کلامی از شهید سعید رضا پرنیان:
بنام پروردگاری که در دنیا بر مومن و کافر رحم می کند ولی در جهان آخرت فقط بر مومنین رحم می کند .
السلام علیک یا رسول الله (س) السلام علیک یا امام حسین (ع) السلام علیک یا امام زمان (عج)
سلام بر پدر و مادر عزیزم. پدری که اسطوره صبر و مهربانی و مادری که در دامان پاکش مرا مانند گلی پروراند. خدا را شکر می کنم که فرزند چنین پدر و مادری هستم پدری که همیشه و هر جا شکرگذار نعمتهای خالق هستی بود و در تنگناهای زندگی هرگز خم به ابرو نیاورد و هیچگاه نگران روزی روزانه ی خود نبود <<یا رازق الانام >> مادری که با کلام شیرینش به ما درس اسلام و درست زیستن آموخت . پاک بودن و پاک زیستن ، پاک رفتن و به درجه ی رفیع شهادت نائل شدن .
سعید می گفت : اگر خدا در وجود انسان اجازه شهادت را ندهد ، نمی توان کلمه لا اله الا الله را به زبان جاری ساخت. شهادت هدیه بزرگی است که خداوند به انسان عطا می کند. می خواهم به پدر و مادرها بگویم مگر شما سعادت فرزندانتان را نمی خواهید! شهادت یعنی به کمال رسیدن ، یعنی اوج گرفتن ، پرواز کردن در جوار حق تعالی ، زندگی کردن و روزی خوردن. پس پدر و مادر عزیزم ! اگر خدا لیاقت شهادت را به من داد ، همان لحظه شکر خدا را بجا آورید و از اینکه نتوانستم حق فرزندی را ادا کنم شما برایم طلب مغفرت کنید من نیز از خدا برای شما طلب دعا می کنم .
نماز:
درهر جا و هر زمان با آوای خوش اذان به نماز می ایستاد. همیشه دائم الوضو بود. دو نفر از دوستانش خاطراتی از نماز او تعریف می کردند. در قسمتی از خاکریز در دوکوهه نشسته بودم ، دورهم جمع شدن عده ای توجه مرا به خود جلب کرد. جلو رفتم دیدم جوانی در مقابل معبود خود به نماز ایستاده ، تمام وجودش تضرع و زاری سراپا اشک و دوستانش که دور او جمع شده بودند محو او بودند. پس از اتمام نماز بدون اینکه متوجه شود آنها متوجه او بودند، آنجا را ترک نمود .
نماز او در مسجد المهدی (عج) :
دوست دیگری که سن و سالی از او گذشته بود می گوید وقتی برای نماز می رفتم ، می دیدم جوانی خوش سیما ، نورانی وقتی به نماز می ایستد سرا پا در خضوع و خشوع است. می گفتم اگر این جوان نماز می خواند پس من چه می کنم ؟ که بعدها پدر خانم او گردید.
ازدواج:
در مهر ماه سال 63 روز مبعث حضرت رسول (ص) با دختری از خانواده ای مذهبی در محضر مقام معظم رهبری عقد نمودند. مدت 5 ماه زندگی مشترک داشتند. در این مدت گاهی یک روز یا بیشتر نزد همسرش بود. مرتب در جبهه حضور داشت تا اینکه 63/12/22 در شرق دجله عروج ملکوتی نمود و در خاک عراق پیکر مطهرش مفقود گردید.
وصیتنامه شهید حسن نایبی: یا ایها الذین آمنوا و جاهدوا و هاجروا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون . ای کسانی که ایمان آوردید و جهاد و هجرت کردید در راه خدا با جان و مال خود ، بدرستیکه شما در نزد خدا درجه بالایی دارید و شمایید که رستگارید. خدایا در دعاهایی که می خوانم از تو می خواهم که مرا در مرگ طبیعی ممیرانی و از میان مرگ ها ، مرگی را نصیب من کنی که در راه تو باشد و حتی پس از مرگ در راه تو ، در اثر دید نعمتها و لطف و مهربانی تو ، راضیم که هزار بار در راه تو بمیرم و زنده شوم ، پس پروردگارا شهادت را نصیبم کن. پس ازشهادت ازخانواده و دوستانم تقاضا دارم که هنگام تشییع دستهایم را از تابوت بیرون بگذارند تا منافقین و از خدا بیخبران و آنهایی که این دنیا را فقط مادی می پندارند ببینند و بدانند که چیزی را با خود به آن دنیا نمی برند و آنها را بیشتر به یاد خدا و مرگ و معاد بیاندازد. این تجربه نشده است برای همه. کسانی که واقعاَ بفکر آخرت می باشند واقعاَ در زندگی از بقیه افراد جلو و پیشرفته تر می باشند. از وصایای من به خانواده این است که شما نیز در هر لحظه از زندگی خود ، بفکر آخرت و خدای خود باشید هرچند که شما خانواده ای واقعاَ مذهبی و محیط خانواده ، محیطی واقعاَ روحانی و عرفانی می باشد ولی لحظه به لحظه زندگی شما باید با لحظه قبل فرق و در تغییر باشد یعنی لحظه به لحظه با پیشبرد اعمال خوب و حسنات ، خود را با خدای خود بیشتر متصل کنید. دیگر اینکه تا آنجا که می توانید دعا به جان رهبرعزیزمان کنید و تا آنجا که می توانید پیرو وتابع رهبر باشید زیرا این رهبر بود که ما را از ذلت چندین ساله نجات داد . همچنین حافظ انقلاب و دستاوردهای آن باشید زیرا این انقلاب از ریختن بسیاری از خونهای پاک شهدا و به شهادت رسیدن بسیاری از جوانهای مومن و متعهد بجای مانده و ما نباید به آسانی آن را از دست بدهیم. از برادر کوچک و رفقا و آشنایان تقاضا دارم در مسیر انقلاب و دنباله رو راه و اهداف شهدا قرارگیرید و تا رسیدن به هدفهای بزرگتر یعنی رسیدن به قبر شش گوشه آقا اباعبدالله الحسین (ع) و برافراشتن پرچم توحید در تمام جهان و برتمام کاخ های ستمگران و تا ظهورآقا حضرت ولیعصر (عج) این راه را به رهبری امام امت ادامه دهند تا آنجایی که آنها نیز به درجه شهادت برسند یعنی فقط شهادت است که منتهای جهاد و کوشش و تلاش ما می باشد. از مادر میخواهم که زینب وار زندگی کند و به فکر این نباشد که فرزندم را از دست داده ام و اگر لازم شد آن دو تا را نیز در راه اسلام و رهبر و قرآن از دست بدهد و از تمام رفقا و آشنایان حلالیت می طلبم بخصوص از مادر و پدر، چون در طول زندگی خیلی موجب اذیت و آزار آنها شدم و در آخر نیز از خدا طلب آمرزش و مغفرت می کنم. قال علی(ع) : اشرف الموت قتل الشهاده. شرافتمندترین مرگها شهادت می باشد. والسلام
زندگینامه شهید حسن نایبی : شهید حسن نایبی فرزند چهارم خانواده بود و در همان دوران کودکی از استعداد سرشاری در زمینه درسی برخوردار بود و به همین جهت در مسائل دینی نیز با ذکاوت و با هوش بود. در سن هفت سالگی همراه با پدر خود هر شب جمعه به هیئت متوسلین محله می رفت و از همان دوران با مسائل دینی مثل نماز و اصول دین آشنایی کامل داشت و چندین بار از سوی مسئولان هیئت کتابهایی به عنوان جایزه دریافت نمود. در طول سالهای زندگی دوستان زیادی داشت و کمتر کسی پیدا می شد که او را بشناسد و به او علاقمند نباشد. او بقدری به خصیصه وفاداری و مهربانی نسبت به یکدیگر اهمیت می داد که حتی در آخرین روزهای مرخصی قبل از شهادت ، به تمام نزدیکان و خواهران و برادرانش سفارش می کرد ، ارزش دنیا خیلی کمتر از آنست که انسانها بر سر مسائل پیش پا افتاده دست به گریبان هم شوند. این شهید والامقام از نظر اخلاقی به حد اعلا و رشد رسیده بود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کمیته محل که سرپرستی آن با شهید حاج علی اصغر کریمی بود فعالیت چشمگیری داشت. اغلب شبها با سلاحی که از طرف کمیته به او داده شده بود ، برای حفظ دستاوردهای انقلاب و مبارزه با منافقین و اشرار که در سطح شهر ایجاد ناامنی می کردند ، به نگهبانی و پاسداری از محل مشغول شد و بعد از اینکه کمیته به جای دیگری منتقل گردید ، تمام فعالیتهایش را در مسجد محل بنا نهاد. شهید نایبی در سال آخر دبیرستان بود که به خانواده اش گفت: الان دیگر موقع رفتن من به جبهه است و از همان موقع بطور جدی برای رفتن به جبهه اصرار می ورزید. از آنجایی که رشته تحصیلی او تجربی بود می گفت: اگر عمری باقی باشد بعد از برگشتن از جبهه به دانشگاه خواهم رفت و در رشته پزشکی ادامه تحصیل خواهم داد. وی به حرفه پزشکی بسیارعلاقه داشت. شهید نایبی پس از گذراندن دوره کاملی در زمینه کلاسهای ایدئولوژی و اسلحه شناسی ، با ثبت نام در پادگان امام حسین(ع) برای رفتن به جبهه آماده شد. اما قبل از رفتن به جبهه ، برای دیدن دوره امدادگری به بیمارستان نجمیۀ تهران معرفی شد و دوره کامل امدادگری را در آنجا آموخت و برای تکمیل دوره ، مدت 20 روز هم بطور عملی و حرفه ای در بیمارستان یافت آباد فعالیت کرد. وی پس از این دوره ، در خرداد ماه سال 1361 برای مبارزه با دشمن بعثی به غرب کشور اعزام شد و در اوایل پاییز به تهران بازگشت. پس از گذشت مدتی ، برای بار دوم تصمیم به رفتن گرفت و به خانواده گفت : تمام دوستان و فرمانده من گفته اند که ، حسن منتظر تو هستیم و تو باید زود برگردی و از این جهت به شدت بی قراری می کرد. وی سرانجام با موافقت خانواده در دهم اسفند ماه سال 62 برای بار دوم به جبهه رفت و پس از گذراندن مراحل مربوطه ، در جریان عملیات خیبر 62/12/23 در جزیره مجنون بشهادت رسید وپیکر پاکش مفقود گردید