eitaa logo
شهدا شهرک ولیعصر (عج)
196 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
20 ویدیو
0 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه شهید حسن نایبی : شهید حسن نایبی فرزند چهارم خانواده بود و در همان دوران کودکی از استعداد سرشاری در زمینه درسی برخوردار بود و به همین جهت در مسائل دینی نیز با ذکاوت و با هوش بود. در سن هفت سالگی همراه با پدر خود هر شب جمعه به هیئت متوسلین محله می رفت و از همان دوران با مسائل دینی مثل نماز و اصول دین آشنایی کامل داشت و چندین بار از سوی مسئولان هیئت کتابهایی به عنوان جایزه دریافت نمود. در طول سالهای زندگی دوستان زیادی داشت و کمتر کسی پیدا می شد که او را بشناسد و به او علاقمند نباشد. او بقدری به خصیصه وفاداری و مهربانی نسبت به یکدیگر اهمیت می داد که حتی در آخرین روزهای مرخصی قبل از شهادت ، به تمام نزدیکان و خواهران و برادرانش سفارش می کرد ، ارزش دنیا خیلی کمتر از آنست که انسانها بر سر مسائل پیش پا افتاده دست به گریبان هم شوند. این شهید والامقام از نظر اخلاقی به حد اعلا و رشد رسیده بود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کمیته محل که سرپرستی آن با شهید حاج علی اصغر کریمی بود فعالیت چشمگیری داشت. اغلب شبها با سلاحی که از طرف کمیته به او داده شده بود ، برای حفظ دستاوردهای انقلاب و مبارزه با منافقین و اشرار که در سطح شهر ایجاد ناامنی می کردند ، به نگهبانی و پاسداری از محل مشغول شد و بعد از اینکه کمیته به جای دیگری منتقل گردید ، تمام فعالیتهایش را در مسجد محل بنا نهاد. شهید نایبی در سال آخر دبیرستان بود که به خانواده اش گفت: الان دیگر موقع رفتن من به جبهه است و از همان موقع بطور جدی برای رفتن به جبهه اصرار می ورزید. از آنجایی که رشته تحصیلی او تجربی بود می گفت: اگر عمری باقی باشد بعد از برگشتن از جبهه به دانشگاه خواهم رفت و در رشته پزشکی ادامه تحصیل خواهم داد. وی به حرفه پزشکی بسیارعلاقه داشت. شهید نایبی پس از گذراندن دوره کاملی در زمینه کلاسهای ایدئولوژی و اسلحه شناسی ، با ثبت نام در پادگان امام حسین(ع) برای رفتن به جبهه آماده شد. اما قبل از رفتن به جبهه ، برای دیدن دوره امدادگری به بیمارستان نجمیۀ تهران معرفی شد و دوره کامل امدادگری را در آنجا آموخت و برای تکمیل دوره ، مدت 20 روز هم بطور عملی و حرفه ای در بیمارستان یافت آباد فعالیت کرد. وی پس از این دوره ، در خرداد ماه سال 1361 برای مبارزه با دشمن بعثی به غرب کشور اعزام شد و در اوایل پاییز به تهران بازگشت. پس از گذشت مدتی ، برای بار دوم تصمیم به رفتن گرفت و به خانواده گفت : تمام دوستان و فرمانده من گفته اند که ، حسن منتظر تو هستیم و تو باید زود برگردی و از این جهت به شدت بی قراری می کرد. وی سرانجام با موافقت خانواده در دهم اسفند ماه سال 62 برای بار دوم به جبهه رفت و پس از گذراندن مراحل مربوطه ، در جریان عملیات خیبر 62/12/23 در جزیره مجنون  بشهادت رسید  وپیکر پاکش  مفقود گردید
بسیجی شهید حسن نایبی  تاریخ ومحل شهادت 62/12/23 جزیره مجنون  عملیات خیبر ,ساکن  خ شهید سلیمانی محله بهداشت ,شهید حدود دو دهه جاویدالاثر بودند ,مزار شهید قطعه 50 ردیف 67 شماره7
بسیجی شهید علیرضا زارع پور  تاریخ ومحل شهادت 63/12/23 شرق دجله  عملیات بدر ,ساکن  انتهای خ شهید میرزایی ,شهید تا 75/11/19جاویدالاثر بودند
بسیجی شهید علیرضا زارع پور  تاریخ ومحل شهادت 63/12/23 شرق دجله  عملیات بدر ,ساکن  انتهای خ شهید میرزایی ,شهید تا 75/11/19جاویدالاثر بودند
بسیجی شهید علیرضا زارع پور  تاریخ ومحل شهادت 63/12/23 شرق دجله  عملیات بدر ,ساکن  انتهای خ شهید میرزایی ,شهید تا 75/11/19جاویدالاثر بودند
بسیجی شهید جاویدالاثر علی حاجی اکبری تاریخ ومحل شهادت 64/12/23 سلیمانیه عراق ,عملیات والفجر 9 ساکن خ شهید مسلمی ,کوچه بخشی
بسیجی شهید جاویدالاثر علی حاجی اکبری تاریخ ومحل شهادت 64/12/23 سلیمانیه عراق ,عملیات والفجر 9 ساکن خ شهید مسلمی ,کوچه بخشی
زندگینامه جاویدالاثر شهید علی حاجی اکبری : شهید والامقام علی حاجی اکبری در سال 1346 در جنوب تهران محله قلعه مرغی دیده به جهان گشود. او پس از طی دوران طفولیت راهی مدرسه شد. مدتی به همراه خانواده در کرج سکونت داشت و پس از بازگشت مجدد به تهران تحصیل در مقطع متوسطه را در شهرک ولیعصر(عج) آغاز نمود. حضور در مسجد محل و شرکت در نمازهای جمعه و جماعت از برنامه های همیشگی شهید بود. وی در حین تحصیل ، با عضویت در بسیج به فعالیتهای دینی و انقلابی پرداخت و همواره می گفت : بسیج قوت قلب است برای بچه های پر شور انقلابی. این شهید بزرگوار پس از مدتی فعالیت در پایگاه مردمی و انسان ساز بسیج ، تصمیم گرفت برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه های نبرد حق علیه باطل بشتابد. شهید حاجی اکبری سرانجام 64/12/23 در سلیمانیه عراق در جریان عملیات والفجر نه  بشهادت رسید . وپیکر پاکش مفقود گردید وجاویدالاثر شد
سرباز شهید علی حکمتی  تاریخ ومحل شهادت 64/12/23 فکه  ساکن خ بازرگان ,کوچه محمدی
شهید عباسعلی رایگان  تاریخ ومحل شهادت 63/12/24 نمازجمعه تهران ,توسط بمب گذاری منافقین در حین نماز جمعه,ساکن خ شهید احمد حسینی ,مزار شهید قطعه 27 ردیف 144 شماره 9
شهید عباسعلی رایگان  تاریخ ومحل شهادت 63/12/24 نمازجمعه تهران ,توسط بمب گذاری منافقین در حین نماز جمعه,ساکن خ شهید احمد حسینی ,مزار شهید قطعه 27 ردیف 144 شماره 9
مختصری از زندگینامه شهید عباسعلی رایگان : شهيد عباسعلي رايگان سال1331 در اراك متولد شد و روز 24 اسفند63 درحالي كه براي حضور در نماز جمعه به دانشگاه تهران رفته بود توسط بمبي كه منافقين كار گذاشته بودند به آرزوي هميشگي اش يعني شهادت دست يافت. شهيد  عباسعلي رايگان از زبان همسرش:همسرم در زمينه تظاهرات ضد طاغوتي خيلي فعال بود. به امام خميني(ره) ارادت خاصي داشت و همه هم ‌و‌غم اش پيروزي انقلاب اسلامي بود. صاحب سه فرزند بودیم, عباسعلي پيش از پيروزي انقلاب و با نداي حق طلب امام خميني(ره) همچون ديگر مردم بيداردل به فعاليت هايي عليه شاه مزدور پرداخت. او پس از شكوفايي پيروزي انقلاب اسلامي نيز درتلاش و تكاپو بود و با كميته انقلاب همكاري ويژه اي داشت و از فعالان انجمن انقلاب اسلامي محل كارش به شمار مي آمد. وي با آغاز جنگ تحميلي به تهيه و جمع آوري كمك هاي مردمي براي رزمندگان اسلام مشغول شد. همسرم پس از انقلاب نيز فعاليت هاي فرهنگي با مسجد انجام مي داد. زماني كه امام خميني(ره) به ايران بازگشتند و كم كم نيروهاي انقلابي پادگان ها را به تصرف خود در مي‌آوردند، او تمام وقت خود را صرف كمك به نيروهاي انقلابي مي ‌كرد. با آغاز جنگ تحميلي، همسرم خيلي علاقه داشت به مناطق جنگي برود اما چون علاوه بر خانواده خودش سرپرست مادر و خواهرهايش بود متقاعد شد كه جهادش درهمين تهران است؛ البته پذيرفت اما هر روز كه به خانه مي آمد، مدام با حسرت مي گفت؛ «فلان دوستم شهيد شد و من هنوز سعادت شهادت نصيبم نشده است.» با آنكه به جبهه نرفت؛ اما خانه ما به يك ستاد و پايگاهي براي تهيه و جمع آوري كمك هاي مردمي براي رزمندگان اسلام تبديل شده بود و به اين شكل در تلاش بود تا نبودش در مناطق جنگي را جبران كند.  به مطالعه علاقه زيادي داشت و قدرت بيان فوق العاده اي داشت. بطوريكه با مهارت با صحبت هايش ديگران را قانع مي كرد. او فردي انقلابي بود و بيشتر دوستانش نيز از تيپ فكري خودش بودند؛اگر با كسي مواجه مي شد كه خلاف عقايدش بود حتما با اوصحبت مي كرد و با توجه به قدرت بيان و اطلاعات بالايي كه بر اثر مطالعه بدست آورده بود تلاش مي‌كرد تا آن فرد را متقاعد كند. شهيد عباسعلي خيلي صبور بود. نه تنها در برابر مشكلاتي كه براي خودش پيش مي‌آمد صبر زيادي داشت. گره‌گشاي مشكلات ديگران نيز بود. افراد زيادي براي حل مشكلشان به همسرم مراجعه مي‌كردند واين رفت و آمدها زمان مشخصي نداشت. گاه پيش ‌آمده بود كه حتي افراد گرفتار ساعت 9 شب نيز براي بيان مشكلاتشان به خانه ما مراجعه مي‌كرد و همسرم با صبر و شكيبايي خاصي به مشكلاتشان گوش مي‌سپرد. عباسعلي در يكي از بانك هاي كشور شاغل بود و البته هميشه در تلاش بود براي همه افرادي كه قصد ازدواج دارند وام ازدواج فراهم كند. گاهي وقتي زندگي مشترك مان با مشكل اقتصادي مواجه مي شد به او گلايه مي كردم و مي‌گفتم: پس زندگي خودمان چه مي‌شود؟ و ايشان مي‌گفت: « به زندگي خودمان هم مي رسيم.» و در يك جمله بگويم كه شهيد عباسعلي همه چيز را براي ديگران مي‌خواست و حق و حقوقي براي خودش قائل نبود. معتقد بود كسي كه براي حل مشكلش به سراغش مي آيد نبايد نا اميد برود. او هميشه تلاشش اين بود كه نان حلال به خانه بياورد. مانند افرادي نبود كه به محل كار برود و سرش را به شكلي گرم كند كه فقط ساعت كاري تمام شود. بلكه بيشتر از حقوقي كه دريافت مي‌كرد براي كارش زحمت مي‌كشيد. شهيد عباسعلي ارادت خاصي به ائمه معصومين(ع) داشت. زماني كه بچه ها بدنيا آمدند به انتخاب اسمشان خيلي توجه مي‌كرد. مخصوصا براي نامگذاري دختر اولمان خيلي اصرار داشت نامش را فاطمه بگذاريم. همسر شهيد از خاطرات لحظات شهادت عباسعلي چنين مي گويد:عباسعلي قبل از شهادتش نامش را براي بازسازي خرمشهر نوشته بود و تصميم داشت به جهاد سازندگي برود؛ اما شهادت زودتر از اين ها به استقبالش آمد. 24 اسفند سال 63 بود و چند روزي بيشتر تا عيد نوروز فاصله نداشتيم. همسرم بيشتر وقت ها در نماز جمعه شركت مي‌كرد و آن روز شنيده بوديم كه صدام اعلام كرده است نماز جمعه را بمباران خواهد كرد. با اين حال او تصميم گرفته بود در نماز جمعه دانشگاه تهران شركت كند. مي‌گفت؛ «اين وظيفه است و بايد برويم. نبايد صف هاي نماز جمعه خالي شود.» يكي از عادت هاي او عيادت از مجروحين جنگ بود و آن روز صبح هم همراه 30 تن از همكارانش به عيادت مجروحين رفت و پس ازآن از ميان آن جمع تنها پنج تن از همكاران همسرم تصميم گرفتند به دانشگاه تهران بروند و در نماز جمعه شركت كنند. طبق روال هميشه همسرم ،معمولا بعد از نماز جمعه تا ساعت 2 بعد از ظهر به خانه برمي گشت؛ اما آن روز هر چه انتظار كشيديم از آمدن ايشان خبري نشد. از راديو شنيده بودم كه انفجاري در نماز جمعه رخ داده است؛ به همين دليل وقتي تا ساعت چهار بعدازظهر همسرم به خانه نيامد، همراه برادرم در بيمارستان ها به دنبالش گشتيم؛