eitaa logo
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
3.2هزار دنبال‌کننده
107 عکس
17 ویدیو
0 فایل
مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
روزهای جنگی- ۱۰ ایستاده زیر پهپادها ۱۷مهر: سرصبحی مهدی گفت دو تاجر شیعه قطری و اماراتی ۱۰۰هزار دلار واریز کردند. همه ذوق کردیم. آواره‌ها یک‌میلیون نفری می‌شوند؛ از جنوب لبنان تا ضاحیه. در بیروت، ۲۰۰هزار نفر در مدارس شیعی، سنی و مسیحی و بیمارستان‌های متروکه و گاه پیاده‌روها جمع شدند.  گرچه نخودی هم در این جنگ نمی‌شود‌. غالب خانواده‌های آواره‌، حتما یک رزمنده در جبهه جنگ دارند؛ مردها در جبهه، زن‌وبچه‌ها آواره‌... حزب همزمان در دو جبهه مشغول است؛ جنگ زمینی در جنوب و ساماندهی آواره‌ها. اکثر آواره‌ها فقط با چند دست لباس از خانه زدند بیرون‌. تمیزند و مرتب‌. کلا زیست حزب‌ این‌گونه است‌. اصلا دوست ندارند تصویری مستاصل و درمانده ازشان ساخته شود. این را نوعی مقاومت دربرابر جنگ روانی اسراییل می‌دانند. حال فکر کنید ما جای آنها در جنگ بودیم، سلبرتی جماعت چه‌ به‌روز تصویر ایران و ایرانی می‌آورد! مسئول کمپ‌های آواره‌ها را یافتیم؛ شیخ‌ظاهر. حزب تشکیلات اجتماعی بسیار منسجمی دارد. هر کمپ تشکیلات خود را دارد‌. خانم‌ها میدان‌دارند. فضا شبیه پشت جبهه‌های جنگ خودمان شده. به چند مدرسه‌ شیعی، سنی و مسیحی رفتیم. صدای ویز ویز پهپادهای بالای بیروت آزار می‌دهد. هرچند خانواده در یک کلاس هستند‌. سالن را هم با چادر به چند قسمت تقسیم کردند. پیرمردی و پیرزنی نشسته‌اند. مدیر گفت پسرشان تازه در جنوب شهید شده. پیرمرد تا چشمم به مهدی افتاد زد زیر گریه. گفت پسرش شبیه او بوده. مهدی با بغض دستش را بوسید. خانمی رسید، مادر شهید را بغل کرد. هق‌هق گریه... آواره‌ها با دیدن ایرانی‌ها ذوق می‌کنند. گویی سندی است درمقابل جنگ روانی اسراییل که ایران پشت حزب را خالی کرده. دستشان خالیست ولی برایمان شکلات و چای می‌آورند. مجروحی از انفجار پیجرها روی تخت خوابیده. دو فرزند خردسالش کنارش. پیجر روی کمرش بوده. پهلویش شکافته. شیخ‌‌ظاهر لیست اولویت‌ها را داد: پتو، شیرخشک و خشکبار. رفتیم شمال بیروت؛ کارخانه تولید پتو. سفارش دادیم: ۱۰هزار پتو. @javadmogoei
روزهای جنگی-۱۱ در تاریکی شب؛ کاش حاتمی‌کیا و انتظامی هم اینجا بودند‌ ۱۷مهر: آمدیم ضاحیه. کار هر شب‌مان شده‌. تیم‌های چند نفره موتوریِ حزب‌الله گشت می‌زنند. امشب صدای تیراندازی می‌آید یا به‌سوی جاسوس است یا سارق. از یکی از خرابه‌ها صدا می‌آید. ۷-۸نفر نشستند. همه مسلح. اسپیکر کوچکی دارند. صدای دعای کمیل. و ریز ریز گریه... لکن اسلحه به دست این همان گریه حماسی‌ست. بعد، زیارت عاشورا با صدای فانی... بعد، دکلمه‌ای عربی خطاب به صاحب‌الزمان... با زیر صدای آهنگ از کرخه‌ تا راین... کاش حاتمی‌کیا و مجید انتظامی هم بودند، اینجا در ضاحیه... زیر این انفجارها... که ببیند شاهکارشان چگونه آرام می‌کنند مردان حزب‌الله را. چیزی نمی‌فهمم! اما نجواییست با یابن‌الحسن.. میزانسن، شبیه فیلم‌های آوینی از شب‌های عملیات است: نسیمی جان‌فزا می‌آید بوی کرب و بلا می‌آید این جماعت چه توکلی دارند! ایستاده سرپا زیر بمباران رهبری چون سیدحسن، از دست رفته بی‌خبر از سیدصفی‌الدین خانوادهایشان آواره زیر ویز ویز پهپادها در تاریکی شب نجوا می‌کنند با پسر فاطمه... نمی‌دانم فردا چند نفرشان زنده خواهند ماند دوست دارم تک تک‌شان را بغل کنم رویم نمی‌شود‌. آدم چقدر دلش می‌خواهد اینجا شهید شود... @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
روزهای جنگی-۱۲ صدام اینها رو خوب می‌نوشت ۱۹مهر: هنوز خبر رسمی از سرنوشت سیدصفی‌الدین نیست. شد یک‌هفته. پهپادهای اسراییلی تیم‌های امدادی را می‌زنند تا کسی نزدیک محل انفجار نشود. خدا کند در پناه‌گاه‌ها، کپسول‌های اکسیژن زیاد باشد. عمده وقتم به خرج‌کردن دلارهای خیرین می‌گذرد، تا نوشتن. امروز رفتم کمپ آواره‌ها در بیمارستان الشرق‌الاوسط. ۱۱طبقه، بدون آسانسور و متروکه‌. سال‌هاست مخروبه شده. چند ایرانی در اتاقی دیدم. مهدی‌ خانجانی(طلبه قم)‌: «طبقه طبقه بیمارستان را تمیز و برق‌کشی و لوله‌کشی می‌کنیم و تحویل آواره‌ها میدیم.» ۱۰-۱۵نفری می‌شوند. هرکدام از یک شهری آمدند. محمد(طلبه-مهندس برق) از خرم‌آباد به همراه رفیقش محمود (معلم) آمدند. با ۳۰۰دلار از نجف خود را می‌رسانند به بیروت. در فرودگاه خانجانی را می‌بینند. اتاق کناری، ۳-۴ نفر جمع‌اند دور قلیان؛ دوسیب خالی! دو نفرشان برادرند. سیدکمیل: «من ۴تا بچه دارم، معین ۳تا. آقا که پیام داد ما راه افتادیم. که اگر این بی‌ناموس‌ها زمینی حمله کردند بریم جنوب. یه پولی گذاشتیم خانه و یاعلی. سابقه‌داریم! با برادرم چندسال سوریه جنگیدیم. چند شب در ضاحیه خوابیدیم تا بچه‌های اینجا را پیدا کردیم. فعلا مشغولیم به کارگری.» سید داوود پیرمرد است. ۶۰ساله. از جنگ تحمیلی، عراق و سوریه بوده تا الان! گفت ۱۸تیر۷۸ هم بودم! همان دسته معروف به گروه انصار. عکس نوه‌اش را نشان داد، با ذوق. پیرمرد سروحال و باروحیه‌ایست. کاظم بازنشسته ایران‌خودروست. از هشتگرد آمده. یکی دیگر متولد فرانسه است، درس‌خوانده استرالیا. دکترای‌IT. شگفت‌انگیزند آدم‌های این بیمارستان. هرکدام از گوشه‌ای خود را رساندند به قلب جنگ. هیچ‌کدام نه نظامی‌اند، نه حقوق‌بگیر! سیدکمیل می‌گوید «ماها شغل دولتی نداریم تا بوقتش دست‌وپایمان جایی گیر نکند.» نقل است پس از تصرف شهر فاو در عملیات والفجر۸، صدام گفته بود من اگر این بسیجی‌ها را داشتم دنیا را فتح می‌کردم! صدام راست می‌گفت کجای دنیا می‌توان این آدم‌ها را یافت؟ پاک‌باخته و رها، در این خرابه‌های جنگی، کیلومترها دور از وطن، آمده‌اند برای مقاومت @javadmogoei