من بعد از ٦ سال فهميدم 'مای' ما با 'مای' رئيس جمهور فرق داره
مثلا ميگه
'ما' مشكل ارز نداريم
'ما' مشكل مسكن نداريم
'ما'بيكار نداريم
اين 'ما' يعني خودشون
وگرنه 'ما' ما كه خيلي مشكل داريم
'ما' ما با 'ما' اونا خيلي باهم فرق داره
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🔴این نفوذ دشمن است یا خیانت؟
دقیقا چه بلایی سر هپکو آمده؟ شرکت هپکو اراک که تنها تولیدکننده ماشین آلات راهداری در کشور است، بعد از واگذاری به بخش خصوصی، تولیداتش از 1800 دستگاه در سال 85 به 80 دستگاه در سال 95 رسیده! یعنی چیزی در حد فاجعه!
*سید رضی*
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
وقتی آقازادگی تمام قواعد را به هم می ریزد
بعد از مراسم عجیب عمامه گزاری یادگار یادگار یادگار امام،او اینبار در قزوین حاشیه ساز شد
اقتدای ریش سفید های روحانی به جوانی که به تازگی معمم شده تا حضور پر رنگ مقامات (شهردار و فرماندار قزوین و...)
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
نفس عمیق... چشمام بستم.. . دستمو آوردم بالا... دو رکعت نماز واجب صبح در این بلاد غریب با دلی شکسته
.@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 42
حدوای ساعت هشت شد اما خبری ازشون نبود. قانون صبر حکم میکرد که همچنان صبور باشم و حوصلم سر نره. حالا مثلا چه کاری واجب تر از اونا داشتم؟ خب هیچی! پس صبور و بیدار باید باشم ببینم چه پیش میاد؟!
رفتم سراغ ماشین... همینطور که میرفتم طرف ماشین، دیدم که یه آژانس بدون پلاک، دم در هتل ایستاد!! بدون پلاک بودنش خیلی ذهنمو درگیر رد. چون اون چند روز اصلا سابقه نداشت چنین ماشینی بیاد دم در هتل!
شصتم خبردار شد که خبرایی هست. نشستم تو ماشین... دیدم راننده ماشین آژانس بی پلاک از ماشینش پیاده شد و رفت توی هتل... چیزی نگذشت که اومد بیرون... اما اینبار با چهار نفر اومد بیرون... بعله... خودشون بودند... راننده با عفت و فائزه و ندا و زهره از هتل اومد بیرون!
سوارشون کرد... عفت نشست جلو... اون سه نفر هم عقب نشستند... راه افتادند... ماشینو روشن کردم و با فاصله 100 متری تعقیبشون کردم... صلوات از زبونم نمیفتاد... چون میترسیدم هر لحظه پلیس جلوم بگیره و ازم مدارک بخواد... منم مدارک نداشتم و حالا بیا حوز خالی پر کن!
رفتند... منم دنبالشون... مثل سایه دنبالشون بودم... شوکرم را به باطری ماشین وصل کردم تا از شارژش مطمئن بشم... اصولا نیروهای امنیتی اگر در کشور دیگری مسلح باشند و تیری شلیک کنند، تماما گردن سفارت خودمون میفته و بانبولی میشه که نمیشه به این راحتی ازش خلاص شد!
حدود نیم ساعت رفتیم... وارد محله ای شدیم که همه تابلوها و نشونه هاش و اسامیش به زبون انگلیسی بود! خیلی با احتیاط فاصلم را ازشون زیاد کردم... چون وقتی در خیابون های شلوغ، فاصله کم میشه، احتمال لو رفتن تعقیب و یا گم شدن سوژه هم بالاتر میره!
محله ای زیبا با ساختمان های بزرگ و شکیل ... با کلی تابلوی انگلیسی... پیاده شدند... سر کوچه 31 پیاده شدند... راننده پیاده نشد... منم با یه بدختی جای پارک پیدا کردم... حدود 150 متر باهاشون فاصله داشتم... اما میترسیدم برم به طرف کوچه 31... چون راننده داشت از آینه عقبش، اطرافش را چک میکرد... فکر کنم ماموریت داشت که اونا را برسونه و تا اونا وارد محل مورد نظر نشن، ازشون چشم برنداره و مواظبشون باشه!
مجبور شدم صبر کنم... صبر کردم تا راننده گورش را گم کرد و رفت... اما راننده گورش را گم نکرد... پیاده شد و ماشینو به یکی دیگه داد و پشت سر اون چهار نفر رفت... من زود یه عکس از راننده و ماشینش گرفتم... میتونستم سرمو بندازم پایین و سرخوش برم اما ترجیح دادم صبر کنم...
به دو تا مسئله فکر میکردم: یکی اینکه تا شعاع دید راننده جدید گم نشه، نباید به طرف کوچه 31 برم... دوم اینکه قطعا خیابون و کوچه ها دوربین داره و نباید مثل بچه هایی که مامانشون را گم کردند، برم اونجا و گیج بازی دربیارم!
راه خاصی به نظرم نرسید... باید ریسک میکردم و به طرف کوچه میرفتم... وقتی راننده دوم خوب دور شد و شعاع دیدش گم شد، به طرف کوچه رفتم... قدم قدم به طرف کوچه میرفتم و خیلی معمولی به اطرافم نگاه میکردم... مثل کسانی که دارن از پیاده روی صبحگاهی لذت میبرند... مثل اونایی که دیشب لای پر قو خوابیدن نه جلوی سگ گنده سیاه زیر پل رو به روی هتل!
تصمیم گرفتم برم اونطرف خیابون... مغازه لوازم آرایشی توجهمو جلب کرد... رفتم و چند لحظه ای جلوی ویترینش ایستادم... دقیقا اون مغازه رو به روی کوچه 31 بود...
تصمیم گرفتم همون مسیر را ادامه بدم و به نگاهی بسنده کنم... ینی فقط یه نگاه بندازم ببینم کوچه چه شکلیه و چند متر طول و عرض داره و چند تا در هست و این چیزا...
همین کارو کردم... سرمو به طرف سمت راستم چرخوندم و همین طور که آروم قدم برمیداشتم به کوچه هم نگاه کردم... با چشمم، یه عکس کامل از کوچه در ذهنم ثبت کردم... کوچه حدود 15 متر طول و 2 متر عرض داشت... سه تا در داخلش بود... یکی مال یه مشروب فروشی... یکی هم یه کتابخونه... یکی هم ... بذارین اینو بعدا بگم...
همین طور که تا آخر اون خیابون 300 متری رفتم، تصمیم گرفتم برگردمو خیلی طبیعی یه نگاهی دیگه به خیابون بکنم و بپیچم یه طرف...
اما ... تا برگشتم... وای قلبم... وقتی یادم میاد، تپش قلبمو توی دهنم حس میکنم... تا برگشتم با صحنه ای رو به رو شدم که از شدت ترس و هیجانش تا مدت ها فراموش نمیکردم... دیدم در فاصله یک متریم، راننده اول ایستاده و زل زده به من... دست راستش توی پالتوش بود... دست چپش رو آورد جلو... با زبون سلیس فارسی بهم گفت: «تکون نخور... لطفا دوربینتو خیلی مسالمت آمیز بهم بده!»
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
.@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 43
قشنگ مشخص بود که دست راستش که تو جیبش هست، مسلحه و حتی انگشتش هم روی ماشه هست... حسابی غافلگیر شدم... نمیدونستم چیکار کنم... فقط به چشماش زل زده بودم... اصلا حساب اینو نمیکردم... فکر کردم راننده اول با اون چهار نفر رفته بالا... اما حدسم اشتباه بود...
همه عملیات را لو رفته میدونستم... دیگه خبری از دفاع از حیثیت کاری و جَنَم زنونگی و... نبود... چون الان یه مسلح در فاصله کمتر از یک متر، خیلی حساب شده بهت زل زده و فقط یا باید هلش بدی و در بری... یا باهاش درگیر بشی... که البته این دو حالت، دقیقا باید قبل از این باشه که یکی دو تا گلوله توی بدنت خالی کنه!
بعضی وقتا حتی توسل هم یادمون میره... مثل من در اون لحظه... فقط فکر میکردم چطوری از دست اون خلاصه بشم؟ حالا گیرم فرار کردم، خب چلاق که نیست! میدوه و میاد دنبالم و اینجوری هم به چشم دوربین های خیابون میاییم و هم کلا همه چی میره رو هوا!
نفهمیدم چی شد... فقط بهش زل زده بودم... منتظر معجزه بودم... نباید اونجوری و در اون لحظه و در اون خیابون، یکی از مهم ترین پروژه های امنیت ملی به خاطر رو دست خوردن من میرفت هوا!
گفتم که... اصلا نفهمیدم چه شد... فقط فهمیدم که یهو مردی که جلوم ایستاده بود، یه تکون خورد... مثل اینکه یه چیزی از پشت بهش برخورد کرده باشه! ... مرد خشکش زد... چشمام داشت میپرید بیرون... دیدم که چشمای مرد راننده خمار شد و سفیدیش معلوم شد... داشت میفتاد روی زمین... یهو یه دست قدرتمند از پشت سرش، زیر بغلشو گرفت...
داشتم میمردم از هیجان... هنوز نمیدونستم چه اتفاقی داره میفته... یکی پشت سر مرد راننده بود که از پشت گرفتش تا مرد راننده ولو نشه روی زمین... من فقط یه صدایی شنیدم ... صورتش پشت سر مرد راننده بود... با حالتی که انگار داشت زور میزد و سنگینی تن و بدن راننده را تحمل میکرد گفت: «برو بانوی من! ... برو گفتم... به مسیرت ادامه بده... حتی میتونی دوباره برگردی به طرف کوچه 31... این تن لشو به من بسپار... برو... یاعلی!»
صداشو شناختم... خودش بود... با لحن پاکستانی-افغانستانی خاصی که داشت... خود «جواز عبدالله» بود! کل اون مدت منو مد نظر داشته و اون لحظه تا دید در خطر هستم، با یه اقدام سریع و به موقع، هم منو نجات داد و هم عملیاتو...
من قیافش را از پشت دیدم... قیافه جواز عبدالله را از جلو ندیدم... حتی اون لحظه هم روی خرابه های بدن اون راننده داشت تحمل میکرد تا من اونجا هستم، نیفته روی زمین و کسی به من مشکوک نشه...
نمیدونم بعدش چی شد و جواز عبدالله چه کرد و چطوری از شر اون راحت شد... اما من به راهم ادامه دادم... دوست داشتم بمونم و کمکش کنم... اما حتی اگر جواز عبدالله باهاش درگیر میشد و در معرض شهادت هم قرار میگرفت، از نظر حرفه ای نباید کمکش میکردم و به خاطر عملیات، باید ازش عبور میکردم.
الحمدلله خیلی تمیز کار صورت گرفت... جوری که نه تنها کسی نفهمید بلکه مثل کسی که توی بغل کسی غش میکنه، راننده افتاد توی بغل جواز عبدالله. جوری که نه مردم، نه پلیس، نه دوربین ها ونه هیچ مشکل و مزاحمی سر راهم قرار نگرفت!
یه دور زدم... از عرض خیابون رد شدم و رفتم پیاده روی اون طرف... ینی دقیقا همون پیاده رویی که کوچه 31 در اون طرف قرار داشت... این بار مصمم تر به طرف کوچه 31 رفتم... میدونستم که باید یه سر نخ دندون گیر به دست بیارم و برم... چون دیگه بعیده بتونم تا همین جا هم برم و اطراف کوچه 31 ولگردی کنم...
رسیدم سر کوچه 31... خیلی معمولی پیچیدم توی کوچه... سه تا در وجود داشت... دو تاش که یکی مشروب فروشی بود و یکی هم کتابخونه... رفتم به طرف مشروب فروشی... در را باز کردم و رفتم داخل... من فقط تا همین جاش نقشه ریخته بودم... یه لحظه موندم که باید الان چی بگم؟ با چه زبونی باید باهاش حرف بزنم؟ خب حالا گیرم زبون هم بلدم، چی باید بپرسم؟
فقط گفتم: «can you speak …?» تا اینو گفتم، هنوز جملم ناقص بود که تاییدم کرد و تونستم یه کم انگلیسی باهاش حرف بزنم. هم اون زور میزد که انگلیسی حرف بزنه و هم من خودمو کشتم تا بتونم از زیر زبونش بکشم که ساختمون رو به رویی کجاست و چه خبره؟!
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
.@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 44
بچه سال بود... شاید حدودا 18 ساله یا 19 ساله... چیز زیادی نمیدونست اما گفت که ساختمون رو به رویی منزل مسکونی و آپارتمانی نیست و به درد زندگی برای شما نمیخوره... گفت میگن فقط یه مرکز تحقیقاتی اینجا هست که اکثرا فارسی زبون ها و ایرانیا به اونجا رفت و آمد دارن و گاهی هم میان مغازش و مشروب میخورن و میرن!!
که اینطور! «مرکز تحقیقاتی» «فارسی زبان»! اینا کلید واژه هایی بود که از اون پسره تونستم بفهمم!
گفتم: «چطور میتونم بفهمم که اینجا چه تحقیقاتی انجام میدهند؟ چون اگر بخوام یه طبقش را اجاره کنم، باید بدونم همسایم کیه و چیکار میکنه؟!»
پسره یه حرفی زد که پرونده را واسه من خیلی پیش برد و تونستم روش کار کنم... گفت: «نمیدونم. اطلاع ندارم. اما گاهی وقتها قبض های اونا برای مغازه ما میارن و ما هم بعدا بهشون میدیم! مثلا همین دیروز که قبض آب اومد...»
جملش را قطع کردم و گفتم: «عالیه! الان پیشت هست؟»
گفت: «آره! الان میارم.» رفت و قبضشون را آورد. بهتر از این نمیشد. قبضشون را نگاه کردم. به نام «موسسه تحقیقاتی مطالعات بنیادی خاورمیانه» بود. دونستن اسم این موسسه، ینی 50 درصد کل پروژه!
👈 این نکته را کسی تا اون موقع نمیدونست. بعدا با دو تا شهید و یه تیم کارکشته فهمیدیم که اصولا تمام موسسات مطالعات بنیادی خاورمیانه در پاکستان، که تعدادشون بیشتر از دو سه تا نیست، کاری مشترک از سفارت انگلستان در اسلام آباد و سازمان ISI پاکستان هست! و اما سازمان ISI چیه و چیکار میکنه؟! لطفا این مطلب را تا آخر این گزارش دقیق به یاد داشته باشید که مهمه!
✔️ در حال حاضر مرکز سازماندهی ISI در اسلامآباد مستقر است و رئیس آن یا همان «مدیر کل» باید حتما دارای درجه سپهبدی باشد. سه معاون به صورت مستقیم به وی گزارش میدهند و هرکدام در سه شاخه جداگانه ISI فعالیت میکنند.
وظیفه شاخه داخلی، ضد اطلاعات و مدیریت مسائل سیاسی داخلی پاکستان است؛ شاخه خارجی، هدایت عملیاتهای خارجی را بر عهده دارد و شاخه سوم روابط خارجی را آنالیز میکند.
اکثریت کارمندان ISI را نیروهای پلیس و ارتش و برخی واحدهای ویژه ارتش پاکستان همچون «کماندوهای SSG» شامل میشوند. طبق اعلام محافل غیر رسمی پاکستان، شمار کارمندانISI (نظامی و غیرنظامی) در حدود 25 هزار نفر است که این تعداد جدای از 30 هزار نفری است که برای این سازمان خبررسانی و ارزیابی میکنند.
این تعداد در 6 بخش پشتیبانی، اطلاعات داخلی، اطلاعات خارجی، بخش جامو و کشمیر، عملیات مسلحانه و فنی فعالیت دارند:
1. کمیته اطلاعات مشترک: این کمیته سایر دپارتمانها را هماهنگ میکند. تمام اطلاعات و اخبار از سایر دپارتمان ها به دپارتمان JIX فرستاده و در آنجا بعد از تحلیل و تجزیه اطلاعات، گزارشهای مربوط آماده میشود.
2. اداره اطلاعات مشترک: مسئول جمع آوری اطلاعات سیاسی است و از سه زیرمجموعه تشکیل میشود که یکی از آنها مختص عملیات علیه هند است.
3. اداره ضد اطلاعات مشترک: مسئول نظارت بر دیپلماتهای پاکستانی شاغل در خارج از کشور و علاوه بر آن، عهده دار مسئولیت عملیات اطلاعاتی در خاورمیانه، آسیای جنوبی، چین، افغانستان و جوامع مسلمان مربوط به اتحاد جماهیر شوروی است.
4. اطلاعات مشترک شمال: به صورت ویژه مسئول مناطق جامو و کشمیر است.
5. اطلاعات مشترک متفرقه: مسئول عملیات جاسوسی شامل تهاجمی در سایر کشورهاست.
6. مرکز اطلاعات سیگنال مشترک: مسئول جمع آوری اطلاعات در طول مرز پاکستان و هند.
7. اطلاعات فنی مشترک و علاوه بر موارد یاد شده، بخشهای مربوط به عملیات انتحاری و جنگ شیمیایی وجود دارد.
عجب! عفت و فائزه و ندا و زهره کجا و مرکز مطالعات مشترک انگلستان و پاکستان کجا؟!!
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#مخصوص_طلاق_گرفته_ها
🔴 بهتر است بعد از
شکست عاطفی مثل
#طلاق به خود #فرصت
دهید تا از فشار حاصل از
اتفاق فاصله گرفته و به
سرعت وارد رابطه جدید نشوید.
👈 زیرا که شروع اینگونه
روابط معمولا برای #التیام
رابطه ی قبلی است که این
خود ریسک بسیار بزرگی است.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#مخصوص_والدین
💟 از کودکی به فرزند
خودتون یاد بدید که درعین
#حفظ_حرمتها با شما
دوست و #رفیق باشه و
سوال ها و مسائل
شخصیش رو اول از همه
به شما بگه ،
👈 که نتیجش حفظ
فرزند شما از خیلی ضربه
های اجتماعی خواهد بود...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
💢در صدا و سیما چه خبر است؟!
وقتی یک خانم که معلوم نیست چه کاره است در برنامه ماه عسل برای ملت نسخه واکسن میپیچد
[اصل ماجرا از وزارت بهداشت اسرائیل]
نیمی از زنان اسرائیلی که به سرطان دهانه رحم مبتلا می شوند میمیرند درحالیکه از این واکسن استفاده کرده بودند!
اسرائیل پروژه واکسیناسیون HPV رابرای 52000 دختر بازه سنی 8 سال متوقف کرد به دلیل خطرات ناشی ازعوارض این واکسن
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
سحر هجدهم و #مادر هجده ساله
آتش 🔥و هیزم و مسمار و در و آلاله🌷
نالۂ فضه بیا در همه عالم پیچید
محسنم رفت،ت💔نم سوخت میان شعله...😭
#یا_زهرا_س_
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق_روضه_مادر😭
سحر هجدم و #مادر هجده ساله
🔰حاج محمود کریمی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷