eitaa logo
کانال اشعار و برنامه ها 🔈
427 دنبال‌کننده
276 عکس
87 ویدیو
0 فایل
جواد مختاری ✍️✍️ شاعر و نویسنده درحوزه ادبیات دینی ، اجتماعی دفاع مقدس، کودک و نوجوان ✳️✳️✳️ مجری صحنه و رسانه🎬🎙️🎙 دربخش های دینی و فرهنگی و هنری همایش های ملی و استانی ✳️✳️✳️ مدرس و داور کارگاه های فرهنگی 📝📝 نویسندگی خلاق ایده پردازی خلاق متنی
مشاهده در ایتا
دانلود
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قرائت جذاب و دیدنی محمدحسین عظیمی، قاری نوجوان بابلی در محفل دارالسلام کشور تانزانیا که حضار را به وجد آورد. ✳️✳️🤲🤲 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
ویژه برنامه های نیمه خرداد سالها می گذرد حادثه ها می آیند انتظار فرج از نیمه خرداد کشم ✳️✳️🌿🌿💎💎 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐دهه امامت و ولایت گرامی باد 💐 آغاز ویژه برنامه های غدیر برافراشتن پرچم غدیر امیرالمومنین در پارک ملت 🌿🌿🌿🌿 ✳️✳️🌿🌿💎💎 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
شب شعر ادبی « از نخلستان تا برکه » ✳️✳️💐💐 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
«عید بزرگ امامت و ولایت مبارک باد » قصیده غدیر خم : تقدیم به ساحت امیرالمومنین «ع» 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 عرش افتاد در آغوش امیر آن لحظه برکه لبریز شد از ماه منیر آن لحظه خبر آمد همه را با شتران برگردید خبری آمده از امر خطیر آن لحظه یک بغل کوه که از زین و جهاز آوردند تا که خورشید بتابد به غدیر آن لحظه هرکسی عشق به آن حضرت دریا دارد تا قیامت شود از میکده سیر آن لحظه بعد از این حج وداعی که بجا آوردید گل کند بین شما نام وزیر آن لحظه ای همه هستی زهرا، همه ی دریاها دست خورشید خودت را تو بگیر آن لحظه دست ، بالای قد سرو علی بالا رفت خوش بحالت که شدی مردسفیرآن لحظه دشت ، پر شد همه از قصه ی «بخن مولا» بوسه میزد لب تو ، دست اسیر آن لحظه ابر افتاد زمین ، برکه تماشایی بود ناگهان زود شد و حادثه دیر آن لحظه چه خبر بود در آن حادثه ی بی تکرار جبرئیل آمده از عرش به زیر آن لحظه وقت رفتن شد و تبریک به مولا گفتند چه سکوتی همه جا داده نفیر آن لحظه 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ماه در کوچه ی تبدار قدم ها می زد او که میریخت به دستان فقیر آن لحظه ما به پابوسی دستان امیر آمده ایم آن ابرمرد زمین، مرد دلیر آن لحظه لحظه ای که در خیبر به دو دستش چرخید بی گمان نام علی برده امیر آن لحظه دلم آرامش یک حرز نجف می خواهد تا بگویم غزل از روز غدیر آن لحظه ✳️✳️💐💐💐💐✍️✍️ کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
تا اینکه لباس علم برتن می شد هر قله فقط برای میهن می شد با عزم و اراده ای قوی می رفتیم هر لاله هسته ای که روشن می شد ✳️✳️🇮🇷🇮🇷 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
نکات ضروری برای والدین
جانم فدای ایران ✳️✳️🇮🇷🇮🇷 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
📌شاطرها‌ برای ایران می‌جنگند 🔸دیروز به تاریخِ ۲۸ خردادِ ۱۴۰۴، دنبالِ نانوایی می‌گشتم. لیستی پیدا‌ کردم که اسم نانوایی‌های شهر اراک‌ را زده بود. یکی‌ از آن‌ها را انتخاب کردم و به آدرس‌ش رفتم. 🔸ساعت ۵ عصر به نانوایی رسیدم. شلوغ بود ولی منظم و آرام. شاطرْ پسرش را منشیِ نانوایی کرده بود و پسربچه مانند باجه‌ی بانک، به هر نفرْ شماره می‌داد و نام و تعدادِ نانِ درخواستیِ هر نفر را در دفتری یادداشت می‌کرد. 🔸شماره‌ی ۱۴۹ به من رسید. رفتم پیِ کارهایم و ساعتِ ۹:۳۰ شب به نانوایی برگشتم. حدودا ده نفر مانده بود تا نوبتم شود که متوجه شدم منشیِ شاطرْ تاشماره‌ی ۲۳۰ برای همان شب نوبت داده است. 🔸تا به حال ندیده بودم خانمی در نانوایی این‌قدر تخصصی کار کند. ماجرا را از شاطر پرسیدم. شاطر گفت: خانمم هست. خودش خواسته بیاید تا کمک‌حالم باشد. 🔸از طرفی نانوایی فضای جالبی داشت. آن‌ها که سن بالاتری داشتند از فضای نانوایی‌های زمانِ جنگْ خاطره می‌گفتند. عده‌ای صندلی و تخمه و میوه آورده بودند و به هم تعارف می‌کردند، همه از احوالِ هم با خبر می‌شدند و از اوضاع شهر و کشور تحلیل ارائه می‌دادند. 🔸زیباتر اینکه هر کس به نانوایی می‌آمد با شاطر و خانواده‌اش طوری محترمانه و با آداب برخورد می‌کرد که گویی با یک رزمنده‌ جهادگر صحبت می‌کند. مشتری‌ها می‌گفتند: «از ساعت ۷ صبح تا ۱۲ شب، یک تنه و دلیرانهْ سنگرِ پختِ نان را در آن محلْ نگه‌داشته است.» 🔸شاطر هم می‌گفت: «از صبح یک نفر برای‌مان آبمیوه‌ی‌خانگی‌ آورده، یک نفر عصرانه آورده» همسرِ شاطر می‌گفت: «شرمنده‌ی مردم و همسایه‌ها‌ هستم بخاطر لطف و محبت‌شان. ناهار و شام را کلا مهمانِ همسایه‌ها هستیم و همه هوایمان را دارند.» 🔸فضای نانوایی به‌گونه‌ای بود که هر کس می‌آمد نانوایی، شاطر خیالش را راحت می‌کرد که خیالتان تختِ تخت، نان تا دلتان بخواهد هست و من هم تا توان دارم برای‌تان خواهم پُخت. 🔴امروز فهمیدم که بخشی از نقطه‌ی قوتِ ما در این جنگ، شاطرها و نانواهای ما هستند. شاطرهایی که در سنگرِ نانوایی برای ایران و ایرانی می‌جنگند.
تو کوهی استواری مقتدر مثل دماوندت علی بن ابی طالب نوشته روی سربندت نمیدانم که هستی آه ای سرباز گمنامم دلم آرام آرام است با رزم پدافندت ... ✳️✳️🇮🇷🇮🇷 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
اتوبان را ورق می زنم شهید چمران جهانی تنهاست... که نظم نوین را بر هم ریخته است از تگزاس تا بیروت از بلندی های کردستان تا مرز دهلاویه ... تا سوسنگرد ... سردار خیبر تمام مسیرها و پل ها همه خطوط مورب را متصل کرده است تا تهران در آرامش بماند در تمام خطوط مترو ایستگاه به ایستگاه او را صدا می زدند دستم به برج های شهر نمی رسید از دور دست اما ... برایشان دست تکان می دادم و عکس پیشانی شان را آهسته می بوسیدم 💎💎💎 در هر خیابان هر کوچه شهر شهیدی ایستاده تاریخ را می نگریست ... ! ✳️✳️🇮🇷🇮🇷 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین کبوتر با کبوتر فرق دارد لب خشکیده با تر فرق دارد میان بچه های خیمه انگار گلوی خشک اصغر فرق دارد ✳️✳️🌒🌒🏴🏴 کانال اشعار و برنامه ها https://eitaa.com/javad_mokhtarii