فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعترافات متکبرانه سلطان سکه و همدستش
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: در شگفتم که چگونه کسی که دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده باز دل به دنیا می بندد.
بحار الانوار، ج 75
@javane_enghelaby
برای برگزاری یک جشنواره فرهنگی به مناسبت هفته دفاع مقدس، دنبال لباس مناسب میگشتیم تا همه کادر برگزاری یک دست باشیم.پیشنهادات زیادی از لباس های نظامی مختلف مطرح می شد که همگی شامل رنگهای خاکی،سبز و لباس های نظامی بود. اما مسعود نظرش متفاوت بود.
میگفت:مردم همش ما بسیجیارو با لباس نظامی دیدن و می بینند، این بار رو با یه لباس ساده و شاد به مردم خدمت کنیم. پیشنهادش متفاوت بود و عجیب. دوتایی سوار بر موتور راهی بازار شدیم تا لباسی که تو ذهنش نقش بسته بود رو پیدا کردیم و یک دست به سایز خودش خریدیم. لباس رو پیش فرمانده بردیم، ایشون هم با روی باز از این پیشنهاد استقبال کرد و برای همه پرسنل اجرایی اون جشنواره یک تی شرت آبی فیروزه ای و یک شلوار کتان طوسی خریدیم. نتیجش تو نگاه های مردم قابل لمس بود.
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوران بزن و در رو تمام شده
یعنی اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید
یعنی آمریکا رو به افول است
یعنی شتر در خواب بیند پنبه دانه
یعنی ترامپ هم خاک خواهد شد و بدنش خوراک مار و مور خواهد شد و جمهوری اسلامی همچنان ایستاده است...
#مقاومت
#فلسطین
#ما_ایستاده_ایم
#دوران_بزن_و_دررو_تمام_شده
@javane_enghelaby
امام جواد (علیه السلام) فرمودند: هركس موقعيتشناس نباشد، جريانات او را مىربايند و هلاک خواهد شد.
بحار الانوار، ج ۶۸
@javane_enghelaby
ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ توضیح ﻣﻴﺪﺍﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﮔﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ! ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﻔﺮﺳﺘﯽ؟»
ﮔﻔﺖ: «ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ.» ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟» ﮔﻔﺘﻢ: «ﺁﺭﻩ» ﮔﻔﺖ:«ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشدی، ﺩﻟﺖ می شکست. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﯽ. ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ! ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺮ ﻧﺰﺩﯼ؛ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﯿﺎ.»
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﺪ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺬﮐﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ. ﻫﺮ ﮐﯽ ﺟﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
خاطره ای از شهید مصطفی صدرزاده
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
السلام علیک یا حسن بن علی ایها الزکی العسکری یابن رسول الله
باز هم می شود حسینیه
وسعت قلب درد پرورتان
سامرایی شدیم و می گوییم
تسلیت، تسلیت امام زمان
این حسن ها چقدر مظلومند
این غریبی ز قبرشان حاکیست
این حسن ها عجیب مادری اند
از همین رو قبورشان خاکی است
دشمنان خبیث این دو حسن
قلب شان را به زهر آغشتند
آتش افکنده اند در دلشان
هر دو را آه، خون جگر کشتند
یابن زهرا ببین ز سوزش زهر
پدرت مثل بید می لرزد
دم آخر درون کاسه ی آب
جان مولا! چه دید می لرزد
پدرت، لحظه های آخر عمر
آب از دست پاکتان نوشید
دم آخر پسر نداشت حسین
تشنگی از گلوش می جوشید...
امیر عظیمی
@javane_enghelaby
Saber Khorasani - Asheghi DardeSari Bood Nemidanestim - www.ranjnameh.blog.ir.mp3
5.6M
تو طبیب دل غم دیده ی مایی آقا
ما که مردیم بیا پس تو کجایی آقا؟
با نوای صابر خراسانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@javane_enghelaby
سالروز آغاز امامت و ولایت حضرت بقیةالله الاعظم مبارک باد
عکس: حضور رهبر انقلاب اسلامی در مسجد مقدس و نورانی جمکران در آبان ماه سال هشتاد و نه
@javane_enghelaby
باسلام خدمت انقلابیون عزیز
با اجازه همگی، میخوام یه تغییر کوچولو در مطالب کانال ایجاد کنم. از امروز به بعد ان شاء الله روزهای زوج رو به داستان و روزهای فرد رو به خاطره شهید اختصاص میدم.
یا علی
#برگ1⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
فصل آغاز/شیخی با شصت زن
اولین بار که ریحانی ب باغ حسین قلی خان نظام السلطنه رفته بودتا شیخ خزعل را از نزدیک ببیند، شیخ از او پرسید بود: "مادرت کیست؟"
ریحانی غیرتی شده بود و یک آن تصمیم گرفته بود لیچار بار شیخ کند و از باغ بیرون بزند واز خیر دیدار بزرگترین شیخ عرب دوران بگذرد، اما گفته بود: "ناز بانو."
خزعل هم لب ورچیده بود و گفته بود:
"یادم نمی آید"
بیست روز از عید گذشته بود از شکوفه بود.حسن خان هم داشت به باغ رسیدگی می کرد. وقتی ریحانی خواست بروداز حسن خان پرسید:
"شیخ بیماری فراموشی دارد؟"
حسین خان گفت:
" شیخ هیچ چیز را فراموش نکرده، خصوصا دشمنانش را."
ریحانی پرسید:
"پس چرا اسم مادرم را پرسید؟"
حسن خان خندید.گفت:
"شیخ شصت تا زن دارد و اولاد این زن ها را نمی شناسد. از همان وقت ها هر وقت صغیری پیش او می رفت، ازش می پرسید مادرت کیست؟ حالا دیگر عادتش شده از همه همین را می پرسد"
ریحانی در همان دیدار اول سن شیخ را پرسیده بود و وقتی فهمیده بود که خزعل قریب هشتاد سال را دارد، گفته بود خیلی جوان تر می نمایید. بعدها فهمید که شیخ در دوران زمامداری خود، وسیله موثری در اطفای نایره شورش و فساد داشت. هر وقت شورشی در قلمرو او راه می افتاد فوری جویا می شد که آیا رئیس شورشگران دختر دارد یا نه، اگر دختری داشت فوری او را ب زنی میگرفت و فتنه می خوابید برای همین هم وقتی به شیخ خزعل خبر داده بودند که رضا خان از تهران راه افتاده به سمت خوزستان تا او را دستگیر کند،
خزعل پرسیده بود:
"رضا خان دختر دارد؟"
شیخ خزعل به تصور این که ریحانی اجیر رضا شاه است تا از او حرف بکشد، از ترسش مجیز رضا شاه را می گفت، اما وقتی ریحانی گفت که رضا شاه به واسطه همراهی با قشون آلمانی مغضوب انگلیس شده، خزعل رفت از گوشه پستو صندوقچه ای آورد و گفت:
" این ها سندهای من است، هر سوال دیگری هم داشته باشید، آماده جواب هستم"
بعدش با اندوه از مرگ پدرش حرف زده بود که از همان وقت ترکان خاتون به او گفته بود که انگلیس روی خوشی به شیخ محمد ندارد و مزعل هم امیدی ندارد. گفت:
"من چنان ترسی از مزعل داشتم که هر صبح با این ترس از خواب بیدار می شدم که امروز پایان زندگی من خواهد بود...
ادامه دارد....
@javane_enghelaby
۴ تا شهید آورده بودند معراج شهدای قزوین، با آقاحجت و چند نفر دیگه رفتیم اونجا؛ شب هیات گرفته بودند دوستان زیاد آمده بودند آقا عبدالله باقری روضه جلسه رو داشت میخوند که ما رسیدیم.آقا حجت همون دم در حسینیه یه مقدار جلوتر نشست ماهم کنارش،تا روضه که تموم شد واسه سینه زنی هرچی به آقاحجت گفتیم بریم جلو سینه زنی بخون نرفت؛ گفت مداحها هستند هرچقدر اصرار کردیم قبول نکرد تا جلسه تموم شد، هیچ وقت دنبال مطرح کردن خودش نبود ..
شهید حجت اسدی شهید پهلو شکسته مدافع حرمی است که حواله شهادت خود را شب شهادت حضرت زهرا(ع) دریافت کرد، او با شهادتش توانست جان بیش از ۴۰ زائر ناموس رواق العظمه حضرت زینب(س) را نجات دهد.
خاطره ای از شهید مدافع حرم حجت اسدی
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«حناچی» شهردار جدید تهران نیامده از حضور مدیران خارجی در شهرداری تهران خبر داد.
آقای حناچی به نظرم خودتون رو برای وارد کردن مدیر خارجی به زحمت نندازید. میتونید از همین مدیران خودمون استفاده کنید. همین ها هم خیلیاشون خارجی هستن چون فقط برای خارجیا کار میکنن... روی هوا قرارداد محرمانه با دشمن میبندن و امتیاز صیادی رو میدن به چین.. یا گازمون رو دو دستی تقدیم ترکیه میکنن.. گل سرسبدشون هم که قهرمان دیپلماسیه و تخصصش گرا دادن به دشمنه... به نظرتون راحت تر و کم هزینه تر نیست که از همینا استفاده کنید؟!
#بی_کفایتی
#ظریف
#حناچی
@javane_enghelaby
#برگ2⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
فصل آغازین/شیخی با شصت زن
شب هم که به رختخواب می رفتم امید نداشتم تا صبح زنده بمانم. برای همین در بیست سالگی از هجوم اندوه مانند سالخوردگان موهای سرم سفید شد.
بعد از این دیدار، ریحانی هر شب وعده می گذاشت و به باغ نظام السلطنه می رفت وپای حرف های شیخ می نشست و او هم انصافا با ولع همه چیز را تعریف می کرد. ریحانی نفهمید چند شب طول کشید که شیخ تمام ماجرا را تا آمدن به باغ نظام السلطنه تعریف کرد، اما نوشتن اینها برایش حدود یک سال طول کشید. داستان که تمام شد، یک هفته فکر می کرد چه اسمی برای کتابش بگذارد. آخر سر ب پیشنهاد میرزا اصغر خان رورنامه چی، اسم داستانش را گذاشت: "دشت های سوزان". البته تجربه کتاب نویسی روحانی به او می گفت که نباید فقط به حرف های شیخ خزعل اکتفا کند، وگرنه کتابش می شود مثل همان "سفرنامه خوزستان" که برای رضا شاه نوشت وکسی هم نخواند.
از طرف دیگر بعضی وقت ها می دید که خزعل در مواجهه با بعضی سوال ها طفره می رود، برای همین مجبور شد شخصا به خوزستان برود و با بدران هم دیدار کند و باقی ماجرا را ازاو بشنود. به همین خاطر بود که بعد از یک سال که با دست پر به دیدار دوباره شیخ رفت و شروع کرد ب خواندن داستان، شیخ جوری گوش می داد که انگار افسانه گوش می کند. گاهی می خندید، گاهی هم قطره اشکی از چشمش پایین می چکید و پشت به ریحانی می کرد. یکی دوبارهم سر ریحانی فریاد زده بود که این دروغ ها و مهملات را از خودت بافته ای و ریحانی توضیح می داد که این کتاب خاطرات نیست،کتاب داستان است و داستان برای جذاب شدن نیاز به تخیل دارد. تخیلی مبتی بر هستی تاریخی؛ و برای ماندگار شدن نیاز به قهرمان دارد، قهرمانی که بر بی عدالتی ها و ادباری که مردم زمانه اش رافرا گرفته، بشورد؛ و برای اصلاح جامعه نیاز به بینش و نگرشی صادقانه دارد. باز شیخ می گفت:
"از همان اول باید می فهمیدم که تو نوکر آلمانی ها و جیره خوار آخونده هستی"
ریحانی هم می رفت و دیگر باز نمی گشت تا این که دوباره شیخ از طریق نوکرش حسن خان برایش پیغام می فرستاد که بیاید بقیه داستان را برایش بخواند.
ریحانی به طور کاملا اتفاقی متوجه شد که خواندن داستان"دشت های سوزان"برای شیخ خزعل دقیقا ده شب غیر متوالی طول کشید. برای همین تصمیم گرفت فصل های داستانش را بر اساس شب هایی که به خانه نظام السلطنه می رفت و داستانش را برای شیخ می خواند، تقسیم کند. این گونه بود که شروع داستانش را از شب اول آغاز کرد:
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
امروز/ رئیس جمهور در جمع مردم خوی: بینی آمریکا را به خاک می مالیم!!
چطور آقای روحانی؟ با فشار ایمیلی و خودکار پرت کردن؟ با برداشت گلابی از برجام و توهین به منتقدان؟ با پیوستن به معاهدات استعماری پاریس و fatf؟ با زانو زدن جلوی امیر امارات و دیپلماسی لبخند؟ با قدم زدن همراه جان کری و دست دادن با اوباما یا با امید به اروپایی ها؟ شایدم با یکسان دونستن ایران و عربستان و متهم کردن کشور به پولشویی...
توقع ایستادگی در مقابل آمریکا از کسی که توان کنترل خانوادش رو نداره و نمیتونه جلوی دزدی اونها رو بگیره، بیستر شبیه یه شوخیه.. چطور روتون شد این حرف ها رو بزنید با وجود اینهمه انفعال و تسامح که تو این چند سال از خودتون نشون دادید؟؟
#بی_کفایتی
#مطالبه_گری
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
و قطعا غير از آن عذاب بزرگتر از عذاب اين دنيا [نيز] به آنان مى چشانيم اميد كه آنها [به خدا] بازگردند.
سوره سجده، آیه ۲۱
اینجا کالیفرنیای آمریکاست... یه جهنم واقعی و گریه های زنی که سوار بر ماشینش، به استقبال آتش می رود...
@javane_enghelaby
زمستان سال نود و یک دعوت شدیم خانهی یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتند. همین موضوع باعث شد تا رضا درباره اهداف شبکههای ماهوارهای واسه صاحبخانه و بقیه صحبت کنه. توضیحاتی در مورد چگونگی تشکیل این شبکهها،منابع مالیشون،اهدافشون و حامیانشون داد ، اما اونها چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی ، توی فلان جا مغز تو شستشو دادن ، تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…. بعد از مهمانی ، من با رضا تند برخورد کردم که چرا شروع میکنی از این حرفها میزنی که بخوان مسخرهات کنن ؟ و کلی توپ و تشر !! اما رضا این جوری جواب داد: من وظیفهام را انجام دادم ، در قبال این خانواده توضیحات رو دادم ، دیگه اون دنیا از من نمیپرسن که چرا دیدی و میدونستی اما چیزی نگفتی.من کار خودم و کردم ، به وقتش این حرفها جواب میده. خیلی برام جالب بود ، اون اصلاً به این فکر نمیکرد که دارن مسخرهاش میکنن ، فقط به فکر انجام وظیفهاش بود.
خاطره ای از شهید مدافع حرم رضا کارگر برزی
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby