نمیدونم داستان مداحی "چادرات را بتکان روزی مارا بفرست" رو شنیده باشید یا نه اما بهتره به ی زبون ساده براتون تعریفش کنم چون برای خودم خیلی جالب بود :
توی یکی از عملیات های جنگ ایران و عراق رزمندگانِ اون عملیات خیلی ناامید میشن، چون تا شکستشون چیزی نمونده بوده تو همین شرایط بوده که یکی از رزمنده ها خانم فاطمه زهرا رو توعالم رویا میبینه و ازشون درخواست کمک میکنه همون موقع یه هلیکوپتره عراقی رو سرشون بوده همون لحظه این رزمنده به خانم میگه : دور تا دورمون رو بعثیا گرفتن کمکمون کنید_که همون لحظه خانم چندبار گوشه روسریشون رو میتکونن و همونجا هلیکوپتره سقوط میکنه .
[السلام علیکِ یا بنت صفی الله_سلام بر تو ای دختر بنده خالص خدا]
از دوسال پیش ی عهدی با خودم بستم و تا امروز زیرش نزدم الحمدالله، این بودش که چه دهه اول و چه دهه دوم فاطمیه حتما مشکی بپوشم چون واقعا غریبی فاطمیه خیلی حس میشه مخصوصا این روزا_اصن امسال فاطمیه خیلی غریبانه برگزار شد .
بچه ها رزق سالانتون رو از فاطمیه بگیرید همونجوری که حضرت آقا میفرماین : من رزق سالانم رو فاطمیه از خانم طلب میکنم شماهم بخواید و نتیجشو ببینید .
بارون اومد و یادم داد انقدر زمینا کثیفه که نمیتونم بدون روسری برم کف حیاط بخوابم و مجبورا با روسری باید این پلن رو اجرا کنم .
[فهمیدید اینجا داره بارون میاد یا بیشتر بگم؟]
این روزمرگی لعنتی گردن منو گرفته ول نمیکنه . هعی هیچی نمیگم توهم سفت چسبیدی منوها، دِ ول کن دیگه بزا یکمی زندگی رنگ بگیره همچی از این حالت بی روحش در بیاد_عافرین قربونت برو خونتون دیگه .
الحمدالله که یه روز پرتوفیق داشتم و تونستیم با تیممون یه نمایش که البته انشاءالله در شان خانم فاطمه زهرا باشه رو اجرا کردیم و اون اشکایی که جاری میشد بزرگ ترین حجت بود .
خیلی حرف برا گفتن دارم از چن روز پیش تاحالا ولی در همین حد خلاصه کنم که برای بار چهارم تو این فصل مریض شدم و بازم مقصر شکلاته عزیز بود .
[وی به شکلات حساسیت شدید داره]