eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
666 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_76 عید هم با تموم خاطرات خوب و بدش بالاخره تموم شد و از فردا
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• حقش بود اون ساچمه‌‌های تفنگ بادی رو که با هنر خودم زدم وسطِ بطریِ نوشابه، می‌زدم تو دست‌ها و زانوی مجید تا هم تلافیِ وسطی بازیِ وحشیانه‌ش باشه و هم بفهمه که شانسی نزدم تو هدف! اما تکمیل این سیزده‌بدرِ گُل و بُلبلی، تو مسیر برگشت به خونه بود که مجبور بودیم اَخم و تَخم و سوال‌های مهدی رو که چرا پسرعمه‌تون اون‌طوری کرد، چرا دخترعموتون این‌طوری گفت، چرا دختر و پسر با هم وسطی بازی کردن، چرا عمه‌ها و عمو‌هاتون هیچی به بچه‌هاشون نمی‌گفتن و... رو تحمل کنیم. هر چند همه‌ی رفتار‌های زننده‌ای که مهدی بهشون اعتراض داشت، از نظر من هم زیادی تو ذوق می‌زد! ولی کاری نمی‌شد کرد، چون که مسئله همون فضای تربیتیِ خانواده‌ی بعضی از عمه‌ها و عمو‌ها و قضیه‌ی «نَروَد میخ آهنین در سنگ» بود. حالا هر چقدر ما سنگین و رنگین رفتار می‌کردیم، هر چقدر خودمون رو از بازی و بگو بخند تو جمعِ قاطی با پسر‌های فامیل دور می‌کردیم و خودمون رو به زحمت می‌انداختیم که روی بچه‌پررو‌ها رو کم کنیم، ولی باز هم عده‌ای یا واقعا دلیل این برخوردِ ما رو نمی‌فهمیدن، یا خودشون رو به نفهمیدن می‌زدن. بگذریم... سیزده‌بدر امسال هر چی که بود، قطعا باب مِیلِ من و شاید هانیه، مطهره، نگار، مهدی، مامان و بابا و بلکه خیلی‌های دیگه از اون جمع خانوادگی نبود؛ اما هر چی که بود، بالاخره گذشت. از فکر به سیزده‌بدرِ ناخوشایندِ امسال بیرون میام و با استفاده از ترفندِ سانسور، وقایعِ قابل قبولم تو سیزده‌بدر رو به هم وَصله و پینه می‌کنم و نقطه‌ی پایان انشای خودم رو می‌ذارم. از اون نیم‌ساعت وقتی که برای نوشتن انشاء داشتیم، دیگه زمانی نمونده. اما بچه‌های کلاس که انگار هنوز تنبلیِ تعطیلات از تنشون بیرون نرفته، شروع به غُرغُر و ناله برای گرفتن ده دقیقه زمانِ بیشتر می‌کنن. عجیبه‌ که معلم ادبیات هم با سخاوتِ تمام، نَه ده دقیقه، بلکه یک ربع زمان می‌ده و در نهایت هم با شنیدن انشای دو سه نفر که برای خوندن انشاءشون داوطلب می‌شن، زنگ آخر به صدا درمیاد و سیل دانش‌آموز‌ها رو به سمت خونه‌هاشون به حرکت درمیاره. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy