eitaa logo
{•جوان‌‌فردا•}
449 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
706 ویدیو
33 فایل
نوجوانان مدیران آینده این کشورند✌🏻🍃 نظراتتون رو به ما منتقل کنید :) http://payamenashenas.ir/javan__farda • • • پشت صحنه👀 @javab_nashenas
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
ما لِي وَ لِلْدُنْیا،ما اَنَا وَ الدُّنیا الّا کَراکِبٍ اسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ ثُمَّ راحَ وَ تَرَکَها 🍁 مرا با دنیا چه کار،من در دنیا چون مسافری هستم که در سایه ی درختی نشست و برفت و آن را واگذاشت🌺 🌱نهج الفصاحه.صفحه۲۴۵🌱 @javan_farda
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
حسِ‌زیباے‌دࢪونم‌مۍ‌گوید: او‌دࢪ‌این‌نزدیڪیسٺ دࢪ‌همین‌حوالےِ‌دلتنگۍ، ‌او‌بہ‌ما‌نزدیڪ‌اسٺ! :)✨ @javan_farda
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
:) همه رفتند بخوابند منم و دَربه دری فکر اینکه چه زمان کرب و بلایم ببری...🥀 @javan_farda
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
حاج حسین یکتا💕 : انقلاب اسلامی تعزیه‌خوانی قبل از ظهور امام زمان(عج) است و افراد باید جایگاه خود را در این تعزیه‌خوانی🍂 پیدا کنند. @javan_farda
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
تا مسجد پیاده اومدم … پام سمت خونه نمی رفت … بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود … درون سینه ام آتش روشن💥 کرده بودن … توی راه چشمم به حاجی افتاد … اول با خوشحالی اومد سمتم … اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد😐… تا گفت استنلی … خودم رو پرت کردم توی بغلش … - بهم گفتی ملاک خدا تقواست … گفتی همه با هم برابرن… گفتی دستم توی دست خداست … گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز😇 بخونه… گفتم اشکال نداره … خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست … گفتی همه چیز اختیاره … انتخابه … منم مردونه سر حرف و راه موندم … . از بغلش اومدم بیرون … یه قدم رفتم عقب … اما دروغ بود حاجی … بهم گفت حرومزاده ای … تمام حرف هاش درست بود … شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم … اما این حقم نبود … من مادرم رو انتخاب نکرده بودم … این انتخاب خدا بود … خدا، مادرم رو انتخاب کرد … من، خدا رو …💫 حاجی صورتش سرخ شده بود … از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود … اومد چیزی بگه اما حالم خراب😔 بود … به بدترین شکل ممکن … تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود … قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم … چند بار صدام کرد و دنبالم اومد … اما نایستادم … فقط می دویدم👟 … . @javan_farda
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
یک هفته تمام حالم خراب بود … جواب تماس هیچ کس حتی حاجی رو ندادم … موضوع دیگه آدم ها نبودن … من بودم و خدا … 🌙 اون روز نماز ظهر، دوباره ساعتم زنگ زد … ساعت مچیم رو تنظیم کرده بودم تا زمان نماز ظهر رو از دست ندم … نماز مغرب مسجد بودم اما ظهر، سر کار و مشغول … هشدارش رو خاموش🌪 کردم و به کارم ادامه دادم … نمی دونستم با خودم قهرم یا خدا … همین طور که سرم توی موتور ماشین بود، اشک مثل سیلاب از چشمم پایین می اومد … بعد از ظهر شد … به دلم افتاد بهتره برم برای آخرین بار، یه بار دیگه حسنا رو از دور ببینم … تصمیم گرفته بودم همه چیز رو رها کنم و برای همیشه از باتون روژ برم … .🌈 از دور ایستاده بودم و منتظر … خونه اونها رو زیر نظر داشتم که حاجی به خونه شون نزدیک شد … زنگ در رو زد … پدر حسنا اومد دم در … . شروع کردن به حرف زدن … از حالت شون مشخص بود یه حرف عادی نیست … بیشتر شبیه دعوا بود … نگران شدم پدر حسنا توی گوش حاجی هم بزنه … رفتم نزدیک تر تا مراقبش باشم … که صدای حرف هاشون رو شنیدم … حاجی سرش داد زد از خدا شرم نمی کنی؟☀️ … . @javan_farda
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
『❁』 • ° إِنَّ‌اللَّهَ‌لَايَخْفَىٰ‌عَلَيْهِ‌شَيْءٌ‌فِي‌ الْأَرْضِ‌وَلَا‌فِي‌السَّمَاءِ ‌ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭼﻴﺰۍﺩﺭﺯﻣﻴﻦ‌ﻭﺩﺭﺁﺳﻤﺎﻥ‌ بࢪﺧﺪﺍﭘﻮﺷﻴﺪﻩ‌ﻧﻴﺴﺖ سورھ‌آل‌عمران‌آیہ۵🌿✨ @javan_farda
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
ـ ا—————————ا سبڪ‌زندگـۍاسلامۍفقط‌اونجـٰاڪھ‌ الباقۍ‌آب‌داخل‌لیوانش‌رو‌نریخت‌دور؛یـھ‌ڪاغذ‌‌گذاشـت‌روش‌ڪھ‌‌بعـدا‌ استفـاده‌ڪنھ ..🌿'' امام خمینی رو میگم... @javan_farda
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
از خدا شرم نمی کنی؟ … اسم خودت رو می گذاری مسلمان و به بنده خدا اهانت می کنی؟ … مگه درجه ایمان و تقوای آدم ها روی پیشونی🧐 شون نوشته شده یا تو خدایی حکم صادر کردی؟ … اصلا می تونی یه روز جای اون زندگی کنی و بعد ایمانت رو حفظ کنی؟ … و پدر حسنا پشت سر هم به من اهانت می کرد … و از عملش دفاع 💪🏼… بعد از کلی حرف، حاجی چند لحظه سکوت کرد … برای ختم کلام … من امروز به خاطر اون جوون اینجا نیومدم … به خاطر خود شما اومدم … من برای شما نگرانم … فقط اومدم بگم حواست باشه کسی رو زیر پات له کردی که دستش توی دست خدا بود🔅 … خدا نگهش داشته بود … حفظش کرده بود و تا اینجا آورده بود … دلش بلرزه و از مسیر برگرده … اون لحظه ای که دستش رو از دست خدا بیرون بکشه ، شک نکن از ایادی و سپاه شیطان شدی … واسطه ضلالت و گمراهی چنین آدمی شدی … . پدرش با عصبانیت داد زد😡 … یعنی من باید دخترم رو به هر کسی که ازش خواستگاری کرد بدم؟ … . - چرا این حق شماست … حق داشتی دخترت رو بدی یا ندی … اما حق نداشتی با این جوون، این طور کنی … دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک😭 بنده اش نه … . دیگه اونجا نموندم … گریه ام گرفته بود … به خودم گفتم تو یه احمقی استنلی … خدا دروغ گو نیست … خدا هیچ وقت بهت دروغ نگفت☝️🏻 … تو رو برد تا حرفش رو از زبان اونها بشنوی … با عجله رفتم خونه … وضو گرفتم و سریع به نماز👌🏻 ایستادم … . بعد از نماز، سرم رو از سجده بلند نکردم … تا اذان مغرب، توی سجده استغفار می کردم … از خدا خجالت می کشیدم که چطور داشتم مغلوب شیطان 👿می شدم … @javan_farda
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
سرمای شدیدی خوردم😨 … تب، سردرد، سرگیجه … با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست … اونقدر حالم بد بود که نمی تونستم از جام تکان بخورم … . یک روز و نیم توی همون حالت بودم که صدای زنگ در اومد… به زحمت از جا بلند شدم … هنوز چند قدمی نرفته بودم که توی راهرو از حال رفتم … چشمم رو که باز کردم دیدم حاجی بالای سرم نشسته … - مرد مومن، نباید یه خبر بدی بگی مریضم؟ …😷 اگر عادت دائم مسجد اومدنت نبود که برای مجلس ترحیمت خبر می شدم… اینو گفت و برام یکم سوپ🍛 آورد … یه روزی می شد چیزی نخورده بودم … نمی تونستم با اون حال، چیزی درست کنم … من که خوب شدم حاجی افتاد … چند روز مسجد، امام جماعت نداشت ولی بازم سعی می کردم نمازهام رو برم مسجد از درون می لرزیدم … ترس خاصی وجودم رو پر کرده بود … پدر حسنا وقتی فهمید از من بدش اومد … مسجد، تنها خونه من بود، اگر منو بیرون می کردن خیلی تنها می شدم… ولی از طرفی اصلا پشیمون😌 نبودم … بهتر از این بود که به خاطر من، حکم خدا زیر پا گذاشته بشه … دوباره دستم رو آوردم بالا و اقامه بستم … خدایا! برای تو نماز می خوانم … الله اکبر …🌹 @javan_farda
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
•••🦋•••
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
{•جوان‌‌فردا•}
•••🦋•••
⚠️ بعـــــضے از آیاتـــــ هستند ڪـــــہ وقـــــتے اونـــــا رو میخـونیم شــــــرمنده ؁ خــــــــــدا میــــشیم مــــــثل همـــــین آیـــــہ ⇩⇩ «أَلَیْــسَ اللَّهُ بِـــڪَافٍـــ » آیـــــاخـــــدا برای بـــــنده‌اش ڪـــــافےنیستـــــ؟! @javan_farda
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
گاه‌ دُنیـــا فقط با یک ‌نفــر‌ پُـر میشود .. @javan_farda
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
◇◆◇◆◇◆◇◆ 🍃ٺاعشق ݕــہ سࢪزمیݧ دݪ غاݪݕ شد معشــوق عݪــ؏ــےݕݩ اݕےطاݪـݕ شد🍃•• @javan_farda
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
کمبود امکانات تفریحی و بچه های سرگردان!!! روزنامه اطلاعات ۱۷ تیر ۱۳۵۷ @javan_farda
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
سریع از مسجد اومدم بیرون … چه خوب، چه بد … اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه … رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم … . وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید … مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن … با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم … تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم💕 روی توی دهنم حس می کردم … توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم … جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم … یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم …🧐 آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ … باورم نمی شد … چیزی رو که می شنیدم باورش😞 برام سخت بود … بعد از نماز از مسجد زدم بیرون … یه راست رفتم بیمارستان… حقیقت🌈 داشت … حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود… خیلی پیشرفت کرده بود … چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ … باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند … توی تاریکی شب، 🌒قدم می زدم … هنوز باورش برام سخت بود … توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود … جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد … داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم … من برای تو نگرانم … دل بنده صالح خدا😇 رو بدجور سوزوندی … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه … پاهام دیگه حرکت نمی کرد😢 … تکیه دادم به دیوار … خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم … 😔 @javan_farda
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
چند وقتی ازشون خبری نبود … تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود 🙄بهم گفت از بیمارستان مرخص شده … دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده … و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن … ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم… توی امریکا، جمعه ها روز تعطیل نیست🤗 … هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می کردم هر طور شده خودم رو به نماز جمعه برسونم … زیاد نبودیم … توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف های حاجی🤩 … که یهو پدر حسنا وارد شد … خیلی وقت بود نمی اومد … . اومد توی صف نشست … خیلی پریشان و آشفته بود 😖… چند لحظه مکث کرد و بلند گفت: حاج آقا می تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟ … از جا بلند شد … اومد جلوی جمع ایستاد … . بسم الله الرحمن الرحیم … صداش بریده بریده بود … - امروز اینجا ایستادم … می خواستم بگم که … حرمت مومن… از حرمت کعبه بالاتره … هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید … دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد … هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید ❤️… جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت … همهمه مسجد رو پر کرد … . - و الا عاقبت تون، عاقبت منه … گریه اش گرفت … چند لحظه فقط گریه کرد … . - من، این کار رو کردم … دل یه مومن رو شکستم … موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش😞؛ یه بحث دیگه … ولی من اونو شکستم … اینم تاوانش بود … شبی که دخترم مرخص شد خیلی خوشحال 😍بودم … با خودم می گفتم؛ اونها چطور تونستن با یه تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خاتواده ام بشن و … . همون شب توی خواب دیدم وسط تاریکی گیر کردم … از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد … قدش بلند بود و شعله های آتش☄ در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید … @javan_farda
۲۰ بهمن ۱۳۹۹