eitaa logo
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
3.3هزار دنبال‌کننده
107 عکس
15 ویدیو
0 فایل
مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۳ شب خیلی سختی بود... @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۳ شب خیلی سختی بود... اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹ رفتم بیمارستان شهید بقایی اهواز. سیدعادل شریفی بسیجی اهوازی که به ایذه اعزام شده بوده. در چند متری ماشین خانواده کیان در خیابان حافظ‌جنوبی گلوله می‌خورد. چند دقیقه قبل از تیراندازی به ماشین خانواده کیان: «شدت آتش زیاد بود. ۲۲نفر بودیم. من پینت‌بال داشتم. بقیه‌ هم لانچر (پرتاب گاز‌اشک‌آور) و وینچستر. سرچهارراه هلال‌احمر داد می‌زدم به ماشین‌ها که نرید نرید... حتی به یکیشان که گوش نکرد فحش دادم! چند متری از بچه‌ها جدا شدم و رفتم جلوتر. یکهو گلویم سوخت. گلوله سابیده بود. از پشت افتادم. بردنم به ساختمان هلال‌احمر. چند‌متر آن‌طرف‌تر. آمبولانس نمی‌آمد. یک‌ساعت و نیم بعد،  دو تا از بچه‌ها لباس شخصی تنم کردند و با پژوه بردنم بیمارستان. گلویم را پاسمان کردند تا به اهواز اعزام شوم. یکهو راننده آمبولانس داد زد این پاسداره! مهاجمان بیمارستان را قرق کرده بودند. ریختن سرم؛ با چاقو، سنگ، چوب و... بنزین ریختند روی‌ سرم که آتشم بزنند که از بیمارستان فرار کردم. اما ۳۰-۴۰نفر دنبالم. هر چند دقیقه گیرم می‌آوردند می‌زدند و دوباره از دستشان فرار می‌کردم. لباسی تنم نمانده بود. چند چاقو به کمر و پایم خورده بود. دندان‌هایم شکسته، لبم پاره، گلویم هم که تیرخورده بود. سه ساعتی در خیابان‌ها کتک می‌خوردم و فرار می‌کردم. تمام تنم پر خون بود. تا اینکه رفتم پشت یک تراکتور مخفی شدم. یک ساعت بعد رفتم در خانه‌ای و ازشان لباس گرفتم و بزور کشان کشان خودم را به مقر بسیج رساندم...» دختر سه‌ساله‌ای کنارش نشسته. جوری که دخترش نشنود، با بغض می‌گوید شب سختی بود... پی‌نوشت: صورت خوشی نداشت که فیلم برهنه‌کردن وی را منتشر کنم. ولی سرچ کنید در نت هست. @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۴ کاش به اندازه کشته‌های ایذه گل بخوریم! ایذه: ۱۴۰۱/۸/۳۰ بازی با انگلیس را در ایذه دیدم، در قهوه‌خانه‌ای که همه میخکوب فوتبال بودند! گل که می‌خوردیم همه خنده می‌کردند! ولی نمی‌دانم چرا از پای بازی بلند نمی‌شدند! یکی گفت کاش به اندازه کشته‌های ایذه ۷گل بخوریم! با گل طارمی از جا کنده شدم، اما آنها بی‌تفاوت دود را پر نفس‌تر هوا می‌کردند! با هر گل بریتانیایی لبخند می‌زدند! اما تا آخر چشم از بازی برنداشتند! در دل، همه گل ایرانی می‌خواستند از تردید چشمهایشان دریافتم، گرچه در زبان خواستار گل بریتانیایی! رمز درک حکایت این روزهای مردم، شنیدن حرف دل است، نه حرف زبان! حرف زبان باد هواست! دل را بچسب... بخشی از مردم قهرند! با تیم‌ملی با ایران با وطن سر قهرکرده داد نمی‌کشند! کتک نمی‌زنند! می‌شینند پای حرف دلش! فقط قهر کرده، همین! صبوری کن تا قهرش بشکند! بعد بازی پاهایم جان ندارد... کل شهر ایذه را پیاده یک دور زدم و گریستم از شش‌تایی که خوردیم... چه خوب که دوحه نرفتم! آنجا داغ باختن را بی‌مردمِ وطن تحمل نمی‌کردم دق می‌کردم خدایا ما فقط تو را داریم حواست باشد که تو هم فقط ما را داری! پس هوایمان را داشته باش تا دوباره آشتی کنیم با هم با قهره‌کرده‌ها... @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۵ حل معمای کیان پیر فلک در گروی دوربین‌ها! @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۵ حل معمای کیان پیر فلک در گروی دوربین‌ها! ایذه: ۱۴۰۱/۹/۱ نتیجه تحقیقاتم درباره درگذشت کیان پیرفلک: ۱-حادثه در چهارراه هلال‌احمر-حافظ‌جنوبی رخ داده. آنجا نیروهای بسیج مستقر بودند. ۲-مهشید موسوی، یوسف موسوی (موتورسوار)، مولایی(راننده زانتیا) و شریفی(بسیجی) توسط چندموتوری مسلح به رگبار گرفته می‌شوند. به استناد نقل خودشان این قطعیست. ۳-بسیجی‌ها مدام فریاد می‌زنند که ماشین‌ها وارد حافظ‌جنوبی نشوند. اما یک زانتیا وارد، گلوله خورده و متوقف میشود‌. ۴-تیبا(خانواده‌ کیان) به‌چهارراه می‌رسد.بسیجی‌ها فریاد می‌زنند. نمی‌ایستد. وارد حافظ می‌شود. با دیدن جمعیت، توقف و دنده عقب می‌گیرد. پدر کیان می‌گوید: «من‌ نشنیدم. خانومم گفت برگرد، بلافاصله از سمت راست دور زدم و رو به نیروهای بسیج(خلاف خیابان) به سمت‌شان حرکت کردم. نزدیک فروشگاه کوروش از چندمتری بهم شلیک شد. فکر کنم بسیجی‌ها ما را اشتباهی زدند. فریاد که زدم، بلافاصله آمدند کمک.» کیان پشت صندلی پدر خم می‌شود. اما دو گلوله می‌خورد. چند نکته و احتمال: ۱-پدر از کشته‌شدن فرزندش باخبر نیست و در فضاسازی رسانه‌ها هم آلوده نشده، نتیجه آنکه روایتش به ما بکر و صادقانه است و با همسرش مطابقت دارد. ۲-پدر می‌گوید از سمت راست دور زده. یعنی سمت راننده(که گلوله خورده) برای چند لحظه به‌سمت مهاجمان بوده. اما تاکید میکند در لحظه دور زدن گلوله نخورده‌ و هنگامی که رو به بسیج شده، احتمالا بسیجی‌ها به او شلیک کرده‌اند. در هنگام گلوله‌خوردن بسیار پیش می‌آید که فرد پس از دقایقی متوجه اصابت گلوله می‌شود. احتمال دارد او هنگام دور زدن(که ماشین بسمت مهاجمان بوده) گلوله خورده و کمتر از ۳۰ثانیه که ماشین به‌سمت بسیجی‌ها قرار گرفته، متوجه مجروحیتش شده. ۳-دایی کیان می‌گوید در هنگام شستشو ماشین یک مرمی کلت پیدا کرده. مهاجمان با کلت به یوسف موسوی تیر خلاص زده‌اند. بسیج نیز مدعی‌است که سلاح جنگی نداشته. اما متاسفانه قابل اعتماد نیست! نقض‌اش را در این ۶۰روز بارها دیده‌ام. ۴-گرچه فریادهای بسیجی‌ها در فیلم منتشر شده از آنها نشان می‌دهد که آنها سلاح‌جنگی ندارند. اگر هم داشته باشند بسیار کمتر از مهاجمان بوده. ۵-وقتی بسیجی‌ها به تیبا هشدار داده‌اند که نرود، دیگر چه لزومی دارد که در برگشت به او تیراندازی کنند؟! مگر به اشتباه و به قصد تبادل آتش با مهاجمان شلیک کرده باشند. ۶-فیلم منتشر شده از تیراندازی مهاجمان به دوربین‌ها، برای منطقه پارک‌جنگلی است، نه چهارراه هلال. تکلیف دوربین‌های چهارراه هلال‌احمر مشخص نیست! دوربین فروشگاه کوروش هم توسط نهاد امنیتی گرفته شده! نتیجه: نمی‌توان نظر قطعی داد و فقط انتشار فیلم‌های دوربین این معما را حل می‌کند. @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۶ ایذه: ۱۴۰۱/۹/۲ برگشتم تهران. از تحقیقاتم راضی نبودم. همه چیز به انتشار فیلم‌های دوربین‌ها گره خورد. لکن من همه تلاشم را کردم که در این شهرآشوب کمی از حقیقت را روایت کنم. شد ۷۰ روز! که دورگرد شهرها شد‌ه‌ام. پیش از سفر کلی پیام از خوزستانی‌ها در دایرکت داشتم که مهمان خانه ما باشید. با ماشین و موتور شخصی چند روز رسما راننده‌ام شدند، به اصرار ناهار و شام به خانه بردند و دست آخر هم با چند کیسه سوغاتی راهی‌ام کردند. مهمترین منابع تحقیقی‌ام، همین مخاطبان مردمیِ گمنام هستند که می‌توانم در چند روز با کمترین هزینه روایت حادثه کنم. ممنون همه‌تان هستم. در این سفر حسین پالیزدار(مستندساز) خاضعانه تحقیقاتش را در اختیارم گذاشت که باید ویژه تشکر کنم. خرج‌کرد سفر به ایذه: بلیط هواپیمای رفت: ۸۵۰هزار تومان اسنپ: ۸۰ املت فرودگاه با چای: ۸۵ قلیان ۵عدد: ۱۲۵ پفک: ۱۵ لواشک: ۳۰ یه نخ سیگار: ۳ فلافل با نوشابه: ۵عدد ۱۵۰ سمبوسه: ۲عدد۴۰ کرایه تاکسی از ایذه به اهواز: ۱۸۰ (دونفر حساب کردم) بلیط هواپیمای برگشت: ۹۸۵ اسنپ: ۵۰ جمع‌کل: دو میلیون و پانصد و نود و سه هزار تومان. سایر هزینه‌ها را مهمان مردم اهواز و ایذه‌ بودم. @javadmogoei
تهران-شهرنو او شیخ حسین انصاریان است! . قبل از انقلاب روحانی جوانی خبر از خانه‌های فساد در شهرنو به‌گوشش میرسد که: «در‌ آنجا دخترانی وجود دارند که مثلا از دوست پسرشان فریب خورده‌اند، یا از خانه فراری بوده و به تور آدم پستی افتاده و بدین مرکز فروخته شده‌اند و اکنون روی برگشتن به خانه خود را ندارند. رؤسای آنان به هیچ‌وجه دست‌بردار نیستند و برای محکم‌کاری، از زنان بیچاره سفته گرفته‌اند.» روحانی تعدادی از سفته‌ها را می‌خرد و دختران را آزاد و راضی‌شان می‌کند به خانه‌‌هایشان بازگردند: «آنها را همراهی کرده، به آغوش خانواده‌شان می‌سپردیم و می‌گفتیم که مثلاً‌ دختر شما گم شده بوده و اکنون به ما پناه آورده و از اصل ماجرا هیچ حرفی نمی‌زدیم... بعضی از زنان جوان ازدواج کردند و زندگی پاک و سالمی را تشکیل دادند.» پس از انقلاب اما مردم به شهرنو حمله کردند و آنجا را به آتش کشیدند اما دامن‌گیر همه خانه‌ها نشد. اما آیت‌الله طالقانی ناراحت شده و موضع‌گیری شدیدی کردند: «شهیدقدوسی، دادستان انقلاب به‌من گفت:"برای براندازی آنجا چه کار می‌توانی انجام بدهی؟" گفتم "فقط پول و جا و مکان مناسب می‌خواهد." او چکی به‌مبلغ ۳۰۰هزار تومان برایم نوشت. آیت‌الله گیلانی نیز ۳میلیون در اختیار ما گذاشت.» طلبه جوان کل ۱۱۲۰ خانه فساد در شهرنو را می‌خرد و مرکز بزرگی را هم در شمیران، برای اسکان زنان در اختیار می‌گیرد: «در محضری در محله راه‌آهن، کل اسناد به ما واگذار شد و صاحبان خانه‌ها پول خود را نقد دریافت کردند. با رضایت و درحالی‌که از خطای گذشته خود اشک می‌ریختند. بعضی اصلا پولی نگرفتند و گفتند ما می‌خواهیم در این انر خیر سهیم باشیم تا بلکه خدا از سر تقصیرات ما درگذرد... زنان میانسال‌ها و بعضی از جوانان را با آماده‌سازی و توبه دادن، به خانواده‌هایشان تحویل دادیم. شماری از زنان جوان را نیز شوهر دادیم. چند نفر نیز به عقد کارمندان دایره منکرات در آمده و زندگی پاک و سالمی را تشکیل دادند و اکنون صاحب فرزندانی هستند که گاهی هم پای منبر من می‌آیند... بعد منطقه را با خاک یکسان کردیم؛ بخشی به بیمارستان فارابی واگذار و بخشی پارک شد. بعد طی نامه‌ای به امام نوشتم ما اکنون باید مخارج ۴هزار زن را بپردازیم و تقاضای کمک مالی کردم. امام گفت: «اگر از کمک‌های مردمی تأمین نشدید،از سهم ما استفاده کنید.» گاهی رسانه‌‌ها با زنانی که از آن مراکز فساد رهایی یافته و دنبال زندگی سالمی رفته بودند، مصاحبه می‌کردند. روزی یکی از مصاحبه‌ها از رادیو پخش شد. خبرنگار از دختر جوانی سوال کرد که «شما قبلاً کجا بودید و چه می‌کردید؟» او گفت: «من اصلاً به قبل و بعد کاری ندارم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم. فقط این را بگویم که یک نفر آمد و مرا نجات داد که او هم پدر من است و هم عمویم، هم برادر و دایی و مادرم، او همه کاره من است. او شیخ حسین انصاریان است.» منبع: کتاب خاطرات شیخ حسین انصاریان، ص۱۷۶-۱۸۰ @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
زیر پوست هرندی... عاقبت بدعت‌گذاری! از یادداشت‌های روزانه‌ام-زمستان۱۴۰۱: امشب رفتم انتهای هرندی. همان دروازه غار. من‌باب پژوهش جدیدم. گشت ناجا یک‌‌ کارتون‌خواب را خرکش سوار میکرد. داد میزد حاج‌رضا نذار منو ببرن! سر چرخواندم: «تکیه‌گاه آقامرتضی علی» زنگ زدم به مهدی. گفت بیا داخل. رضا هلالی با عبا جلوی در ایستاده. برای نسل ما هلالی نوستالژی است از  روزهای آخر دهه۷۰. با آن چهره استخوانی و سبک جدید سینه‌زنی! که بلای جانش شد! جماعت حزب‌اللهی در کرج برای حذف بدعت در دین! چای مسموم خوراندن بهش! که چرا حسین را تندتند فریاد می‌زنی؟! مگر کنسرته؟! آن حنجره دیگر حنجره نشد. اما واژه «مدافع حرم» را او ابداع کرد، ایضا تجمعات میدانی را. این بشر مرد بدعت‌هاست! امشب شب یلداست. کیپ تا کیپ دور سفره نشستند؛ کارتن‌خواب، کودک‌کار تا زن و بچه. سامان می‌گوید: «۵سال پیش حاج‌رضا این تکیه‌گاه را ساخت. نانوایی، حمام‌، کلینیک ‌دندان‌پزشکی دارد. هر چهارشنبه بی‌خانمان‌ها می‌آیند حمام، اصلاح مو و گرفتن لباس گرم. هر شب ۴۰۰نفر غذا می‌دهیم. دو سالی است.» اینجا همه جور خدمات به جماعت می‌دهند الا ختنه! شایدم من خبر ندارم! آجیل و هندوانه و انار شب یلدا چیده شده گوشه تکیه‌گاه. طرف دیگر ضریحی‌ست نمادین از کربلا. بچه‌ها تند تند کنار سفره عکس می‌گیرند. مادری با سه فرزندش لباس‌نو پوشیده، با سفره عکس می‌گیرد. امشب برایشان بهترین شب دنیاست. ............. زنگ زد به سیامک. گفت به عمو جواد بگو بمونه بال خریدم برای جوج بازی. رسید. گفت «بپرید پیت حلبی‌های روغن رو بیارید بدیم جماعت بیرون. امشب هوا خیلی سرده.» نصف شبی همه رو زابرا کرد که یالا برید چوب و حلبی از انبار بیارید. سه ساعتی چرخیدیم و به هر جمعی رسید یک پیت‌حلبی با آتش روشن داد تا بلکم کمی گرم شوند. دست آخر هم منقل جوج را آورد وسط یکی از همین گده‌ها. گفت امشب با هم همسفره‌ایم! خانم گفت «دمت گرم آقارضا دست‌هایم دیگه جون نداشت...» دونفر آمدند. یکهو هلالی را بغلش کردن. او هم. سفت و محکم. خواستند مرا هم بغل کنند. چرا دروغ! امتنا کردم از ترس بیماری و کثیفی. یکی آمد گفت «آقارضا! دندونام خیلی درد میکنه. قول دادی درستش کنی!» گفت نوبتت بشه چشم. یکی آمد با دو متر قد. گفت پاهایش درد می‌کند. گفت «تقصیر خودته! چرا وسط درمانت ول کردی رفتی؟» رفت داخل تکیه‌ کاپشن آورد انداخت دورش. گفت کلاه‌ هم می‌خواهم. کلاه سرش رو داد: «بشرطی که دو ساعت بعد شوهرش ندی! یادگاریِ من به تو...» خسته شدم. از سرشب همین‌طور می‌دود. رسما بیش‌فعال است! گفت عموجواد! بریم یه قلیون بزنیم عشق کنی... ساعت ۵صبح. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
در میانه انتحاری‌ها! از یادداشت‌های روزانه‌ام-شهریور۱۴۰۱: مهدی قمی زنگ زد که پاسپورت بفرست فردا بریم. پویانفر دعوت شده به چند هیت شیعی در کابل. گفتم الان؟ طالبان تازه مستقر شده. چند هفته قبل انفجار مسجد مزارشریف، بعد هم انفجار مسجد کابل. هر دو مسجد هم شیعیان‌. به پویانفر گفتم «حالا چه وقت هیئت است؟» گفت توکل بخدا! آدم نچسب و بدخلقی است. خوشم نیامد‌! مدام سرش در گوشیست! لکن خودش که حرف می‌زند توقع دارد سروپا گوش باشم‌! من هم مقابله به‌مثل می‌کنم! در کابل قدم به قدم ایست‌‌وبازرسی است‌. با آمدن طالبان، هنوز تکلیف هیئت‌های شیعه معلوم نیست. همه خوف دارند! هم از طالبان و هم از انتحاری‌های داعش. به مهدی گفتم «با این همه تهدید انفجار، آخر چه وقت هییت گرفتن است؟!» گفت «پویان خودش قبول کرده. جو سنگینه، بلکم این‌طوری شکسته بشه.» جلوی هییت دو مسلح ایستاده‌‌‌‌؛ یکی طالب، یکی از شیعیان. از ترس انتحاری. گفتم «مهدی! امشب هییت نرود رو هوا؟!» گفت «بجاش تشییع جنازه شلوغی داریم! به‌هوای پویان!» یک هییت خانگی است، نهایتا ۲۰نفر! از تهران آمدیم برای ۲۰نفر؟! پویان گفت «چه عیبی داره؟! روضه است، هر چندنفر که باشند.» کمتر او را به چهره می‌شناسند، ولی نوحه‌هایش را از بر هستند. فردا شب هم هییت خانگی. نهایتا ۳۰نفر. طلبه سیدی در گوش پویان گفت فردا هییت ما هم می‌آیید؟ پویان گفت بچشم. هییت فردا شب،  ۲۰۰-۳۰۰ نفری بودند. بازهم دو مسلح جلوی در. از ترس انتحاری... ................................................................ ۲۶فروردین۱۴۰۲: نشستم پای شبکه۳. پویان و مهدی دوباره رفتند افغانستان؛ تکیه چنداول. عجب جمعیتی؛ ۵-۶هزار نفر. چقدر بهش حسودی‌ام شد! به روضه‌خوانی‌اش، در میانه انتحاری‌ها... پویان با صدای گرفته: برادریم ما به برکت مولا برادریم زیر سایه زهرا برادریم در مسیر کرببلا شیعه مولا بیداره @javadmogoei
سلام. اگرچه در اینستاگرام نیز به‌ندرت می‌نویسم اما همان چند نوشتار را هم در این کانال به‌روز نکرده‌ام. با تاخیر چند مطلب اخیر را در کانال به اشتراک شما عزیزان می‌گذارم. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
این هییتِ‌هایِ «مرگ آفرین» روایت ندارند! شرم دارند! دیروز رفتم مراسم نقد کتاب «پرچم در اهتراز» روایت محرمِ کرونایی در مسجد ارک. کتاب را تورق کردم. روان بود و به سبک زنانه. چندبار خواستم بپرم وسط جلسه که: بسیارعالی که محرمِ کرونایی را روایت کردید، لکن روایت هییت حاج منصور در مسجد ارگ، نه تنها الگوی خوبی برای روایت این محرم نیست بلکه خلاف شرع و قانون و انسانیت است! خوب یادم هست؛ درست در اوج کرونا در سال۹۹ (پیش از محرم) که روزی صدها نفر کرونایی در کشاکش آی‌سی‌یو و قبرستان در خوف‌ورجا بودند، درحالی که وزارت بهداشت و قوای انتظامی برگزاری هر تجمع و هییت را حتی با رعایت پروتکل منع کرده بودند، تنها این جماعت مسجد ارگ بود که قلدرمآبانه هییت‌شان را برگزار کردند! چه هییت‌هایی که ثواب را در کمک به بیمارستان‌ها و سردخانه‌ها یافتند. و بعد نیز محرم‌شان را با پروتکل‌ها دایر کردند. لکن برخی نیز سفیر مرگ شدند! این جماعتِ ولایت‌مدار، حتی امر رهبری را هم بایگانی کردند! و بر فتوای خود هییت‌شان را مثل قبل دایر کردند! حالا حوزه هنری و موسسه سلوک، این هییت را الگوی برگزاری محرمِ کرونایی قرار داده و برایش کتاب نگارش می‌کند! مگر هییت دیگری نبود؟! این هییتِ‌هایِ «مرگ آفرین» روایت ندارند! شرم دارند! @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
پارکینگ منفی۲ پشت‌صحنه به «افق فلسطین»! این روزها شبکه افق ناپرهیزی کرده و جز جماعت «پایداری-جلیلی» پای بقیه جناح‌ها را هم به آنتن بازکرده؛ از لاریجانی و ابطحی گرفته تا علایی و آذری‌جهرمی و قوچانی. خرق عادت است از افقی که نهایتا در «جهان‌آرا» گفتگو می‌کند با سعید قاسمی! زنگ زدم به مهدی عرفاتی سردبیر برنامه. من‌باب خسته‌نباشی. گفت یه سر بیا شبکه. نگهبان گفت تشریف ببرید پارکینگ منفی۲! دیدم بچه‌های «سازمان اوج» کیپ‌تاکیپ نشستند. ۵۰-۶۰نفر. از شهیدی‌فر و افشار و صدری‌نیا گرفته تا خود رییس‌ اوج. پارکینگ منفی۲ را تجهیز کردند که برنامه‌ ببرند روی آنتن. دستگاه آوردند بلکم موبایل‌ها آنتن دهد! مبل‌ها رو هم از اوج بار زده بودند! شبکه افق با آن عمارت چند طبقه، پارکینگش را داده به اوج برای برنامه‌سازی در معرکه جنگی که همه دنیا خیره آنند! آن هم در منفی۲! حالا مقایسه کنید با الجزیره و بی‌بی‌سی! گفتم تیپ این برنامه به جماعت «پایداری-جلیلی» نمی‌خورد! نگو پای اوج در میان است. وگرنه باید می‌نشستیم پای جهان‌آرا! و اینکه «شما برجام را خوانده‌اید؟!» القصه! در پارکینگ منفی۲ هم می‌شود اعتبار برگرداند به رسانه ملی. فقط باید از تنگ‌نظری دست شست و نگاه فراجناحی و ملی داشت و صبوری خرج داد. شعار «تحول تحول» هم نمی‌خواهد! فقط باید شروع کرد، حتی از پارکینگ منفی۲! @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
در کارزار جنگ... شبکه مستند چهار ماه بدون مدیر! اوایل تیرماه وحید جلیلی قایم‌مقام صداوسیما حرف از ضرورت گذر از مدیریت فرهنگی فعلی در «سند تحول» زد: "ما مدیر فرهنگی را مدیری تعریف می‌کنیم که تنها قرار است ناظر باشد که احیاناً تصویر نادرستی پخش نشود یا مطلب ناموجهی عنوان نشود. در حالیکه این نگاه باید از «مدیریت خط‌قرمزی» به «مدیریت خط‌سبزی» تغییر کند." صرفا جهت اطلاع! درست تیرماه بود که محسن یزدی مدیر شبکه مستند برکنار شد و الان ۴ ماه است که هنوز جایگزینش تنفیذ نشده! نه مدیر قرمزی و نه سبزی! در سخت‌ترین روزهای عرصه رسانه کشور و در معرکه جنگی عظیم در دنیا، یکی از مهمترین شبکه‌های صداوسیما ۴ماهی است مدیر ندارد! مستندسازان بی‌بی‌سی و الجزیره ولو شدند در منطقه جنگی، اینجا ما هنوز دنبال «مدیر خط سبزی» هستیم! حالا نمی‌شد تا یافتن مدیر خط سبزی، مدیر فعلی را نگه می‌داشتید؟! حالا که این شبکه بدون مدیر هم اداره می‌شود، اصلا چه نیازی به دیگر مدیران است؟! مدیران بقیه شبکه‌ها را هم در راستای «سند تحول» عزل کنید تا شبکه‌ها خود بخود اداره شوند! باور کنید می‌شود، یک‌بار کردید و تا الان شده! @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
ابتذال مفاهیم! همین دست فرمان را بروید! غزه در خون است با ۲۰هزار کشته، و همه در بیم‌وامید آینده نامعلوم این جنگ سرگردانند، بعد مجله سوره نوع حکومت آینده در فلسطین را مشخص کرده: «جمهوری‌اسلامی فلسطین»! و در توضیحش نوشته: «لذا می‌توان گفت طرح جمهوری‌اسلامی برای حل مساله فلسطین، خود مفهوم و تجربه جمهوری‌اسلامی یا همان مردم‌سالاری دینی است.» من جای بی‌بی‌سی باشم همین را تیتر می‌کنم تا اسباب تمسخر فراهم شود. واقعا این نسخه برچه اساسی برای ملت فلسطین پیچیده شده؟ براساس کدام مطالعه یا نظرسنجی دریافتید که جامعه فلسطینی اعم از مبارزان چپ مارکسیستی و اخوانی‌ها تا اهل سنت و حتی یهودیان و مسیحیانِ اصیل فلسطینی، مدل حکومت‌داری جمهوری‌اسلامی را می‌پذیرند؟! حتما می‌دانید که این مدل با اتکا بر ولایت‌فقیه است. خنده‌دار نیست؟! آن هم وقتی حتی در کرانه‌باختری و سایر مناطق اشغالی نیز، وحدت نظری و عملی با حماس وجود ندارد، چه برسد با مدل ایرانی. این‌ها به‌کنار؛ در بدترین سال‌های میزان مقبولیت خود جمهوری‌اسلامی در داخل و شکاف‌های عظیم اجتماعی-سیاسی، اندک عقل رسانه‌ای حکم می‌کند به‌جای نسخه‌پیچی برای سایر ملت‌ها در رسانه، ابتدا از کارنامه ۴۰ساله این نسخه دفاع کنید و دست به ترمیم شکاف‌ها بشوید، بعد سخن از صدور این مدل به دیگر ملت‌ها برانید. آن هم نه با این تیترها! که در مخاطب بازنمایی توهم دارد. در کلونی حزب‌اللهی زیستن، نتیجه‌ای جز توهم، واقعیت‌گریزی و خیال‌پردازی ندارد. ساده‌سازی و به ابتذال کشاندن مفاهیم، بلای جان کشور شده. تشکیل «جمهوری‌اسلامی فلسطین» و البته در سایر ملت‌های جهان! روی دیگر همان سکه‌ایست که شعار حل بورس در سه روز می‌‌داد! و یا همانی که طرح ایجاد شغل یک‌میلیونی می‌‌داد! مکتب ساده‌سازیِ «عبدالملکی‌‌وار»، سرتاپای جبهه‌ فرهنگی انقلاب را هم گرفته و چشم‌وگو‌ش‌‌ها را بسته‌. وگرنه مدعی آماده‌بودن ۷۰۰فیلنامه نمی‌شدند که حالا برای جبران ریزش مخاطب دست به دامان پخش یوسف‌پیامبر شوند! نتیجه مکتب عبدالملکی، یعنی با یک عملیات، ناگهان شیرینی بدست به خیابان ریخته که بله! اسراییل تمام شد! و یک روز بعد زانوی غم بغل می‌گیرند! راه اگر چنان سهل بود که فلسطین ۷۰سال در اشغال نمی‌ماند. صدالبته که وعده خداوند با استقامت و تعقل محقق خواهد شد، لکن بیش از این‌، مفاهیم و آرمان‌ها را به ابتذال و این راه و اندیشه را به تمسخر نکشانید. @javadmogoei