eitaa logo
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
3.3هزار دنبال‌کننده
107 عکس
15 ویدیو
0 فایل
مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب
مشاهده در ایتا
دانلود
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۳۷ دم نماز مغرب... می‌آیند بالای سرش، با کلت @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۳۷ دم نماز مغرب.. می‌آیند بالای سرس، با کلت زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۲ اینجا هرشب صدای تیراندازی می‌آید؛ گاهی تک تیر، گاهی رگبار. از بعد از جمعه خونین، یک‌نانوایی را به رگبار بستند، ایضا اداره آگاهی زاهدان. یک سپاهی و یک بسیجی ترور شده، در ایرانشهر هم یک‌ ناجایی را به رگبار بستند. خواب بودم که گوشی سعید زنگ خورد. خبر، ترور امام‌جماعت یک مسجد شیعیان است. بلافاصله راهی بیمارستان تامین‌اجتماعی شدم. راهروی اورژانس جا نیست.چند آخوند دست می‌دوند و گریه می‌کنند. پرستار داد میزند «هرکسی می‌خواد به حاجی کمک کنه، بره بیرون.» کسی گوش نمی‌کند. از لای در اتاق احیا دید زدم؛ تخت خیس خون است. دو نفر روی زمین ولو بودند؛ زار زار گریه می‌کردند. چند زن به سروصورت می‌زنند. سعید گفت «دم نماز مغرب زدنش. دو گلوله به گوش و سر. موقع پارک ماشین می‌آیند بالای سرش. با کلت.» زنگ زدم به صادق نیکو (ایسنا). گفتم بنویس: «سجاد شهرکی ۳۱ساله، امام‌جماعت مسجد مولای متقیان زاهدان توسط افراد ناشناس ترور شد. الان اتاق احیاست. یک بچه دو ساله دارد.» ناگهان صدای گریه‌ها به اوج رسید. تمام کرد... جلوی در صدای دادوفریاد آمد. چندنفر (شیعه) یک بلوچ(سنی) را گرفتند که بزنند! چرا؟ به‌جرم سنی بودن! بقیه نگذاشتند! چند پلیس مسلح دست به‌ ماشه دور تا دور بیمارستان موضع گرفتند؛ یحتمل از ترس حمله انتحاری. یک‌ آخوند شروع کرد به دادوفریاد! رو کرد به من: «آقای موگویی! که آمدی اینجا! برو بنویس! بنویس که خون سجاد پای محامی (نماینده رهبری) است که ناجا را تضعیف کرده! این خون رو او باید جواب بده...» منظورش بیانیه شورای تامین مبنی بر قصور ناجا در جمعه‌مرگبار است. بلند بلند داد می‌زند؛ گاهی فحش، گاهی گریه، گاهی می‌زند توی سرش! هیچ کنترلی ندارد. دوست نزدیک سجاد است. آمدم مسجد. لکه‌های خون روی زمین است. چند متری مسجد. صندلی ماشین خون‌آلود. سعید می‌گوید سجاد خودش این مسجد را ساخت. مسجد غلغله است. برخی صحبت از انتقام‌گیری می‌کنند. همان آخوند داد میزند که نباید عقب بکشیم. نباید خون سجاد پایمال شود. چند نفر الله‌اکبر می‌گویند. مصطفی(فرزند شهید) نطق می‌کند: «ما ترس نداریم، سینه‌های ما برای رفیقمان سپر است اما اجازه اختلاف نمی‌دهیم، هرچه قانون بگوید!» دعوا بالا می‌گیرد. نصف حرف از انتقام می‌زنند، نصف حرف از صبر. ناگهان بلندگوی مسجد به صدا در می‌آید: السلام‌ علیک یا اباعبدالله.. زیارت عاشورا به دعوا خاتمه می‌دهد. یاد سکانس اذان فیلم «چ» افتادم؛ وسط دعوای نیروهای اصغر وصالی با پاسداران شهر پاوه. همه می‌نشینند به گریه... من نیز... غریب گیرآوردنت... گریه من نیز... پی‌نوشت: این‌ یکی گزارش خبری نیست! احوال خودم است! دلم‌ نمی‌خواهد قایمش کنم. @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۳۸ نمازجمعه مولوی عبدالحمید زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۳ رفتم نمازجمعه اهل سنت. آخرین‌باری که نمازجمعه رفتم به دهه۷۰ بازمی‌گردد! با لباس تهرونی کاملا در میان جمعیت تابلو بودم. محترمانه و با یک بازرسی مختصر راه باز کردند به زمینی وسیع و خاکی که هرکس شال یا چفیه‌‌ای زیر خود پهن کرده. یک‌نفر تعارف کرد. روی چفیه‌اش نشستم. نمازجمعه مردانه است‌! و هیچ خانمی در آن شرکت ندارد! نمی‌دانم مبنایش فقه اهل سنت است یا رسوم بلوچ‌ها. سعید می‌گوید «در سالن ورزشی کنار مصلی هستند. اما هیچ عکس و فیلمی از حضورشان منتشر نمی‌شود.» انصافا مولوی عبدالحمید خطیب متبحریست؛ بدون تپق و اطاله کلام. درست عکس بسیاری از امامان جمعه شیعیان! لهجه دارد ولی با کمی دقت می‌توان همه حرف‌ها را فهمید. در خطبه‌ها به اعتراضات اخیر پرداخت؛ اینکه مردم اعتراض دارند و اگر قبول ندارید، رفراندوم با نظارت ناظران بین‌المللی برگزار کنید. بعد به آزادی زنان و حقوق آنها در اسلام و کشورهای دنیا پرداخت. در آخر هم گفت هرکسی به اموال مردم، بانک و... دست‌درازی کند، از ما نیست. از انتظامات خواستم عکس بیاندازم که پذیرفتند. نماز شروع نشده زدم بیرون. نمازجمعه خودمان را هم بلد نیستم، چه برسد به اهل سنت! ترسیدم سوتی بدهم، حمل بر بی‌احترامی شود. نماز که تمام شد، سیل ۵-۶هزار نفره راهی خیابان‌ها شد. چند دسته ۱۰۰نفره شعار علیه رهبر دادند. اما سایر جمعیت همراهی نکرد. دسته‌ها از جمعیت جدا شدند و هریک راهی خیابان‌های فرعی شدند. همه جوان و نوجوان. انتظامات جوری آرایش گرفته بود که دسته‌ها در مسیر ناجا قرار نگیرند. چند نفر چند سنگ زدند به شیشه‌های بانک. انتظامات مانع شد. یک نفر با کلت تیر هوایی زد‌. از مسجد راه افتادند به سمت محله شیرآباد در ۵۰-۶۰کیلومتری مرز پاکستان. محله‌ای خلاف‌نشین و فقیر. چیزی شبیه میدان شوش تهران. غروب علی‌اکبر (شوهر دخترخاله همسر) زنگ زد: «عبدالحمید دوباره تظاهرات چندهزارنفری علیه رهبری برگزار کرده. فیلمش را بی‌بی‌سی گذاشته.» گفتم «دروغ است. جمعیت نمازگزار بودند که طبیعتا بعد از پایان نماز تا چند خیابان هم‌مسیر هستند. اینکه تظاهرات نیست.» رفتم قهوه‌خانه؛ ۲۵تومان. چایی را سوا حساب می‌کنند. تنباکو اینجا یه جوریست! بهتر و با فاز بالاتر! ناگهان خبر آمد که خاش درگیری شده. ای خدا! حال رفتن ندارم. بعد هفت روز دلم برای علی‌اصغر و فاطمه‌ام عجیب تنگ شده. بلیط گرفتم فردا تهران باشم. @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۳۹ زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۴ دقیقا شد یک هفته؛ زاهدان اصلا قابل قیاس با اردبیل و حتی تهران نبود! حوادث پیچیده، چندلایه و کش‌دار. برای همین، سفرم طولانی و یادداشت‌هایم را با تاخیر منتشر کردم. حتما اشتباهاتی هم داشته‌ام. اما کوشیدم  تا به نتیجه‌ قطعی در پژوهش‌هایم نرسیدم، روایتی نکنم. به سیاق گذشته دخل و خرجم: بلیط هواپیما: یک‌میلیون سیصد هزار قلیان: ۸عدد ۲۰۰ چیپس: یک عدد ۱۲ پفک: یک عدد ۱۵ املت پاکستانی: ۵۰ املت ایرانی: دو عدد ۸۰ بلیط هواپیما: ۸۰۰ پارکینگ موتور: ۴۸ جمع کل: دو میلیون و پانصد هزار تومان سایر ناهار و شام و قلیان‌ها را در این ۷روز سعید حساب کرد‌. و من نیز اصرار بی‌جا نکردم! وگرنه خرجم بالاتر می‌رفت. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
ممنوع‌المعامله شود! مگر می‌شود جلوی معامله با خدا را گرفت؟! من پرسپولیسی‌ام، دو آتیشه! جایگاه ۳۶ گوشه آزادیِ صد هزار نفره تیفوسی‌های قرمز، با همان ادبیات غیربهداشتی! یا همان «تماشگرنما»های دوشنبه‌های عادل! من یکی از همان‌هایم! از کرج تا آزادی طریق می‌کردیم، با مینی‌بوس قرمز، فقط به عشق داش علیِ بچه محل. چرا دروغ! هنوز هم بیاید، بست می‌نشینم جایگاه۳۶! خلاف تصور، من اصلا زیست مجازی ندارم! مطلبم را می‌نویسم و فی‌الفور انگشت روی سرچ اینستا می‌گذارم و می‌شینیم به دیدن کشتی‌های قدیم آقارسول خادم و دریبل‌های جادوگر. این تکرار هرشب من است، تا خوابم بگیرد. آقارسول ممنوع‌الخروج شود یا علی‌کریمی ضدانقلاب، خاطراتم را که نمی‌توانم پاک کنم! نه بارانداز خادارتسفِ روس در فینال المپیک آتلانتا از خاطرم می‌رود، نه آتش‌بازی جادوگر در شش قدم آلمان‌ها! ژرمن‌ها رو هوا پیچ خورده بودند! سَرِتوپ پشت سَرِتوپ! دستم خورد روی سرچ، از ۱۰۰هزار نفری رفتم ۱۲هزار نفری. اشک‌هایم دوباره آمد؛ بعد ۲۴سال از جهانی تهران، وقتی آقارسول چهارگوشه تشک را بوسید. ۱۰۵کیلو بود اما در ۱۳۰تا دوبنده پوشید تا ایران قهرمان شود. با سَربَندپِی خاک می‌کرد اما با ۱۰۵تا که نمی‌شود ۱۳۰تا را بارانداز زد! دوباره سرپا، دوباره سربندپی! دوباره خاک... تا فینال همین‌طوری رفت! فیلا و فیفا و یوفا کپ کرده بودند. مگر یادم می‌رود! حالا ممنوع‌الخروجش کنند! کپرهای سیستان که پاسپورت نمی‌خواهد! یه‌جو غیرت بس است! به‌فرض ممنوع‌المعامله هم شود! مگر می‌شود جلوی معامله با خدا را گرفت؟ خوابم گرفته... با اشک از این روزهای جهنمی... @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جام‌جهانی-۱ پاییز ۲۵سال پیش مثل پاییز امروز رنگش فوتبالی بود. لکن با یک فرق؛ آن موقع اضطراب صعود به جام‌جهانی داشتیم اما امروز در خود جام‌جهانی سودای صعود از گروه‌ داریم. دوم خرداد ۷۶. خاتمی و فوتبال، هوای تازه بود به جامعه خفه‌شده در سیاست رفسنجانی. مقدمانی را خوب شروع کردیم؛ ۴تا به چین زدیم، سه تا به قطر. با عربستان و کویت هم مساوی شدیم. اما در برگشت‌ها، تیم مایلی‌کهن تسمه پاره کرد! فقط چین را بردیم! به عربستان باختیم و در آزادی با کویت مساوی کردیم، تا یکصد هزار نفر به مایلی‌کهن «حیا کن رها کن» شعار بدهند. لکن یک برد از قطر در دوحه هم ما را رستگار می‌کرد. اما نشد که نشد. رفتیم به پلی‌آف با ژاپن: ۳-۲. گل طلایی چشم‌بادامی‌ها ما را رساند به ملبورن آخرین شانس رفتن به جام‌جهانی. ساعت یک بعدازظهر شنبه ۸ آذر ۱۳۷۶: رادیوی من از همه بزرگ‌تر بود! بقیه رادیو جیبی آورده بودند و من ضبط صوت خانه را! بهش می‌گفتیم کاکل! مدل موهایش بود. معلم دینی‌مان. همه زیر میز دنبال موج بازی ایران و استرالیا می‌گشتند. کاکل گفت «همه رادیوها رو جمع کنید! موگویی ضبطت رو بیار بگذار روی میز، همه با این گوش کنیم.» فوتبال شنیدن از رادیو، شبیه بو کردن گل با ماسک است! کلهم توپ تو شش قدم ما بود. دقیقه ۳۱ گل اول را خوردیم. سانتر از راست و شوت هری‌کیول‌‌‌. نیمه دوم؛ دقیقه ۳. دوباره سانتر و گل دوم. کاکل گفت جمع‌کنید بابا! رادیو را خاموش کرد. دو گل در ملبورن بعید بود جبران شود. اما ما امید داشتیم. کاکل نشست به درس دادن! ۵دقیقه بعد اعصابش نکشید! از نرفتن به جام‌جهانی. رفت بیرون کلاس. سیگاری روشنی کرد. رادیو را روشن کردم. جیمی جامپ استرالیایی آمد و تور دروازه عابدزاده را پاره کرد. تماشاگران هم ایرانی‌ها را مسخره کردند. خیابانی گفت تماشاگران ما در تهران اخلاق انسانی و اسلامی نشان دادند‌، این‌ است تفاوت فرهنگ متمدن و اسلامی ما با کشوری که ۱۲۰سال پیش توسط دریانوردان انگلیسی تاسیس شده! ناگهان کریم‌باقری، گل اول. ۳دقیقه بعد گل دوم... غزال تیزپا... خداداد عزیزی... مدرسه رفت روی هوا... زنگ تفریح خورد! زنگ را ناظم نزد! با گل دوم، کلاس‌ها ریختند در حیاط مدرسه. ساندروپل ۸دقیقه وقت اضافه گرفت! مگر می‌گذشت. همه در حیاط... ناظم میکروفن را گذاشت جلوی رادیوی من. عابدزاده شوت آخر زد سلام جام‌جهانی مدرسه تعطیل شد... در خیابان ایران ایران کنان... بعد آزادی خرمشهر، اولین‌بار بود که مردم به خیابان می‌ریختند برای شادی... جرات هورا کشیدن و رقصیدن، سوغات دوم خرداد خاتمی بود. تا صبح ایران ایران گفتیم و هورا کشیدیم... @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
https://t.me/javadmogoei
سلام جام‌جهانی-۲ آذر۱۳۵۶ هم مثل آذر۱۴۰۱ بود؛ هم در فوتبال هم در خیزش سیاسی! تک گل غفورجهانی به استرالیا، ما را رساند به جام‌جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین؛ برای اولین‌بار. ایران اما آبستن یک انقلاب بود. موج تظاهرات‌های خیابانی هر روز در شهرها سراسری می‌شد. تابستان ۵۷، «میدان شهیاد» چند ماه بیشتر فاصله نداشت تا «میدان آزادی» شود! و ایرانِ پهلوی، ایرانِ جمهوری اسلامی. آن طرف اما حشمت‌الله مهاجرانی تیم ملی ایران را تمرین می‌داد. به کاپیتانی علی پروینِ پرسپولیس و گلریِ ناصرخان حجازیِ تاج. آیت‌الله خمینی کم کم آماده سفر به نوفل‌لوشاتو می‌شد و تیم حشمت‌خان در تدارک جام‌جهانیِ آرژانتین. تیم‌ملی قبل بازی‌ها به دیدار شاه رفت. برخی دست شاه را هم بوسیدند، ناصرخان اما نه! خرداد ۵۷، هلند با ۳ گل گلباران‌مان کرد تا چشم‌ میلیون‌ها ایرانی گریان شود. چهار گل پِرو تیر آخر را به امیدمان به صعود چکاند و یک مساوی با اسکاتلند تنها دشت تیم‌ملی در اولین جام‌جهانی‌ شد. اما آن روزگار هیچ‌کس در ایران، آرزوی باخت تیم‌ملی ایرانِ پهلوی را نداشت! ولو تیم رژیم شاه باشد که مردم در کمین سرنگونی‌اش بودند. انقلاب می‌شد یا نمی‌شد، محمدرضای پهلوی می‌ماند یا می‌رفت، تیم‌ملی، تیم ایران بود و باید می‌برد. و این آرزو به بلندای تاریخ ایران کهن است. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جام‌جهانی-۳ نژادپرستی کسب‌وکار شماست! تاریخ یادت باشد انگلستانِ مهد فوتبال، پس از سالها رسید به فینالِ یورو ۲۰۲۱. شانس قهرمانی پس از ۵۵ سال... موج زانو زدن‌ها به یورو هم رسیده بود! به تبعیت از بازیکنان آمریکایی که پس از مرگِ جرج فلوید در همبستگی با جنبشِ «جان سیاهان مهم است»، قبل از شروع مسابقات زانو می‌زدند. اما بخشی از هواداران انگلیس، بازیکنان را هووو می‌کردند. به‌نظرشان این سنت، «سیاسی کردن ورزش» بود. پریتی پاتل (وزیر کشور بریتانیا) نیز زانو زدن را یک «ژست سیاسی» خواند. و این یعنی تایید هووو کردن‌ها. القصه! انگلیس به یک قدمی قهرمانی رسید. در ومبلی لندن، ورزشگاه ملی. به شرط برد لاجوردی‌های ایتالیا‌. بازی شد یک یک؛ ضربات پنالتی. رشفورد، سانچو و ساکا، هر سه پنالتی‌های انگلستان را خراب کردند.از قضا هرسه سیاه‌پوست بودند تا آن روی ژست تمدن اروپایی بیرون بزند! «موز» «میمون» دو نماد شعارهای نژادپرستی، در استادیوم ملی علیه این سه‌سیاه‌پوست سر داده شد. هم جام را از دست دادند و هم آبرو و هم انسانیت... آبروریزی تا آنجا پیش رفت که نخست‌وزیر انگلستان گفت: «تیم ملی به جای اینکه قربانی ناسزاگویی نژادپرستانه باشد، لایق تشویق بعنوان قهرمان است! عاملان این آزارها باید از خودشان خجالت بکشند.» چندی پیش کمیسیون مبارزه با نژادپرستی انگلیس مدعی شده بود اغلب نابرابری‌های اجتماعی سیاه‌پوستان دلایل دیگری به جز نژادپرستی روزمره دارند. اما لیسا ناندی وزیر امور خارجه کابینه در سایه (حزب کارگر) گفت: «آمار بازداشت‌های نوجوانان و جوانان سیاه‌پوست و آفریقایی‌تبار در انگلیس یعنی ما همچنان درگیر یک نژادپرستی ساختاری و ریشه‌داریم.» دیروز خبرنگار انگلیسی از کیروش درباره آزادی در ایران سوال کرد. اینکه اصل۲۷قانون‌اساسی جایی در قاموس جمهوری‌اسلامی ندارد، اینکه آزادی‌ای که قرار بود مارکسیست‌ها هم در آن سهیم باشند و الان نیست، یک حرف است، اما درجا زدن اروپایِ متمدن در پذیرش ابتدائیاتِ انسانیت، فاجعه‌ایست وقیحانه! هیچ‌ انسانی، رنگ پوست و نژادش را خودش انتخاب نکرده، هیچ انسانی انتخاب نکرده که در اروپا بدنیا بیاید یا در آفریقا! سفید باشد یا سیاه! اما تاریخ یادت باشد که در قرن۲۱ در انگلیس، ایتالیا، فرانسه و... هنوز رنگ و نژاد میلیون‌ها سیاه‌پوست، یک ضدارزش است برای کسب‌وکار. آزادی‌بیان که بماند. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جام جهانی-۴ خشم مقدس تو پسر ایرانی درخشش در بازی تیم سوئدی اوسترسند با گالاتاسرای ترکیه، نام او را در ایران به سر زبان‌ها انداخت؛ با یک گل و یک پاس گل. سامان قدوس متولد سوئد از پدر و مادری اهوازی. او چندماه قبل از جام‌جهانی۲۰۱۸ بر سر یک دو راهی قرارگرفت؛ ایران یا سوئد! کیروش و جان اندرسون (سرمربی تیم‌ملی سوئد) هر دو سامان را به تیم‌ملی دعوت کردند‌. سامان اما در نهایت ایران را برگزید: «من در سوئد بزرگ شدم و رشد یافتم. اینجا راه رفتن را یاد گرفتم. فوتبال را آموختم. همیشه عاشق سوئد خواهم بود. کشوری که باعث پیشرفت من و خانواده‌ام شد. اما تصمیم قطعی و نهایی من بازی در تیم ملی ایران است.» چند روز قبل از جام‌جهانی۲۰۱۸ شرکت نایک آمریکایی اعلام کرد که قدوس ملیت خود را تغییر داده و به‌دلیل تحریم‌های آمریکا علیه ایران، حق استفاده از کفش‌های نایک را ندارد! ایضا همه تیم‌ملی ایران. کی‌روش اما گفت: «بازیکنان به تجهیزات ورزشی خود عادت می‌کنند و این درست نیست که قبل از مسابقاتی به این بزرگی آنها را عوض کنیم. اما نایک آمریکایی باید به پوشیدن کفشهایش توسط پسران ایرانی افتخار کند.» تیغ تحریم‌های سیاسی به بازی‌های تدارکاتی هم رسید. یونان و کوزوو تیم رده ۱۵۲ جهان! هم از بازی تدارکاتی با ایران انصراف دادند، تا ایران با تحریم همه‌جانبه به جام‌جهانی سلام کند. روسیه؛ ورزشگاه سن‌پترزبورگ.  دقیقه۹۴ خطا روی سامان قدوس. عادل گفت: «چه کیفی میده که این توپ‌ رو سانتر کنیم و گل بزنیم.» حاج‌صفی سانتر کشید شش قدم مراکش: گل... توی دروازه... مهدی طارمی زد یا خودشون زدن؟! گل برای ایران جونم کیروش... چقدر این تیم خوبه چقدر این پسرا خوبن... مدافع مراکشی آرزوی میلیون‌ها ایرانی را برآورده کرد تا روزنامه اسپانیاییAS واکنش ایرانی‌های خشمگین به نایکی را «vengaron» بخواند؛ یعنی تلافی و انتقام. اAS نوشت ایرانیان خشمگین شعار «فقط انجام دهید» در نایک را به «ما آن را انجام دادیم، بدون شما»! تبدیل کردند‌. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جام‌جهانی-۵ زور جنگ به فوتبال نمیرسد! سوت پایان بازی ایران و عراق در جام ملت‌های آسیا۱۹۷۶ در تهران به صدا درآمد و ایران با گل‌های ناصر نورایی و حسن روشن ۲ بر صفر پیروز شد. بی‌خبر از آنکه جنگی خصمانه خارج از زمین فوتبال در انتظار ایران است! ۴سال بعد: جام ملتهای آسیا ۱۹۸۰ کویت. تیم‌ملی ۲۳شهریور۵۹ راهی کویت شد‌. ایران اولین تیمی بود که در مراسم افتتاحیه رژه رفت؛ با سرود ملی جدید. بازی اول با سوریه را مساوی کردیم. بازی دوم ۳۱شهریور با چین را هم مساوی کردیم، بی‌خبر از آنچه که در تهران می‌گذرد! بازیکنان که به هتل رسیدند، محمد پنجعلی خبر داد امروز ۱۶۰ هواپیمای عراقی شهرهای ایران را بمباران کرده‌اند. تلفن‌های تهران قطع بود، بازیکنان هیچ‌خبری از خانواده‌هایشان نداشتند. خوزستانی‌های تیم‌ملی از همه نگران‌تر بودند؛ عبدالرضا برزگری، کریم بوستانی و عزیز دسترس. تمرین و مسابقه در جهنم اضطراب و جنگ! با‌این‌حال بنگلادش و کره‌شمالی را بردیم تا از گروه صعود کنیم. پای فینال خوردیم به کویت. اما یک روز قبل از بازی خبری اردوی تیم‌ملی را گریان کرد‌؛ برادر حسن روشن در جبهه شهید شد. کسی نمی‌توانست حسن روشن را آرام کند. اعراب همه پشت عراق بودند؛ هم در میدان جنگ و هم در مستطیل سبز. در هتل اخبار تلویزیون عراق به جای تلویزیون کویت پخش میشد تا بازیکنان ایرانی بشکنند؛ همه‌ اخبار سقوط شهرهای خوزستان بود. بهتاش فریبا می‌گوید: «آن چیزی که روی اعصاب ما رفته بود تلویزیون کویت بود که اخبار فارسی تلویزیون عراق را بازپخش می‌کرد. به دروغ خبر می‌دادند که رژیم ایران به شکست‌هایش در جنگ اعتراف کرده است.در حالیکه اصلا اینطور نبود.»  کویت: ساعت ۱۵-ورزشگاه صباح‌السالم کویتی‌ها در پشت‌بام‌های اطراف ورزشگاه تک تیرانداز گذاشتند! حسن روشن داغدار برادر، اما مقابل کویت به میدان رفت. داور هم طرف متجاوزان بود. گرچه ناجوانمردانه بازی را به کویت باختیم اما برای کسب مقام سومی باید کره‌شمالی را می‌بردیم. حسن حبیبی سرمربی تیم‌ملی می‌گوید: «به رده‌بندی که رسیدیم، تصمیم داشتیم بازی‌ها را ترک کنیم چراکه بازیکنان روحیه نداشتند. شرایط کلا علیه بازیکنان تیم‌ملی بود. از زمین و آسمان اعراب می‌خواستند که به ما ضربه بزنند. تا اینکه سیداحمد خمینی تماس گرفت و گفت باید تا پایان رقابت‌ها در کویت بمانیم چراکه نماینده فوتبال ایران هستیم.» استقامت مردان ایرانی جواب داد. زور جنگ به فوتبال نرسید و با سه گل به کره‌شمالی، مقام سومی آسیا  را به ایران جنگ‌زده آوردیم. با چشمی گریان از شروع جنگ... حسن روشن گریان‌تر از بقیه و در سوگ برادر شهیدش سیدحسین... @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام ایذه تهران: ۱۴۰۱/۸/۲۸ قرارمان بر روایت صادقانه است؛ بی‌کم وکاست و بی‌ملاحظه. صادق نیکو (ایسنا) زنگ زد: «میری قطر برای گزارش‌نویسی؟!» گفتم «من جمع خرج اردبیل و زاهدان شد۴ونیم! اگر با ۵تومن جمع میشه، قطر هم بروم؟!» گفت «نه‌بابا! هزینه‌هات با ماست» اما دیگر زنگ نزد! کیانی (سفیرفیلم) زنگ زد. گفت با وزارت ورزش هماهنگ کردم تو هم با کاروان خبرنگاران اعزامی بشی‌. ۵۵روز است که طریق خیابان‌های تهران و اردبیل و زاهدان کردم برای روایت اعتراض‌های خیابانی. کتک خوردم، ناسزا شنیدم، دستگیر شدم اما خسته نشدم. تهران که بودم، نوشتند چرا اردبیل نمی‌روی؟ رفتم اردبیل، نوشتند چرا زاهدان نمی‌روی؟ رفتم زاهدان، نوشتند چرا تهران نیستی؟ آمدم تهران، گفتند چرا خاش نمی‌روی؟ و حال چرا ایذه نمی‌روی؟ و این «چرا نمی‌روی‌»‌ها ادامه دارد... هیچ‌گاه مرعوب جو نشدم! چه آن زمان که روایتم از کتک‌خوردن‌هایم از بسیج را نوشتم و جماعت ارزشی سیلی از فحش نثارم کرد، و چه آن زمان که فریاد زدم کشته شدن اسرا پناهی دروغ است و بازهم ناسزای آن طرف را شنیدم! اما نوشتم چون اعتراض‌های این روزها جزیی از زندگی ایرانیان بوده و هست، مثل فوتبال ملی‌. گرچه این روزها برخی به‌حق، دل‌ودماغ فوتبال را ندارند. اما قطعا بسیاری میخ‌کوب شبکه۳ خواهند شد برای دیدن و آرزوی بردن. سه‌بار استخاره کردم؛ خیلی خوب آمد‌. فردا ساعت ۳صبح پرواز به دوحه است. اما در نهایت تصمیم گرفتم به ایذه بروم! برای روایت آنچه که بر سر «کیان‌پیرفلک» آمد. پی‌نوشت: جناب آقای کلهر معاون خیلی محترم وزارت ورزش خیلی ممنونم که چند روز پیگیر بودید که من در این کاروان باشم. بلیط خودتان را به من دادید و به سختی برایم ویزا گرفتید. ببخشید که تصمیمم عوض شد‌. یاعلی @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۰ تهران: فرودگاه مهرآباد: ۱۴۰۱/۸/۲۹ این جام‌جهانی پرحادثه و من راهی ایذه. یک هفته‌ وقتم به مطالعه و فیش‌برداری برای جام‌جهانی گذشت. لکن حالا در پرواز اهوازم! من پرسپولیسیه دو آتیشه مقیم جایگاه۳۶ تیفوسی‌های قرمزپوش با ساندویچ‌های کالباسش با همان یک برگ کاهو! فوتبال یعنی زندگی زندگی یعنی پرسپولیس چرا دروغ! یک دلم در دوحه است و پیش تیم‌ملی... الان تنها چیزی که خوشحالم می‌کند بردهای تیم‌ملی است. دیشب حال و هوای دوحه داشتم امروز در اضطراب ایذه! علی‌اصغر و فاطمه‌ام هر دو اسهال و استفراغ دارند. کمی با خانم‌جان حرفم شد! تقصیر من بود بیشتر قهرکنان آمدم ایذه. بی‌خداحافظی! ۶۰روز است که خیابان‌‌گرد ایرانم، حتما حق دارد ولی چه کنم؟! نمی‌شود در خانه نشست و  کتاب‌هایم را بنویسم... رسما شدم خبرنگار! چیزی که دوستش ندارم! میلم همان پژوهش‌های دهه۶۰ پرحادثه است. اما این روزها میل چه مفهومی دارد؟! کلی پیام در دایرکت داشتم از خوزستانی‌ها که: ما کمکت خواهیم کرد در روایتت از ایذه‌. در اردبیل و زاهدان هم اینگونه بود. شبکه‌ای مردمیِ مطمئن. مهمترین منابع تحقیقی من همین مخاطبان مردمیِ گمنام هستند؛ خالصانه و صادقانه. ساعت ۷رسیدم اهواز؛ یک‌راست رفتم خانه سیدعماد. محله فقیرنشین حصیرآباد. سید را از سیل پل‌دختر (فرودین۹۸) می‌شناسم. من از تهران و او از اهواز، آمدیم برای کمک به سیل‌زدگان. با عماد رفتیم بیمارستان گلستان، بالاسر مجروحین چهارشنبه خونین ایذه. پدر کیان پیرفلک هم آنجا بستریست. @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۱ موتوری‌‌ها راحت باشند! امنیتی‌ها مشغول پاسپورت گیری‌اند! @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۱ موتوری‌‌ها راحت باشند! امنیتی‌ها مشغول پاسپورت گیری‌اند! اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹ رفتم بیمارستان گلستان اهواز. سراغ مجروحان چهارشنبه(۲۵آبان) در ایذه. ۱) کارگر است و در بلوار حافظ جنوبی مجروح شده. همان‌جا که کیان پیرفلک گلوله می‌خورد. یوسف موسوی می‌گوید: «غروب بود. هندزفری تو گوشم بود. صدایی نمی‌شنیدم. به هلال‌احمر که رسیدم. جمعیت را دیدم. ترسیدم. ترمز زدم‌. دو موتوری پشت درخت‌ها بودند. ۵۰‌متری‌ام. چشم‌توچشم بودیم. صورت‌هایشان پوشانده بودند. با کلاشینکف بهم شلیک کردند؛ دو گلوله به‌پای چپم. افتادم. یکیشان با کلت شلیک کرد. خورد به بینی‌ام. تیرخلاص زد. مطمئن شدند که کشته شدم گاز دادن و رفتند. کشان کشان خودم را انداختم لای درخت‌های بلوار. درگیری خیلی شدید شده بود. صدای رگبار می‌آمد. نه قدرت تکان خوردن داشتم و نه اصلا زیر آن آتش می‌شد بلند شد. داشتم از حال می‌رفتم. یک‌ساعت و نیم مخفی شدم. درگیری که تمام شد، زنگ زدم به خانواده‌ام گفتم من اینجام...» یوسف دو تیر در پای‌چپش خورده‌. ولی گلوله کلت هنوز در بینی‌اش بود! قرار است عملش کنند. حیرت‌انگیز است! مرمی بینی‌ را شکافته اما استخوان متوقفش کرده! ۲) مهشید موسوی ۱۸ساله: «از کوچه که بیرون آمدم، دیدم جلویم معترضین هستند و پشتم بسیجی‌ها. دو موتورسوار نزدیک شدند. دیگه چیزی نفهمیدم..» حالش خوش نیست. حوصله مصاحبه ندارد. گلوله میخورد به پشت کف دستش. ۳) احساس اسدی میراحمدی ۱۴ساله: «آمدم سرکوچه، در حافظ جنوبی. یکهو دیدم جمعیت دارند می‌آیند طرفم. چند موتوری بودند. صدای کلاشینکف می‌آمد. انگار جنگ بود. ترسیدم. فرار کردم سمت خانه. داخل که شدم مامانم جیغ زد. تازه فهمیدم گلوله خورده به زیر چانه‌، سر سینه‌ام!» ۴) فروتن سلحشور ۳۰ساله: «آمده بودم مرخصی، از عسلویه. درب خانه را که باز کردم دو نفر موتورسوار با صورت‌پوشیده بهم شلیک کردند. با کلاشینکف. خورد پهلویم. تعدادشان زیاد بود و همینطور بی‌محابا در خیابان تیراندازی میکردند.» ۵) دو دختر دیگر روز جمعه(۲۷آبان) به رگبار گرفته شده‌اند! الهه و سیتا باهم دوست هستند. ۱۵-۱۶ساله. در اسنپ بودند که یک پژو سفید و بدون‌پلاک به رگبارشان می‌بنند. الهه ۷گلوله (به پا، ساق، ران، کف‌پایش) و سیتا سه گلوله می‌خورد. الهه مدام ناله می‌کند. پدربزرگ و مادرش بالای سرش هستند. اما سیتا ساکت است. و دایی‌‌اش کنارش ایستاده. ترورها بسیار است. برخی جان داده‌اند و برخی زنده‌اند. و در بیمارستان‌ها بستری‌. لکن من فرصت مصاحبه با همه‌شان را ندارم. اما چند موتورسوار در یک شهر کوچک رسما عملیات مسلحانه می‌کنند و دستگاه‌های اطلاعاتی هم مشغول پاسپورت‌گیری‌ از کشتی‌گیرانند! @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۲ آقای امنیتی! درخواست از این معقول‌تر؟! https://t.me/javadmogoei