فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کنایه تلویحی سعید حدادیان به انتشار پرتعداد تصاویر پزشکیان در هیأتهای محرم: بعد از روضه، باید ثابتقدم بود و امتحان پس داد
حاج سعید حدادیان:
🔹حضور مسئولان در روضه چیز عجیبی نیست و مثل نماز واجب است.
🔹اما بعد از روضه و نماز در مسیر سیدالشهدا باید ثابت قدم بود و آنجا امتحان پس داد.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴 هشدار جدی و تکان دهنده کیهان:
پزشکیان در محاصره «زاویهدارها» و «محکومان امنیتی»
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
⚫️ #پزشکیان تو همهی عکساش یه جوریه انگار ۱۲ میلیون حقوق میگیره، آخر ماه ۱۸ میلیون قسط داره 😐
یه کم قوی باش مرد! چشم یک ملت به ظریف نه ببخشید به توعه! 😅
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فهرست اقداماتی که شهید رئیسی در بازه چهل روز انتخاب تا تحلیف انجام داد،
وقتی میگیم توقع مردم از رئیسجمهور بعد رئیسی بالا رفته
یعنی این ...
رییس جمهور جدید فعلا داره استراحت میکنه خوابه😴🤫
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخطار شدید طرفداران پزشکیان
به رئیس جمهور منتخب خودشان !
توسط یکی از استاد دانشگاه تهران !
خلاصه مطلب اینکه نگرانند آقای پزشکیان #رئیس_جمهور_پوششی بوده باشد!
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 تمسخر پزشکیان در منوتو !!
🔻آقای دکتر به خودت بیا!
الان مهمترین مسئله مملکت چینش کابینه است که دیگران دارند درموردش حرف میزنن!!
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️محسن رهنانی عضو شورای کذایی رئیس جمهور منتخب: روحانیت شیعه خرافی است و پهلوی با خرافات مقابله کرد!
▪️بعد از افاضات دیپلماتی که برای رییس جمهور منتخب شاخ گذاشت ، شنیدن این سخنان هم برای دانستن حقیقت لازم است
▪️اینها صحبت های رنانی معلوم الحال عضو شورای راهبری دولت ظریف است که بر ضد روحانیت وتطهیر پهلوی سخن میگوید !
▪️برخی از روحانیون مطرح و فرزندان برخی بیوت مراجع از این آقايان حمایت کردند تا رای اوردند، حالا جواب میدهند یا خود را پنهان میکنند؟؟ این آقایان چه جوابی در محضر حق تعالی و شهدا خواهند داشت؟؟
⏪این فرد کسی هست که در شورای راهبری ظریف به جای دکتر پزشکیان وزیر انتخاب می کند.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🏴برگزاری مراسم عقد و عروسی در ایام محرم و صفر
🔷سؤال : برگزاری مراسم عقد و عروسی در ایام محرم و صفر و دیگر ایام عزاداری ائمهی معصومین علیهمالسّلام چه حکمی دارد؟
✅جواب : مجرد انجام عقد در ایام عزاداری فینفسه منعی ندارد، ولی برگزاری مجالس جشن و انجام کارهایی که موجب هتک و بیحرمتی گردد، در خصوص ایام عزا جایز نبوده و حرام است.
📕منبع: khamenei.ir
#محرم #امام_حسین
#محرم #عزاداری
احکام
احکام شیرین
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🏴آرایش کردن بانوان در ایام عزاداری
🔷سؤال : آیا آرایش کردن و ابرو برداشتن خانم ها و یا کوتاه کردن موی سر و صورت آقایان در ایام عزاداری و سوگواری اهل بیت علیهم السلام اشکال دارد؟
✅جواب : اگر به گونه ای باشد که هتک حرمت ایام عزاداری محسوب شود جایز نیست و در غیر این صورت، فی نفسه اشکال ندارد.
📕منبع: khamenei.ir
#محرم #عزاداری #آرایش
احکام
احکام شیرین
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔻روز عاشورا، میدان توپخانهی شهر خوی، آذربایجان غربی
عکس از علیخان والی؛ بین سالهای ١٢۶٢-١٣١٨
#اصالت_ایرانی
#باافتخار_ایرانیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
انسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمی کنند و حرفِ همه را باور دارند !
انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ می گویند.
انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند، انسانهای نا امید همیشه آیه یاس می خوانند.
انسانهای حسود همیشه فکر می کنند که همه به آنها حسادت می کنند.
انسانهای حیله گر معتقدند که همه مشغول توطئه هستند،
انسانهای شریف همه را شرافتمند می دانند.
انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است
ذات خودت هرجور باشه با همون چشم بقیه رو میبینی. پس به جای انتقاد اول ذاتت رو درست کن
#بشدت_حق
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
صحنه به دار کشیدن آزادی خواهان تبریزی بدست لشگر قزاق در روز عاشورا
🔹صبح عاشورای سال ۱۲۹۰ شمسی روسها ۸ تن از مشروطهخواهان از جمله ثقهالاسلام و دو نوجوان ۱۶ و ۱۸ ساله را به تبریز آوردند و در برابر چشمان مردم عزادار تبریز به دار کشیدند.
🔹مردم در آن زمان، اطلاعی از اعدام ثقة الاسلام نداشتند و وقتی در عصر عاشورا برای شرکت در مراسم شام غریبان به بازار میروند، روسها دروازه های میدان را باز کرده و مردم با پیکرهای بی جان آنها رو به رو میشوند. پس از آن، دسته جات مجدد تشکیل یافته و شروع به عزاداری میکنند. سربازان روسی، خطر را احساس کرده و مردم را از میدان مشق بیرون میکنند ولی مردم برای پایین آوردن شهدا از دار به میدان هجوم میآورند.
🔹سربازان روسی از فردای این جنایات، در هر گوشهای از تبریز بساط چوبه دار بر پا کرده و بزرگ محلات را با شیوههای فجیع اعدام کردند. این جنایات از ۱۰ دی با اعدام ثقة الاسلام شروع شده و تا سه ماه ادامه داشت و طی این مدت بیش از ۷۰ نفر از روسا و معتمدان محلات تبریز به وحشیانه ترین شکل ممکن اعدام شدند.
صحنه های عاشورا در تاریخ تکرار میشوند مردمی که از تاریخ درس نگیرند محکوم به تکرار آنند😔
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
هرچه کنی به خود کنی
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
بنگر ببین چه میسازی❗️❗️❗️
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
نمیدونم چرا این اصلاح طلبا زمان انتخابات نمیگن میخوایم خر مرده سوار بشیم
و سر همین خر مرده همدیگرو تیکه و پاره میکنن!
وقتی رای میگیرن چهار سال اول بحث اینه که خر مرده به ما انداختن...
چهار سال دوم هم بحث سر اینه ما نبودیم وضع بدتر هم میشد!!
اگر معتقدی اینقد وضع فاجعه اس شما که انتخابات مجلس رو تحریم میکردی چرا برای تحویل گرفتنش اینقد به در و دیوار کوبیدی خودتو؟!!
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلا همینن!
خودشون به زمین و زمان میزنن که به قدرت برسن بعد اینطور گردن گیرشون خراب میشه !
چند سال دیگه هم ازش در مورد سیاست داخلی بپرسن
همین جواب رو میده!
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
در شهادت رئیس جمهور مردمی سید ابراهیم رئیسی عزیز الطافی نهفته است که به حول وقوه الهی
کم کم دارد ظاهر میشود....
قطعا هیچکار خدا بی حکمت نیست.
بنظرتان چرا کسی که باید الان با مردم حرف بزند لکنت زبان گرفته ولال شده است وکسی که الان نباید صحبت کنددیوانه وار اراجیف میبافد ....
این موارد جزئی از همان الطاف خفیه الهیست....
ببینیم خدا چه چیزایی را میخواهد ملت با چشمان خودشان ببینند.
انشاالله پایان این ماجرا بلوغ سیاسی وعبرت فریب خوردگان ظاهربینی باشد که خام اسلام لیبرال شدند.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_یکم
ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمزه ای بود تاحالا انقدر غذای خوبی تو ایران نخورده بودم.
جمله بندی هاش هنوز یکم مشکل داشت اما لهجه قشنگش و صدای مردونه اش دل هر شنونده ای رو میبرد.
مادرجون لبخندی زد وگفت:نوش جونت مادر.
آناهید خودشیرینی کرد وگفت:غداهای ایران محشره آقاکارن.
کارن بایک نگاه گذرا به آناهید،حرفش رو بدون جواب گذاشت.چنان ذوقی کردم که خدامیدونه.
بالاخره همه بلندشدیم و حرکت کردیم سمت پایین کوه.به زهرا زنگ زدم و گفت من تا ده دقیقه دیگه میرسم.
تاموقعی که زهرابیاد ماهم رسیدیم پایین.اوف این دختر دست از سر چادرش برنمیداره همه جا میپوشه آبرو مارو میبره.
اومد جلو و به هممون سلام کرد و بعدم همه سوار ماشینا شدیم راه افتادیم سمت قهوه خونه قدیمی اقاجون.
اونجا تقریبا نزدیک دربند بود.نمای چوبی قشنگی داشت با آب نمای خوشگلی که به فضای قهوه خونه زیبایی منحصر به فردی بخشیده بود.
تخت های بزرگ و کوچیکی،قهوه خونه رو پر کرده بودند و صدای موسیقی سنتی روحتو تازه میکرد.البته اینا توضیحات ادبیه من به شخصه از موسیقی سنتی متنفرم.
رو یکدمیز بزرگ نشستیم و آقاجون مرد جوونی رو صدا زد که لباس سنتی قشنگی پوشیده بود.
اومد جلو و گفت:خوش اومدین خان سالار.چی بیارم براتون؟
_۱۳تا چای دبش برامون بیار با خرما و پولکی.
مردجوون تعظیم کوتاهی کرد و رفت.نه تنها اینجا بلکه همه مردم تهران،آقاجون رو میشناختن و عذت و احترام سرش میزاشتن.
مشغول گوش دادن به صحبتای بقیه شدم.
بابا به کارن گفت:خب دایی جان چیکار کردی تو این مدت؟
_راستش خیلی دنبال خونه بودم اما متاسفانه تو ایران به پسر مجرد خونه نمیدن.
عموگفت:چرا مجرد کارن؟مگه شیرین باهات نمیاد؟
کارن شانه بالا انداخت و حرفی نزد.
عمو رو کرد به عمه و گفت:آره شیرین؟نمیری باهاش مگه؟قرارن جداشین؟
_چی بگم والا داداش خودسر برای خودش تصمیم میگیره و منم دیگه کاری به کارش ندارم.من بعد مدتها برگشتم دوست دارم پیش مامان بابام زندگی کنم.نمیخوام ازشون دور بشم.
همگی ساکت شدند تا چای ها رو آوردند.
زهرا ذوق زده ظرف پولکی ها رو برداشت وگفت:وای عاشق پولکیم.
دم گوشش گفتم:ادای نخورده ها رو درنیار زشته.
بااخم نگاهم کرد وگفت:دختری که شور و ذوقشو نشون نده دختر نیست شلغمه آجی.
باتعجب نگاهش کردم و متوجه نگاه بی پروا کارن هم شدم.انگاری بعید میدونست همچین حرفیو از یک دختر چادری.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_دوم
"کارن"
ازحرف زهرا خنده ام گرفته بود.این دختر درکنار حجابش دختر بامزه ای بود.متوجه نگاهم نشد و پولکی ها را یکی یکی گاز زد.دندون های سفید و ردیفش بهم چشمک میزدن که منم از این پولکی ها بچشم.
با چای که امتحانش کردم دیدم واقعا خوشمزه است و زهراحق داره انقدر دوسش داشته باشه.
طعم غذاهای خارج همه یک جور بود اما ایران فرق داشت.هرغذا،طعم منحصر به فرد و خاصی داشت که من رو مشتاق تر به چشیدن همشون میکرد.
چای که خوردیم رفتیم یکم با ماشین دور شهر رو گشت زدیم.خیلی دوست داشتم برج میلاد رو ببینم.مادرجونم کلی استقبال کرد و همگی رفتیم برج میلاد.بلندی و عظمتش واقعا زیبا بود و آدمو مجذوب میکرد.به ایفل نمیرسید اما قشنگ بود.
کلی عکس دسته جمعی و تکی اونجا گرفتیم و جالب اینکه زهرا تو هیچکدوم از عکسا نیومد.
از اونجا یک دوربین برای خودم خریدم تا هروقت تنهاجایی میرم عکسی به عنوان یادگاری بگیرم.درحال تنظیم کردن دوربینم بودم که چند تادختر ازجلوم رد شدن و با عشوه گفتن:از ما عکس نمیگیری خوشتیپ؟
با اخم تندی نگاهشون کردم.
یکیشون که وضعش خراب تر ازبقیه بود،گفت:چه بداخلاقی تو جیگر.راه بیا دیگه.
_بزنین به چاک تا روی سگم بالانیومده.
مستانه خندیدند.همون نفر اول گفت:نکنه گَشتی؟
نفهمیدم منظورشو اما ازشون دور شدم و سمت خانواده برگشتم.
همگی دور یک میز نشسته بودند و محو عظمت برج میلاد شده بودند.ازجمع جداشدم و رفتم سمت تپه ای که از اونجا هم برج میلاد و هم همه ی شهر کاملا دیده میشد و آرامش خاصی داشت.مشغول عکس گرفتن شدم که صدایی رو شنیدم.
_منم عکاسی دوست دارم اما به رشته ام نمیخوره.
با دیدن زهرا تعجب کردم.فکر میکردم دختری گوشه گیره و حرف زدن با مردا براش عاره.
_چیه اینجوری نگاه میکنین؟لابد انتظار داشتین یک گوشه بشینم و با هیچکس حرفی نزنم بخاطر این چادری که رو سرمه؟
به دوربینم نگاهس انداختم و گفتم:نه انتطار که نه.من دربارت همچین فکری میکردم.
_سعی کنین زود کسیو قضاوت نکنین.فقط یک نفره که میتونه تواین دنیا قاضی و دادگرباشه اونم شما نیستین.
یکدفعه سوالی به ذهنم رسید که فوری پرسیدم:چرا چادر میپوشی؟
لبخند قشنگی زد و رفت جلو تا اینکه به لب تپه رسید.لبه های چادرش رو باد به بازی گرفت.صحنه قشنگی بود برای عکس گرفتن.
_چون عاشقم
همینو که گفت از پشت سر ازش عکس گرفتم
صدای دوربین رو که شنید،گفت:چه زودم عکس گرفتین.
فکر کردم شاکی میشه و میگه چرا ازم عکس گرفتی یالا پاک کن.
اما فقط جلو اومد و گفت:مواظبشباشین
وقتی داشت از تپه پایین میرفت من محو چادرمحکمش بودم که از روی سرش تکون نمیخورد.
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_سوم
وقتی برگشتم پیش بقیه،زهرانبود.بی تفاوت نشستم کنارعمو و به دوربینم ور رفتم.
عمو زد به شونه ام و گفت:آقاکارن یک عکسی از ما نمیگیری با دوربینت؟
عکسای قبلی رو با گوشیم گرفتم و برای همین تصمیم گرفتم این عکسو با دوربین بگیرم که بعد چاپ کنم.
همه رو جمع کردم کنترهم ایستادن.زهراهنوز هم نبود و غرورم اجازه پرسیدن نمیداد.ازشون دوتاعکس گرفتم و گفتم حتما چاپ میکنم براتون.
انقدر چیزی خورده بودیم که جا برای شام نداشتیم.بیخیال جگر شدیم و راهی خونه شدیم.بعد خداحافظی،هرکس سوار ماشین خودش شد و راه افتادیم.و هنوز هم زهرا نبود.بودن نبودنش مهم نبود برام اما انگار کمبودش حس میشد.
کنار اون دوتا دخترعمو جلف و سبک سرم،برای زهرا احترام زیادی قائل بودم.
هنوز هم درگیر جواب کوتاهش بودم که درپاسخ سوالم داد
"چون عاشقم"
عاشق کی بود یعنی که چادر سر میکرد؟عشقش بهش گفته بود چادر سرت کن؟نمیدونم بیخیال چندان مهم نیست.
خیلی زود رسیدیم و منم یک راست رفتم سمت اتاقم و از خستگی بیهوش شدم.
صلح روز بعد با یک دوش آب گرم،صبحمو آغاز کردم که حسابی سرحالم کرد.صبحونه مفصل مادرجونم بهم چسبید.قرار بود امشب همگی باهم بریم شهر بازی.من ازشهر بازی خوشم نمیومد بچه گانه بود اما دوست داشتم این موردم تو ایران تجربه کنم.
تاشب ازخونه رفتم بیرون و برای خونه و کار یه کارایی انجام دادم که خداروشکر ثمره بخش بود.خیلی روحیه گرغتم و خوشحال و خندون برگشتم خونه.دم در،مادرجون نذاشت برم تو و سریع سوار ماشینم کرد گفت:دیرشد پسرم زود باش.
خان سالار هم که اومد،راه افتادیم طرف شهربازی.از دور نمای قشنگی داشت اما شهر بازی اینجا کجا و شهربازی فرانسه کجا!؟
میدونستم زهرا نیومده چون سوارشدن تو این وسایلا با چادر سخت بود اما درکمال تعجب زهرا اومده بود و با شوق و دوق سمت وسایل میرفت تا سوار بشه.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_چهارم
تا آخرشب،سوار همه وسایل شد ولی من ترن رو که سوار شدم حالت تهوع گرفتم و دیگه نرفتم.همراه زهرا فقط آناهید رفت.لیدا ترسو بود بینشون.هی میومد کنار من و باهام حرف میزد منم به رسم ادب جوابشو میدادم.درسته خیلی سیریش بود اما چهره دلچسبی داشت و مهربون بود.
بچه ها رفته بودن کشتی سوار بشن که لیدا اومد کنارم و گفت:چرا نرفتی؟
_ حالت تهوع میگیرم.وسایلا سرگیجه آوره.
با ناز خندید و شالش رو فرستاد پشت گوشش.
_ای بابا شما مردی دیگه.این حرفا چیه؟
_مرد و غیر مرد نداره که.سرگیجه گرفتم.حالم بدمیشه سوارشم.تو چرا نرفتی؟
خنده قشنگی کرد و گفت:میترسم خو.من مثل زهرا پر دل و جرات نیستم.بعدشم دختر باید ترسو باشه دیگه.دختری که نترسه شلغمه.
ازاینکه خواهرش و آناهید رو غیرمستقیم به شلغم تشبیه کرده بود،خنده ام گرفت.
وقتی خندیدم نزدیکم شد وگفت:اگه میدونستی وقتی میخندی چقدر خوشگل ترمیشی همیشه میخندیدی.
تا متوجه حرفش شدم،سکوت کردم و با اخم گفتم:زیاد صمیمی نشو لیدا خانم.من به هیچ دختری اجازه نزدیک شدن به خودم رو نمیدم.
اونم انگار بهش برخورد چون عقب رفت و بااخم ساختگی گفت:هه خیلی ازخود راضی هستی.انقدر دورم پر پسره که نگاهتم برام مهم نیست.
_پس چرا برام دلبری میکنی؟
انگار زبونش بند اومد اما کم نیاورد وگفت:لیاقت دلبری هامو نداری.خودتو دست بالا نگیر.
ابرو بالا انداختم و پوزخندی زدم که جوابش از صدتا فحش هم برای لیدا بدتربود.
ازش فاصله گرفتم و سمت قسمتی رفتم که سر مسابقه عروسک میدادن.
مسابقه اش شکستن لیوان های چیده شده رو هم بود.مهارت خوبی داشتم دراین زمینه.تیر اندازیم معرکه بود.
رفتم جلو و ازش سه تا توپ گرفتم و شروع کردم به پرتاب توپ ها.اولیش ۴تا رو شکست.دومی۵تا و آخریم همه لیوان ها رو پایین انداخت و شکست.
همه برام دست زدند و منم با لبخند افتخار آفرینی،عروسک خرس بزرگی که فروشنده بهم داد رو گرفتم و رفتم.خیلی بزرگ بود و جلو دیدم رو گرفته بود.
یه لحظه باخودم گفتم:اخه تو پسر گنده عروسک میخوای چیکار؟
بعد با غرور لبخندی زدم و گفتم:مدال افتخاره.میخوام نشون همه بدم.
از دور عمو اینا رو دیدم که نزدیکم شدن.زهرا بادیدن عروسک جیغ کوتاهی کشید وگفت:ازکجا گرفتینش؟
تو این دو روز رفتارایی از زهرا دیدم که خودم تعجب کرده بودم.
جلو دهنش رو گرفته بود و باذوق به عروسک نگاه میکرد.
_برنده شدم.
اصلا توجهی به من نکرد وگفت:میشه مال من باشه؟
دیدم چی از این بهتر که عروسکو بدم به کسی چون نگه داشتنش زشت بود برام.
عروسک خرسی سفید بزرگ رو دادم دست زهرا و گفتم:مال شما.
آناهید چیشی گفت و لیدا هم حسودانه گفت:عروسک چیه زهرا مگه بچه ای؟
آناهید پشت سرش گفت:اصلا مگه طلائه که انقدر خوشحال شدی؟
عروسکو بوس کرد وگفت:از طلا هم ارزشش بیشتره.
بعدم شروع کرد به قربون صدقه عروسک رفتن.
همه خندشون گرفت اما من با بهت به این دختر چادری که باذوق عروسک رو بغل گرفته بود نگاه کردم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خشت خام
موشن خشت خام روایتی از چگونگی پیروزی قیام مردمی به رهبری آیت الله کاشانی و روی کار آمدن مجدد مصدق در برابر رژیم شاه در سالروز قیام ۳۰ تیر است.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
سیره شهدا
بچه هیئتی بود
به نقل از دوست شهید
💠وحید یک عمر نوکری امام حسین (ع) را کرد
و بین اهل محل به بچه هیئتی شناخته می شد.
💠رامین تعریف می کند:
«برای انجام کارهای هیئت همراه بود و از
هیچ کمکی دریغ نمی کرد.
هر وقت می خواستیم برای دهه محرم
هیئت بر پا کنیم، وحید قبل از همه ی
بچه های محل می آمد و بعد از همه می رفت».
💠 او ادامه می دهد: «سالها با وحید رفیق
بودم و در همه این سال ها کاری نکرد تا من را
ناراحت کند. شاید من او را ناراحت کرده باشم
اما او هیچوقت چنین کاری را نکرد».
💠وحید خیلی مردمدار بود. اهل کار خیر بود
اما پنهانی. خوب به یاد دارم که همیشه
می گفت برای کار خیر همین که خدا بداند
کافی است و نیازی نیست بنده اش چیزی بداند.
💠اما من غیر مستقیم خبر داشتم که به خیلی
ها کمک می کرد و شخصیتش طوری بود که اگر
می فهمید کسی گرفتار است از هیچ کمکی
دریغ نمی کرد».
💠سالروز ولادت
شهیدوحیدزمانی نیا❤️
هدیه به روح مطهر شهید والا مقام صلوات
💚الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💙
#همسفر_من
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💜 آرامش با قرآن 💜
🌸 #چند_لحظه_ای_با_کلام_وحی 🌸
♥️ آرامــــشی از ســــــوی آسمان ❤️
📖سورۀ مبارکۀ شمس
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic