eitaa logo
قیام جوانان
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
43 فایل
﷽ 🌱 به کانال قیام جوانان خوش آمدید. ✌️🏻 فردای این‌ کشـ🇮🇷ـور متعلق به ماست... ➕ ارتباط با ما:👇🏻 @nojavan_pishran 💌 پیام‌های ناشناسِ شما را می‌خوانیم: https://daigo.ir/secret/853477141
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃| نوجوانِ پایِ کارِ امام زمان، سلام |🍃 ان شاءالله که حالِ دلت حسینی باشه❤️ •• میدونم که این روزا همه تو حال و هوای اربعین هستن.. و میدونمم که از دخترانِ قیام جوانانِ ما، یکسری ها عازم کربلای معلا هستن و نائب الزیاره تمامی دختران قیام جوانان استان🥰 به همین دلیل تصمیم گرفتیم که با کمک شما کربلایی عزیز، مجمع جهانی دختران انقلاب رو تشکیل بدیم و بزرگ و بزرگ تر کنیم تا پیام امامِ امت رو به گوش نوجوانان و جوانان سراسر دنیا برسونیم. اگه دوست داری تو هم به عنوان یه دخترِ پیشرانِ پایِ کارِ امام زمان، توی این مسیر نقش آفرینی کنی و کمک کنی به تشکیل مجمع جهانی دختران انقلاب به شماره ای که گذاشتیم، پیام بده و نام و نام خانوادگیت و روز حرکتت رو بهمون بگو تا برای این گام بزرگ و تاثیر گذار راهنماییت کنیم. 😌 📞۰۹۲۲۲۱۱۰۸۲۱ 📧eitaa.com/javanan_chb
سلام وادب🌹 *اولین جلسه آموزش و برنامه ریزی کنکور سراسری ۱۴۰۲* با حضور دکتر شهبازی. به همت هسته علمی رویداد قیام جوانان وردنجان 📧eitaa.com/javanan_chb
سلام وادب🌺 هسته کتابخوانی نوجوانان شهر وردنجان این هسته به صورت حضوری در مسجد محله و در فضای مجازی فعالیت میکند. 📧eitaa.com/javanan_chb
⭐اگه بهت بگن با خوندن چندتا کتاب میتونی کلی روزای باحال و جوایز خفن داشته باشی چیکار میکنی!؟😍😎 هسته ی کتاب و کتابخوانی ازتون برای حضور و همراهی در این مسیر دعوت میکنه😍⭐ https://chat.whatsapp.com/Lhvu4KVFpnpDWr4uYv3Cxa
سلام وادب🌺 هسته دختران انقلاب نوجوان شهر وردنجان که در عرصه تولید محتوا در فضای مجازی فعالیت میکنند. 📧eitaa.com/javanan_chb
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعالیت های دختران انقلاب شهر وردنجان در عرصه تولید محتوا در فضای مجازی انتشار تولیدات در کانال های عمومی شهر وردنجان در بستر اینستاگرام ؛واتساپ؛تلگرام؛ایتا تولیدات سری اول کارشون براساس هشتک های اعلام شده از سازمان فضای مجازی بسیج بودند..
🔸روایت جالب یکی از شرکت کنندگان رویداد منهاج فرخشهر رقیه بهم زنگ زد. اون روزا سرما خورده بودم. با صدای گرفته گوشی رو جواب دادم.🤧😷 از یه رویدادی حرف می‌زد که نمی‌فهمیدم چی می‌گه. درست توضیح نمی‌داد که قضیه چیه. ولی مدام تکرار می‌کرد که از دستش نده و خیلی چیز به درد بخوریه. هر کدوم از دوستات هم می‌تونی بیاری، بیار. 🙄 به عارفه هم گفتم، اول خودش میلی نداشت بیاد و بعدم خانواده‌ش اجازه ندادن. دیگه یه دل شد و گفت نمیاد. فاطمه کلی کلاس داشت و گفت نمی‌تونه غایب کنه و نیومد. من هنوز خودم دلم نمی‌خواست برم. مدام به درسایی فکر می‌کردم که از روی میز نگاهم می‌کنن و به انواع و اقسام آزمونایی که در آینده داشتم و دارم.😩📚 به این فکر می‌کردم که دو روز خیلی زیاده و من نمی‌خوام از زندگیم عقب بیفتم، اونم به خاطر اردویی که اصلاً معلوم نیست چیه و به چه کار میاد. 😬 رقیه درست توضیح نمی‌داد. انکار نمی‌کنم که دلم می‌خواست بزنمش. ولی الان می‌خندم و می‌فهمم😅... روز پیش‌رویداد، به خاطر بیماری نتونستم برم برای جلسه و توضیح و توجیه. طبیعتاً متوجه شده بودم که یه اردوی عادی نیست. یه جورایی آموزشی به نظر میومد. من حوصله‌ی این چیزا رو نداشتم. ذهنم تک بعدی شده بود و ترجیح می‌دادم وسط کتابای درسیم تنها رها بشم. خصوصاً حدود یه هفته بیماری، حسابی منو کم‌حوصله کرده بود.🥴 اصرارای رقیه کار خودشو کرد و گفتم اشکال نداره کتاب با خودم می‌برم. هم فاله هم تماشا. وه که چه خیالات خامی🚶🏻‍♀️... شب چهارشنبه، که روز اول رویداد بود، دوباره به عارفه پیام دادم که حداقل تنها نرم رویداد. گفتم کلاً خودت دلت نمی‌خواد بیای یا به خاطر اجازه ست؟ اول خودش نمی‌خواست. اواخر شب یهو دلش هوایی شد. باباش این‌جا نبود. زنگ زد اجازه بگیره و اجازه نداد. دپرس شد.😔 بهم گفت نمیاد ولی خیلی دلش می‌خواد. ازم پرسید متولی رویداد کیه. می‌دونستم حاج آقا احمدی حسابی اعتبار داره، پس گفتم اونم هست.😁 بابای عارفه نرم شد و گفت بذار برسم خونه حرف می‌زنیم. این از نظر من «آره» بود، ولی عارفه هنوز مطمئن نبود. حدود ساعت ۱۲ شب عارفه یه پیام داد با این مضمون: «محدثه فردا جای منم خالی کن🚶🏻‍♀🥲» کلی ابراز غم و اندوه کردم و گفتم خودم برات همه‌شو تعریف می‌کنم و چه و چه و چه؛ که ناگهان خانم گفت الکی گفتم بابام اجازه داد.😐👊🏻 خب طبیعتاً ادامه‌ی چت به ردیف کردن اسم انواع حیوانات گذشت و خنده.😅 خوش‌حال بودم. نه برای این که می‌رم رویداد (چون نمی‌دونستم چیه) برای این که عارفه میومد و می‌تونستیم توی دو روز باهم فول شارژ روحی بشیم.👭🏻😍 چهارشنبه صبح زود بیدار شدم و وسایلمو آماده کردم. قرار بود ساعت ۷/۵ اون‌جا باشیم. با عارفه قرار گذاشتیم و رفتیم دفتر امام جمعه که محل برگزاری بود. اون شب بنا بود که بمونیم، ولی می‌تونستیم بریم خونه و صبح برگردیم. قصد ما هم همین بود. ضمن این که تصمیم داشتیم زمان‌های استراحت رو درس بخونیم که عقب نیفتیم. دریغا که من حتی کتابامو از توی کیف هم درنیاوردم.😄 صبح چهارشنبه ۶ تا گروهی که از قبل مشخص شده بود، دور هم جمع بودن. یه سریا مباحثه می‌کردن و مشخص بود قبل از این که بیان رویداد، یه جلساتی داشتن و یه چیزایی گفتن. یه سریای دیگه هم تازه باهم آشنا می‌شدن. من و عارفه داشتیم مقواها رو می‌نوشتیم و تزئین می‌کردیم. من می‌نوشتم، عارفه نقاشی می‌کرد؛ همکاری برد برد.🤝🏻 یه نفر هم از خطم خوشش اومد و توجیهش کردم دست‌خط من به هیچ وجه زیبا نیست و اتفاقاً قصد دارم کلاس خوش نویسی برم. بعد از اون اگه خطم خوب شد می‌تونه ابراز علاقه کنه. صبح تا حدود یک ساعت به همین معاشرت‌ها و آماده سازی‌ها گذشت. بعد من لیست ثبت نام رو برداشتم و یکی یکی اسم همه‌ی بچه‌ها و مشخصات‌شون رو نوشتم.📋 دقیق یادم نیست ولی احتمالاً حدود ساعت ۹ داورا رسیدن. اما به خاطر شرایطی که بود و ناآشنا بودن بعضی هم‌گروهی‌ها، قرار شد صبح روز اول به مباحثه بگذره. دو تا دو تا گروه‌ها، رو به روی هم نشستن و هر داور رفت سراغ یه جفت. ما، گروه فتح‌المبین، با گروه وهاج، رو به روی هم شدیم. آقای کریمی مربی‌مون بود. موضوع رویداد این بود که مسئله‌ی اصلی کشور طبق بیانیه‌ی گام دوم از نظر ما چیه!! 📧http://eitaa.com/javanan_chb
خصوصیت فتنه‌های آخرالزمانی تمحیص هست و غربال... فتنه‌‌های که بین مومنین و کافران جدایی می‌اندازد... مراقب باشیم سقوط نکنیم، جاده لغزنده هست❗️ «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ» « و تا آنکه اهل ایمان را (از هر عیب) پاک کند و کافران را نابود گرداند» آل‌عمران/۱۴۱