eitaa logo
باغ مهتاب: کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی
51 دنبال‌کننده
467 عکس
31 ویدیو
21 فایل
معرفی آثار و ثبت نمونه هایی از نوشته هایم
مشاهده در ایتا
دانلود
چه زود گذشت! انگار همین چند روز پیش بود که رمضان، به زلالی آب ، به روشنایی آیینه در پنجمین شماره ی ماهنامه ی سراسری صنعت چاپ( فرا چاپ) به چاپ رسید و حالا باید با این ماه خدا ، خدا حافظی کنیم. خداوند خودش برکات این ماه عزیز را تا پایان سال هم چنان به ما ارزانی فرماید و ما را از زلالی آب و روشنایی آیینه محروم نسازد! آمین...
در راه بازگشت... عید در واقع یک بازگشت است. واپس گرایی به معنای نا مثبت آن نیست، اما نگرش به گذشته است. بازگرد به فطرت انسانی و به خویشتن خویش است. نگریستن در آیینه ی ماه ایمان است و نگاه کردن به ساحت خورشید وجدان. عید در واقع نوعی بازیافت وجود و انجام سجود در پیشگاه معبود است. عید یعنی شعله ور شدن شکوه و کسب شور انگیزی و شادمانی حاصل از نیکویی و نیکوکاری. عید، هر روزی است که در آن به شیطان نه بگوییم و به فرمان های خداوند، آری! عیدتان سرشار از رحمت و برکت و معنویت و شکوفایی و شادمانی باد...
هدایت شده از 
و این آدینه... رشته ی ایام، در هم تنیده از روزهایی است که طناب جمعه را شکل می دهد تا ما با چنگ زدن به آن از چاه منیت ها و چاله های تباهی ها بیرون بیاییم و به ماه محبوب نیکویی ها بپیوندیم. خدایا آدینه ی ما را سرشار از رحمت و روشنایی و برکت بفرما. اللهم عجل لولیک الفرج و اجعلنا من اعوانه و انصاره...
هدایت شده از 
وای اگر بی‌خبری! بر اساس داستان «عتاب استاد» از کتاب داستان راستان استاد شهید مرتضی مطهری (شب است. سفره‌ی شام در وسط اتاق گسترده شده. در کنار سفره، انبوهی کتاب به چشم می‌خورد. مردی کنار سفره نشسته و منتظر افراد خانواده است تا به او بپیوندند. صدای درِ خانه به گوش می‌رسد) مرد: بچه‌ها! در می‌زنند، ببینید کیست. (صدای پسرکی به گوش می‌رسد) ـ پدر، من رفتم در را باز کنم. (لحظه‌ای بعد، صدای باز کردن در می‌آید) ـ سلام آقا. ـ سلام پسرم، تو فرزند سیدجواد عاملی هستی؟ ـ آری. ـ به پدرت بگو پیش‌خدمت استادش بحرالعلوم کارش دارد. (پسرک به اتاق برمی‌گردد) ـ پدرجان! یک نفر آمده، می‌گوید پیش‌خدمت آقای بحرالعلوم است و با شما کار دارد. مرد (سیدجواد) لقمه‌ی نانی را که به دست دارد، روی سفره رها می‌کند، بلند می‌شود و به سرعت به سمت در می‌رود. ـ سلام‌ٌعلیکم. ـ سلام از من است جناب سیدجواد عاملی. ـ بیا داخل برادر. ـ سپاس‌گزارم، رفع زحمت می‌کنم. حضرت استاد بحرالعلوم شما را احضار کرده‌اند. ایشان کنار سفره‌ی شام نشسته‌ان. گفتند تا شما نیایید، دست به غذا نمی‌زنند! ـ به روی چشم! همین الآن خود را به منزل استاد می‌رسانم. (سیدجواد به اتاق برمی‌گردد. سفره پهن است و غذا ناتمام مانده. او به سرعت لباس می‌پوشد و از خانه خارج می‌شود.) = = = = = ـ سلام حضرت استاد. ـ سلام سیدجواد. آیا تو از خدا نمی‌ترسی؟ از او شرم و بیمی نداری؟ ـ مگر چه شده استاد؟ چه تقصیری از من سرزده؟! ـ از خودت بپرس! ـ سردرنمی‌آورم جناب بحرالعلوم. واقعاً نمی‌دانم چه گناه یا اشتباهی کرده‌ام! ـ یعنی آقای سیدجواد عاملی نمی‌داند که فلان همسایه‌اش یک هفته است که نتوانسته برای خانواده‌اش گندم و برنج فراهم کند و مجبور شده در این مدت از بقّالِ سر کوچه، خرمای نسیه بگیرد و شکم زن و بچه‌اش را با آن سیر کند؟ آن وقت امروز هم که به سراغ بقّال رفته، مرد بقّال به او گفته حساب شما سنگین شده و او غرق خجالت، با دست خالی به خانه برگشته و خانواده‌اش شب بدون شام مانده است! ـ استاد باور بفرمایید من خبر نداشتم وگرنه حتماً به این همسایه رسیدگی می‌کردم. ـ سیدجواد! همه‌ی ناراحتی من برای همین است دیگر! چرا تو باید از احوال همسایه‌ات بی‌خبر باشی و او هفت شبانه‌روز چنین وضعی داشته باشد؟ این بی‌خبری خیلی بد است. اگر باخبر بودی و اقدامی نمی‌کردی که اصلاً مسلمان نبودی، یهودی بودی! ـ حالا می‌فرمایید چه کار کنم؟ هرچه دستور بدهید اطاعت می‌شود. ـ همین حالا پیش‌خدمت من این ظرف غذا را با شما تا دمِ درِ خانه‌ی همسایه‌تان می‌آورد. سپس پیش‌خدمت برمی‌‌گردد. تو، در بزن و از همسایه‌ات خواهش کن اجازه بدهد امشب شام را با هم بخورید. این پول را هم بگیر و جوری که نفهمد، زیر فرش خانه‌اش بگذار. بعد هم از او به خاطر کوتاهی‌یی که در حقش کرده‌ای عذرخواهی کن! من شام نمی‌خورم تا برگردی و خبری از آن مؤمن برایم بیاوری. ـ به روی چشم استاد. (سیدجواد همراه پیش‌خدمت به درِ خانه‌ی همسایه‌ می‌رود...) ـ چه کسی پشت در است؟ ـ منم! سیدجواد عاملی، همسایه‌ی شما. (در، باز می‌شود) ـ سلام آقا! بفرمایید داخل. ـ همسایه‌ی عزیز! اجازه می‌خواهم امشب شام را با هم بخوریم. ـ هر طور شما بخواهید. ـ بسیار خوب. پس بیا کمک کن و این غذا را به داخل ببر تا من هم بیایم. ـ خواهش می‌کنم، بفرمایید. از این طرف! خیلی خوش آمدید. (هر دو می‌نشینند. مرد، به خواهش سیّد مشغول خوردن شام می‌شود. یکی دو لقمه که می‌خورد، دست از خوردن می‌کشد و می‌گوید:) ـ جناب سیدجواد! این غذا نباید (دست‌پختِ عرب‌ها باشد. بنابراین نباید از خانه‌ی شما آمده باشد. درست می‌گویم؟ ـ حالا... ـ نه، نمی‌شود سید! تا نگویی این غذا از کجا آورده شده، دست به آن نمی‌زنم. (سیدجواد می‌خندد) ـ بسیار خوب، همسایه‌ی عزیز! حالا که اصرار داری می‌گویم. حدس تو درست است. این غذا را آقای بحرالعلوم، استاد ما برای شما فرستاده‌اند. می‌دانی که ایشان ایرانی و اهل بروجردند... ـ صحیح، حالا چرا ایشان؟ ـ شما غذایت را بخور! ـ نه، تا ماجرا را تعریف نکنی، امکان ندارد لب به غذا بزنم! ـ چه‌قدر مُصِرّی! باشد، می‌گویم. در خانه نشسته بودم، می‌خواستم شام بخورم که پیش‌خدمت استاد آمد و... ـ عجیب است. واقعاً عجیب است. من‌ که راز زندگی‌ام را به هیچ‌کسی نگفته‌ام. حتی نگذاشته‌ام نزدیک‌ترین همسایه‌ها هم از وضع ما مطّلع شوند. سیّد بحرالعلوم از کجا به این ماجرا پی برده؟!
هدایت شده از 
نقشینه‌ ی انبوه شکوه! مشت‌های موشک‌های ما فرق گنبد آهنین را گشودند تا شانه‌های شریران شایسته‌ی شکستن شوند! و آذرخش غیرت و همت ایرانی در آسمان صلابت و ایمان چونان شهابی نورانی مسیر مبارزه را ماهتابی و منور ساخت تا تیرهای خشم و انتقام وسیلِ سیلی‌های تنبیه از چپ و راست گونه‌های اهریمنان را نشانه روند و نقش برجسته‌ی مقاومت بر محور زمانه و دیوارهای تاریخ مانده‌گار شود! زلزله‌آفرینان مشرق زمین دل‌ها و جان‌های غربی‌ها و غرب‌زده‌ها را لرزاندند! و در دانشگاه زمان هزار واحد از استقامت و ایمان را برای پاس، به دست‌های دنیا دادند اینک که پای شریران شکسته و دست‌های خبیثان جن و انس بریده شده! بیداری و بصیرت کامل نیاز ماست و پیروی از ولایت و رهبری نیروی هسته‌ای است -گران سنگ و بس شگفت! – بی تردید، افتخار زنده‌گی در این سرزمین پاک مخصوص ماست! چه آسمان بلند خداوند هماره بر سر ما دُرّ باران و گوهر ایمان؛ نثار می‌کند این است که دشمنان ما، بازنده‌اند و ما مانده‌گاران جبهه‌ی تاریخ و عشق پیوسته پویا و زنده‌ایم شکوه ایمان، خجسته و مانا باد به خنده‌ها و به اندیشه‌ها و به واژه‌های امام خامنه‌ای بوسه‌ها نثار و پایداری ایرانیانِ صبور شایسته‌ی شکوهِ هزاران درود باد!
فراری ها جواد نعیمی بگیریدشان! بگیریدشان! فراری اند! فراری اند! امانم را بریده‌اند، ورپریده ‌ها! اصلا آرام و قرار ندارندکه. به هیچ صراطی مستقیم نمی شوند! اصلا یک جا، نمی مانند! هرچه می خواهم نگه شان دارم،نمی شود. - از چه کسانی سخن می گویی؟ - از همین وروجک ها، دیگر! - بچه های خودت هستند؟ - بله، مثل بچه های من هستند. مثل بچه های شما! مثل بچه های همه! - گیج مان کردی. روشن تر، حرف بزن! - از همین فراری ها می گویم دیگر! همین‌ها که دارید می بینیدشان! - خوب ، حالا این ها، چه کسانی هستند؟ چه کاره اند؟! این ها؟ - این ها؟ همه مواد اصلی کار منند. - همین فراری ها؟ همین گریزپاها؟! - بله.همین ها! همین ها که آرام و قراری ندارند و یک جا، بند نمی شوند! - مگرمی خواهی با آن‌ها چه کار کنی؟ - باید به دست و پای شان بند بزنم. - بند؟ که چه بشود؟ - آری، بند! مگر نمی بینی که این واژه‌های فراری، ناگهان دست مرا، ول می کنند و مثلا از اول یک جمله، به وسط آن می پرند! یا مثلا هوس می کنند که خودشان را به آخر صف یک جمله برسانند! بعضی وقت ها هم اصلاحاضر نمی شوند سرجای خودشان بنشینند. - که این طور! حالا می خواهی چه بلایی برسرشان بیاوری؟ - باید کاری کنم که نه تنها واژه ها، بلکه همه‌ی جمله‌ها، مثل موم توی دستم نرم و گرم باشند. بایدمثل بچه های آدم دست شان را به دست ذهن من بدهند،تا هر جورکه می خواهم آن ها را به کار بگیرم. - خوب، اگر این طور است، پس باید نازشان را هم بکشی! باید هوای شان را داشته باشی تا باتو همراه شوند. می دانی، این واژه ها ؛ اصلا بد نیستند. فقط کمی سر به هوا وگوش به بازی اند! فهمیدم! فهمیدم! - چه چیزی را؟ - فهمیدم چه کارشان کنم. - مثلا می خواهی چه کارکنی؟ - هیچی، گوش آن‌ها را می گیرم، آن قدر آن ها را توی هر جمله ای که می نویسم جابه جا می کنم، تاوقتی که هر کدام شان مثل یک بچه ی خوب و یک موجود درست و حسابی ، آرام سر جای خودشان بنشینند و بگذارند که من ،با آن ها؛ جمله هایی خوب و زیبا و رسا بنویسم. جمله هایی کوتاه و پر معنا! - آفرین! درست است. راز کار و نوشتار، همین است:باید آن قدر بنویسی و خط بزنی، آن قدر بنویسی و نوشته ات را پاره کنی و دور بریزی و خلاصه، آن قدر بنویسی و باز نویسی کنی، تابا این وروجک ها، همین واژه های فراری را می گویم، بتوانی نوشته هایی با قرار و داستان هایی ماندگار بیافرینی! بله ،واژه ها! جمله ها! بیایید. بیایید پیش من ! کارتان دارم!
کار خیری که باید احیا شود: اهدا یا نذر کتاب جواد نعیمی: به نظر می رسد هرچه در باره ی کتاب و کتاب خوانی بگوییم و بنویسیم، باز هم کم است! اهمیت این امر، به اندازه ای است که فکر می کنم بتوان ترویج کتاب خوانی را یکی از مصادیق امر به معروف دانست. هرچند که گزینش کتاب خوب برای خواندن هم مقوله ای با اهمیت به شمار می رود. به هر روی باید به راه های گسترش اقبال به کتاب و کتاب خوانی بیش تر بیندیشیم. یکی از این راه ها، که به جد و به مناسبت و بی مناسبت باید بدان پرداخت، مساله ی اهدای کتاب است که باید به عنوان یک کار نیک در ذهن و عمل جامعه نهادینه شود و به صورت فرهنگ در جان جامعه جریان یابد. من بنده - ان شاء الله که برای ریا نباشد! - در سال گذشته حدود دویست جلد کتاب (کودک و بزرگ سال) به دوستان و آشنایان و کتابخانه ها، هدیه داده ام. چون اصولا هدیه دادن و هدیه گرفتن کتاب را بسیار دوست می دارم. باری، چه خوب است که همه گان به این مهم بیندیشند و هرکسی در حد توان خویش در این راه، گام بردارد. به امید گسترش هرچه بیش تر کتاب و کتاب خوانی و بصیرت و دانایی در جامعه ی والای ایرانی...
باغ مهتاب/ کتاب ها و نوشته های جواد نعیمی: 👇 در پیام رسان سروش: https://splus.ir/javadnaeemi در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/javadnaeemi در پیام رسان ویراستی: https://virasty.com/user170688137118
زنان در جایگاهی والا... در روزگار جلوه‌گری آرایش‌ها و خودنمایی‌های ناآگاهانه یا مغرضانه‌ی برخی زنان، برخورداری از نعمت حجاب، بانوان را در جایگاهی والا و برتر قرار می‌دهد. حجاب، در واقع نگاه‌بان خوبی است که زن را از چنگال مزاحمت‌ها، هتک حرمت‌ها و حتی بدنظری‌های مردانی که دارای دل‌هایی بیمارند، به خوبی محافظت می‌کند. حجاب زنان، دژی مقاوم و مستحکم در برابر نامردان خبیث است! حجاب، در هر زمان و مکانی برای زنان زینت و مجد و عظمت و شرافت و پاک‌دامنی به ارمغان می‌آوَرَد.