار کشیدن تو فضای بسته درست نیست. آلودگی ایجاد می کنید . +نوشابه ات رو بخور بابا 🌸🌿🌸🌿🌸 -سگ آوردی تو زمین بازی بچه ها، درست نیست، هم بچه ها می ترسن هم خطرناکه +نوشابه ات رو بخور بابا 🌸🌿🌸🌿🌸 -این دستمالی که باهاش داری میز تمیز می کنی، تیشرت مورد علاقه ی من نیست؟ +نوشابه ات رو بخور بابا 🌸🌿🌸🌿🌸 -این که سرت رو آوردی تو گوشی من تجاوز به حریم شخصی من میشه ها +نوشابه ات رو بخور بابا 🌸🌿🌸🌿🌸 -همه ی عسل ها رو خوردی که، پس بچه خرس های دیگه چی؟ -به من چه، تو هم نوشابه ات رو بخور 🌸🌿🌸🌿🌸 ✍خانم یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
درخت کاج نگاه پر از غروری به برگ های رنگارنگ سپیدار انداخت و پوزخند زد. سپیدار با شنیدن صدای پوزخندش سرش را به طرف کاج برگرداند و پرسید: هان؟ چه شده درخت کاج؟ کاج با صدایی رسا گفت: چقدر تکراری! هر سال همین وقت ها، رنگ عوض می کنی و رنگارنگ می شوی! خسته نمی شوی؟! درخت سپیدار به تقلید از همسایه اش پوزخندی زد و گفت: شما نوشابه ات را بخور!!! 🌸🌿🌸🌿🌸 ✍فاطمه ممشلی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"عمق قلب" 📜روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت سوم گرم صحبت با ام غسان بودم که دیدم به غسان اشاره می کند. غسان چند متر جلوتر کنار همسرم رفته بود. دستش را گرفته و با شور قدم بر می داشت و حرف میزد. - چون بابا نداره با مرد ها خیلی خوبه. زود دوست میشه. آهی کشیدم. اگر‌آدم آسمان باشد یتیمی سیاهچاله است. اگر آدم دشت صاف سر سبز باشد یتیمی چاه عمیق این دشت است. یتیمی حفره بزرگی‌در قلب است. پر نمی‌شود. یتیم ها می‌ترسند. از آن چاه. از آن سیاهچاله. حس مي کنند ممکن است دهان باز کند و همه چیز را ببلعد. غم یتیمی غسان خنده را روی لبم خشکاند. نزدیک ماشین، غسان دوید تا جلو بنشیند. من عقب نشستم وفرصت شد با مهمانم بیشتر گرم بگیرم. - چطور عربی بلدی؟ عربی شکسته بسته ام اگر چه توجه نابغه کوچک را جلب نکرد اما برای مادرش خوشایند بود. این تجربه را همیشه داشته ام. به همه دوست های عربم همان اول می گویم عربی می فهمم.انگار با این حرف فاصله ها کمتر می شود. -تو مدرسه. از کلاس اول راهنمایی کتاب عربی داشتیم. در دانشگاه هم بعضی رشته ها تخصصی تر عربی می خونن. عجیب بود که بعداز ده سال زندگی در ایران این را نمی دانست. - شما چی فارسی رو زود یاد گرفتی؟ - اُه. نه اصلا. تا زمانی که شوهرم زنده بود سمتش نرفتم. اما بعدش مجبور شدم که واقعا سخت گذشت. تا به هتل برسیم از مشهد گفتم. از خودمان. از این در و آن در. حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم. برگشتنی دیگر خستگی یادم رفته بود. نیمه های شب بود. ادامه دارد... ✍ نفیسه یلپور 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha
دیالوگ کتابی⁦☺️⁩ انسیه: حال و احوال یک کتابخون نوزاد دار که در چهل روز اول بعد تولد بچه به سر می بره! 🤓 نه اینکه قصد بی حرمتی به کتاب ها رو داشته باشم، فقط متاسفانه پاتختی مون کوچیکه و فضا کمه و یهو می بینیم رو کتاب ها کلی وسیله چیده شده.😐 فهیمه: همین که کتابها تو این لحظه های پر پیچ و خم زندگیت راه خودشون رو باز کردند، یعنی سبد سبد گلِ احترام نثارشون کردی خواهر. 😌 دیگه کتاب ها هم درک می کنن شرایطو. هم نشینی با قوطی شیر خشک و قطره آ.د رو هم می پذیرن، به امید دقایقی خونده شدن. 😉 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم چند راهکار ساده برای عادت سازی کتاب خواندن : 📘برای شروع سراغ کتاب های کم حجم و ساده برو تا راحت و سریع تمامش کنی و مغزت به خواندن عادت کند 📙برای خودت جایزه تعیین کن،مثلا هر بیست صفحه کتاب خواندن یک خوراکی خوشمزه جایزه بده خودت بده و به مرور تعداد صفحات بیشتری را برای جایزه دادن به خودت تعیین کن 📕با خودت قرار بگذار بعد انجام فلان کار هر بار یک صفحه کتاب بخوانی. مثلاً هرشب بعد از دراز کشیدن روی تخت یک صفحه کتاب می خوانم. سعی کن از راحت ترین و کم ترین قرار ها شروع کنی. حتی از روزی یک خط 📗با گروه ها و جمع های کتابخوانی همراه شو تا آن ها بازوی کمک دهنده ات بشوند برای خواندن در صفحات مجازی یا دفتر یادداشت خودت راجع به کتابی که می خوانی بنویس📘 آخرین نکته اینکه همیشه یادت باشه هیچ مطلب مجازی و صوتی جای محتوای ماندگار کتاب را نمی گیرد📙 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم روی میز جلوی مبل، روی‌ میز کنار تخت، داخل کیفم، روی صفحه ی گوشی، همیشه یک کتاب پیدا می شود. وقت های مرده دریای خوبی هستند برای این که قلاب فرصت گیری را داخلش بیندازی و چند صفحه کتاب خوانی صید کنی. البته به شرط این که کتاب حاضر و آماده کنارت باشد. این روزهای ابتدایی نوزاد داری شاید به دلیل خستگی و بی خوابی چندان رمقی برای خواندن نباشد اما سعی کرده ام از دنیای خواندنی ها دور نشوم و هنوز کتاب هایم در چند نقطه ی خانه به چشم می‌خورند. مدتی است در برخی از نقاط خانه سر و کله ی کتاب های مصور هم پیدا شده است. کتاب های دختر کلاس دومی ام که معمولا گوشه و کنار تختش یا روی مبل ها هستند. انگار او هم دارد عادت می‌کند به خواندن. هر روز که از مدرسه می‌آید در کوله اش چند کتاب داستان جدید خودنمایی می کند که از کتابخانه ی مدرسه امانت گرفته است. نکته ی‌ قابل توجه این است که کتابخوانی از مواردی است که برایم مهم نبود حتما بچه ها اهلش باشند اما خودم عاشقانه با کتاب و خواندن و نوشتن زندگی کرده ام و برایشان کتاب خریده ام و حالا اولین کوچولوی با سواد خانه مان مشتاقانه وارد دنیای خواندنی ها شده است. ✍خانم یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
☘انتخاب قصه های مناسب برای کودکان☘   داستان و قصه نقش بسیار مهمی در تکامل شخصیت کودک دارد. از طریق قصه ها و داستان های خوب، کودک به بسیاری از ارزش های اخلاقی پی می برد. پایداری، شجاعت، نوع دوستی، امیدواری، آزادگی، جوانمردی، طرفداری از حق و حقیقت و استقامت در مقابل زور و ستم ارزش هایی هستند که هسته ی مرکزی بسیاری از قصه ها و داستآنها را تشکیل می دهند.  پرورش حس زیبایی شناسی در کودک، متوجه ساختن کودک به دنیایی که اطرافش را فرا گرفته، پرورش عادات مفید در کودک، تشویق حس استقلال طلبی و خلاقیت کودک هدف های اصلی طرح قصه های خوب برای کودکان است. مسئله ی انتخاب کردن قصه، با توجه به انبوه موادی که در اختیار قصه گو است، مشکلی اساسی می باشد. حتی بهترین و برجسته ترین قصه گوهای حرفه ای هم قادر به گفتن هر داستانی نیستند. قصه گو، قهرمانان خود را از قصه هایی می سازد که با شخصیت خاص و سبک او متناسب باشند.   قصه گوی تازه کار، ابتدا باید سعی کند که ویژگی های شخصیت و سبک گویش خود را ارزیابی کند. سپس از خودش بپرسد: چه نوع داستان هایی را می توانم مؤثر و خوب بیان کنم؟ چگونه می توانم شخصیت خود را با قصه هماهنگ کنم تا هر دو بتوانیم با شنونده ارتباط برقرار کنیم؟  پس از آن که قصه گو کار انتخاب کردن را تمام کرد، وارد مرحله ی آماده کردن داستان برای گفتن می شود که از مهم ترین گام هایی است که در جهت به کار گرفتن فن قصه گویی برداشته می شود. قصه گو باید به خاطر داشته باشد که کار او از بر کردن یا از رو خواندن نیست، بلکه کار او قصه گفتن است که مانند تجربه ای یگانه باقی می ماند.  از بر کردن قصه اغلب نخستین مانعی است که راه سیر طبیعی و خودانگیخته ی یک قصه گویی موفق را سد می کند. قاعده ی درست این است که هرگز نباید داستانی را برای «گفتن» به خاطر سپرد، بلکه با توجه به ساختمان قصه، به خاطر سپردن طرح آن کافی است. آماده کردن ذهن و بیان، در ارائه ی موفقیت آمیز یک قصه مهم ترین مُتغیّر به شمار می آید. بدون این انتخاب و آماده کردن بسیار دقیق، قصه گو نباید انتظار به دست آوردن یک تجربه ی موفق را داشته باشد.  🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ✍ حوریه دهسنگی ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از کتاب‌پردازان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | سخنی با فعالان فرهنگی حوزه کتابچگونه هر روزمان روز کتابخوانی باشد؟ ❗️انسانِ بدون کتاب یعنی... ❓چگونه ضرورت کتابخوانی را به جامعه منتقل کنیم؟ ❓برای درک پیامدهای مثبت و بی‌بدیل کتابخوانی باید از کجا شروع کنیم؟ ❓ الگوی حرکت‌های فرهنگیِ کم‌هزینه، پرسرعت، عمیق و پربازده را چگونه بدست بیاوریم؟ 💎 برشی از ۳۵ سال تجربهٔ استاد معماریانی تقدیم به شما فعالان فرهنگی محترم🌱 🔸 برای فعالان فرهنگی و کسانی که می‌خواهند در حوزهٔ کتاب مؤثر باشند ارسال کنید. 🆔 @KetabPardazan_ir .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"عمق قلب" 📜روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت چهارم ام غسان اهل فلسطین است. اهل خود خود غزه. ماجرای زندگی‌پر هیجان وعجیب غریبش را، این که چطور از حصار غزه فرار کرده و در ایران چه می کند، در کتاب تاوان عاشقی بخوانید. در قسمتی از این کتاب خواندم: برخی اهالی غزه فکر می کنند ایران به اسرائیل بمب می دهد. آتش گرفتم. هم می کشند و هم بازی روانی راه می اندازند. با خودم گفتم: اسرائیل قبل ساخت موشک رسانه ساخته که می تواند این طور خون را با شایعه ها بشویَد. بعد خواندن کتاب، همسرم با ام غسان ارتباط گرفت. وقتی فهمید می خواهد به غزه برگردد دعوتشان کردیم. میخواستیم خاطرات خوش ایرانش بیشتر شود. چون اگر برمی گشت غزه می توانست روشنگری کند. می توانست حقایق را بگوید، می توانست رسانه باشد. این شد که به بهانه تولد غسان دعوتشان کردیم. قرار بود روز اول برای خودشان باشند و هر جا دوست دارند بروند. عصر روز دوم برای خرید، آن ها را به الماس شرق بردیم. بوی زعفران و نبات و هل، آبی های فیروزه ای و درخشش نقره ها، قلم زنی ها و فرش های دست بافت، مس و ترمه، سفال و هزار نقش دیگر، مرا سر ذوق می آورد که با ام غسان از ایران بگویم. او هم هر از گاهی از مردمش و سبک‌ زندگی شان می گفت. زعفران و هل خرید با گردنبند فیروزه. به رفتار هایش دقت می کردم. غم کم نداشت اما در لحظه زندگی‌ می کرد. انگار موم کف دستش بود. می توانست افکارش را مدیریت کند. شاید این میوه مقاومت باشد. مردمی که با غم و فقر بزرگ می‌شوند اگر بخواهند غم پروری کنند دوام نمی آوردند. نمی توانند مقاومت کنند. ✍نفیسه یلپور ادامه دارد.... 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
می‌دانی عزیزترین! تقصیر زمان نیست که دائم نمی‌رسیم. تقصیر زمین است که خورنده است! زمین نه تنها ما را که هر چه ببلعد، در خود نگه می دارد و می‌پوساند. مگر اینکه بیایی که نمانیم! مانند دانه های امیدوار بشکافیم و جوانه بزنیم.🌱 مگر اینکه بیایی که زودتر برویم؛ تا شاید برسیم! ⁦✍️⁩مریم درانی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمق قلب روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت پنجم همسرم مراقب فاطمه و غسان بود که سرگرم بازی بودند. من و ام غسان هم مشغول گفت و گو و خرید. نماز مغرب را در نمازخانه الماس شرق خواندیم. وقت برگشتن همسرم گفت: ترمه فروش دور حوض، خواست بعد نماز غسان را به مغازه اش ببریم. کنجکاو شدم. به مغازه اش رفتیم. مرد باصفایی بود. به ما گفت: ((داشتم نماز میخوندم. یهو دیدم این پسر اومد مهر برداشت شروع کرد نماز خوندن. همچین با جبروت و جدی سه رکعت نماز خوند دلم حال اومد. گفتم باید یه کادو به بهش بدم. خیلی قشنگ خوند. آدم کیف می کنه به خدا. بچه این جوری کمه. خوش به حال بابات. خوش به حال بابات.)) مغازه دار این ها را با بغض و گریه می گفت. تپش قلبم بالا رفته بود. ترمه فروش بین ترمه ها دنبال جانماز می گشت و هی می‌گفت: خوش به حال بابات. فکر می کرد همسرم بابای غسان است. همسرم طوری که غسان نفهمد اشاره کرد: بابا ندارد. ترمه فروش دوباره بغض کرد. این دفعه من هم بغض کردم. همسرم هم. برخلاف ما‌که آشکار حسمان را ابراز می کردیم ام غسان سریع رو به دیوار‌کرد. اشک هایش را پاک کرد و قوی برگشت. شاید این هم میوه مقاومت باشد. شادی ات را ابراز کن و غمت را پنهان. مردمان مقاومت اگر غمشان را پنهان نکنند، ته دل هم را خالی می کنند و دشمن شاد می شوند. اهل مقاومت با دریایی از غم لبخند می زند. ام غسان ترمه ابریشمی به رنگ فیروزه ای روشن برای مادرش خرید. ترمه فروش از لهجه اش فهمید ایرانی نیست. -اهل کجایی؟ - فلسطین شاید باورتان نشود اما ترمه فروش دو سه بار دستش را روی قلبش کوبید و بی آنکه حرفی بزند دوباره گریه کرد. یک رومیزی ترمه هم یادگاری به ام غسان هدیه داد. ادامه دارد.... ✍ نفیسه یلپور 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارسالی مخاطبین عزیز: پاییز مثل یک کاتالوگ است. خودت انتخاب می کنی برگ ها را چه رنگی ببینی.🧐 می توانی به برگ های عجولی که شتابان جان خود را فدای زیبایی پاییز کرده اند و سبزی خود را به رنگ های گرم فروخته اند، چشم بدوزی... .🍁 و اگر دلبسته ی طراوت بهاری، برگ هایی که دل دل می کنند و هنوز تسلیم پاییز نشده اند را بنگر... . 🍃 و اگر نه، نگاهت را به برگ هایی بدوز که بی خبر از پاییز، با قوت سبز مانده اند. انگار که تغییر فصل بر این ها اثرگذار نبوده... .🌲 من عاشق استقامت این سبز رنگ های لجبازم! دوست دارم مثل این ها فکرم سبز باقی بماند. دوست دارم هر چند بار که خزان، رنگ از ذهن ها شست و رنگ های جدید را با آب و تاب جای سبز تحفه آورد، من باز هم پختگی سبز تابستان را از دست ندهم. من افکارم را نوری از آسمان می دانم. این نور سبز را با هیچ نارنجی و سرخ و زرد دلفریبی عوض نمی کنم. معبودم کمکم کن من باطراوت از سبزی که بخشیدی پاسداری کنم و جوانه بزنم ☘🌱 ⁦✍️⁩خانم ستاری 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمق قلب روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت ششم شب پر باری شد. سوغاتی خریدیم، برای غسان لباس خریدیم، شهر بازی رفتیم و شام را در یک رستوران لبنانی خوردیم. ام غسان در طعم غذا ها نکته سنج بود. می‌گفت این رستوران های لبنانی مشهد با آن مشتری های تعجب آورش از نظر تعداد، غذاهایشان درست و حسابی عربی نیست. نه شاورمایش شاورماست نه حمصش حمص. بابا غنوج را باید در غزه بخوری بفهمی بابا غنوج چیست. -ان شاالله به زودی میایم غزه تا بفهمیم غذای عربی چه مزه میده. کنار ساحل باباغنوج بخوریم و شاورما. این حرف ام غسان را کاملا قبول دارم. یادم می آید سالها پیش همسرم برای کاری به لبنان رفت. از آن جا یک کیلو باقلوا آورد وگفت: اینو از بهترین قنادی بیروت خریدم. خیلی گرون شد. وقتی قیمتش را فهمیدم با ناراحتی گفتم: -چرا خریدی؟ یک ممیز و چل قلندر. اینو به مادرشما بدم یا خودم. پولش یک پنجم پول کل سفرت شده. -حالا بيا اينو با هم بخوریم از همین قنادی عربی سه راه ادبیات میرم براشون باقلوا لبنانی می خرم. پیشنهاد خوبی بود. اولین باقلوا را که در دهانم گذاشتم چشمانم گرد شد. مزه بهشت می داد. هنوزم که هنوزاست طعمش زیر زبانم وول می خورد. بعدا که چند کیلو باقلوا از قنادی لبنانی مشهد خریدیم دیدم زمین تا آسمان فرق دارند. هم طعمشان هم قیمتشان. ام غسان هم حق داشت. می‌گفت هیچ کدام از این غذا ها ادویه اصلی عربی را ندارند. ادویه خیلی مهم است. همان شب آن ها را برای شام فردا دعوت کردم به خانه خودمان. گفتم از بین این غذا ها هر چه دوست داری بگو. تنبل درونم خوشحال بود که چون ادویه عربی نداریم و از آن مهم تر غذای عربی بلد نیستم بپزم، زحمت خرید غذا عربی روی دوش همسر جان می افتد. ام غسان هم نه گذاشت و نه برداشت: - آش رشته ✍ نفیسه یلپور ادامه دارد 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا