والا من دیگه نمیخوام سناریو بچینم برای ی روز خوبی که قراره برسه و خوب در عین حال راه دیگه ای ندارم برای امید دادن ب خودم .
[کاش یکی دستمو میگرفت از این باتلاق نجاتم میداد]
تصمیم گرفتم خجالتو بزارم کنار و هرکسیو توی خیابون دیدم که زیادی کیوته برم بهش بگم : جناب/خانم شما خیلی نازید_احساس میکنم این کار هم منو خوشحال میکنه هم اونارو .
امروز اینجوری بودش ك :
[پاییزبودنش معلومه یا بیشتر نشون بدم؟]
جمعه یِ غیرقابلپیشبینی تو پرهیجان ترین روز این هفتم بودی با اینکه اشکمو در آوردی ولی بازم جای شکر داری .
زندگیِ پوشالیه من وقتش نیست که خودتو از این همه یکنواختی در بیاری و یکمی رنگ و لاعاب به خودت بدی؟
هدایت شده از کرگدنوحشی
خودم را بی تو دلخوش میکنم جانا به هر نوعی.
+ولی مگه میشه..؟
کاش در خونمونو بزنن و بگن خانم ما میدونیم خیلی سخت میگذره و گناه داری. بیا این بسته پستی مال تو .