⭕️ #فراخوان بسیار مهم مصاف
🙏 لطفا تا انتها با دقت بخوانید...
💣 عملیاتِ #جهاد_رسانه_ای
💢 بعد از عملیات جهانی توییتری در شب نیمه شعبان، این بار انشاءالله در شب #عاشورا طوفان به پا میکنیم...
🔅 مهدی یاوران عزیز سلام
🔹 در جهان امروز، فضای مجازی، علی الخصوص #توییتر عرصهی مناسبی برای شناساندن امام زمان به جهانیان است.
🔸 با توجه به نتیجه فوق العادهی طوفان توییتری قبلی (بیش از یک #میلیارد ایمپرشن-بازدید-) ، واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) تصمیم دارد برای شب عاشورای امسال، تعداد ۳۰۰۰ عدد توییت برای شناساندن مهدی موعود و امام حسین به مخاطبان خارجی به زبان فارسی تهیه و تولید کند و آن را با همکاری واحد بین الملل مصاف، به چندین زبان ترجمه و آماده انتشار نماید.
🙏 از شما دغدغه مندانِ ظهور که میخواهید در عرصه زمینه سازی برای ظهور موثر باشید، خواهشمندیم مثل همیشه در کنار ما باشید و در تولید این توییت ها، مانند سری قبل با ما همکاری کنید.
🔺 نکات بسیار مهم:
١. متن توییت شما به فارسی باشد.
٢. با توجه به محدودیت کاراکتر در توییتر، #دقت کنید توییت های فارسی شما، #اصلا بیشتر از ٢٠٠ کاراکتر نباشد. چون در زمان ترجمه، قطعا تعداد کاراکترها افزایش می یابد.
٣. لطفا متن توییت ها را خودتان بنویسید و از ارسال توییت تکراری بپرهیزید.
۴. لطفا از نقل احادیث و روایات خودداری کنید و تنها از مفهوم آن ها استفاده کنید.
۵. لطفا توییت های خود را پیرامون سرفصل های زیر بنویسید:
➖ عاشورا و مهدویت
➖ اربعین و مهدویت
➖ آخرالزمان
➖ پس از ظهور
➖ منجی در ادیان
➖ شناخت شناسنامه ای امام زمان
➖ دعوت به فطرت انسانی
➖ دعوت به مطالعه پیرامون ظهور
➖ پاسخ به شبهات (از جمله خونریزی امام زمان و تحریفات هالیوود و... )
📬 توییت های تولید شدهی خود را به آیدی زیر ارسال کنید👇
@Mahdiaran0901
واحد مهدویت مصاف، مهدیاران👇
eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
🔴عظمت حضرت خدیجه سلام الله علیها
حضرت خدیجه رو اونطوری که شایسته هست نمیشناسیم. متاسفانه بدلایل مختلفی در طول تاریخ و در کتب تاریخی تا اونجایی که میتونستن فضائل حضرت خدیجه رو سانسور کردن و ایشون رو تخریب کردن. یکی از دلایل این تخریبها بزرگ کردن عایشه هست. در مواردی اسم حضرت زهرا و حضرت خدیجه رو حذف کردن و اسم عایشه رو گذاشتن. و تاریخ رو تحریف کردن. [دلیل اول تخریب]
بعضی جاها این تحریفها تابلو شده. مثلا حدیث معروف پیامبر که چهارزن بهشتی که بهترین زنهای عالماند که دوتای آنها حضرت زهرا و خدیجه هستن. در چاپ جدید کتاب صحیحمسلم این دو اسم حذف شده و اسم عایشه قرار گرفته. بعد جالبی قضیه اینه که این حدیثو در قسمت فضائل حضرت خدیجه آوردن ولی اسمی از خدیجه نیست. عقلشون نرسیده حداقل از این قسمت حذفش کنن.
و یا مثلا حضرت خدیجه رو یک زن پیر و بیوه که قبلا دوتا شوهر داشته، جلوه دادن. که برخی از مورخین میگن اینها دروغی بیش نیست. و حضرتخدیجه تقریبا همسن پیامبر بوده، نهایت دوسال بزرگتر. و همچنین قبل از آن ازدواجی نکرده بوده. دلیل این دروغها این بوده که خواستند رَحم مطهر حضرتخدیجه که حضرت زهرا رو بدنیا آورد و ریشه امامانما هست رو خدشهدار کنن و بگن قبل پیامبر عربجاهلی با او ازدواج کرده بود. در حالی که این رحِمپاک رو خدا مخصوص اهل بیت مقدّر کرده بود. [دلیل دوم تخریب]
بعضیا میگن خدیجه دوتا دختر داشته قبل از ازدواج با پیامبر. درجواب باید گفت، دو دختری که با حضرتخدیجه زندگی میکردن دختران خواهرش هاله بودن که از دنیا رفته بود و خدیجه(س) اونارو به سرپرستی گرفته بود
روزی عایشه به حضرت زهرا درباره مادرش خدیجه جملهای گفت که باعث ناراحتی حضرت زهرا شد، ایشان با چشمی گریان نزد پیامبر آمد و از عایشه شکایت کرد، پیامبر(ص) فرمود ناراحت نباش، رها کن این حرفهارا《إِنَّ بَطْنَ أُمِّکِ کَانَ لِلْإِمَامَهِ وِعَاء》رحم مادر تو ظرف امامتپرور بوده است.
در عظمت حضرت خدیجه همین بس که در روایت داریم که "کان رسول الله یسکن الیها" پیامبر با او آرامش پیدا میکرد، تو سختی ها پیامبر با خدیجه خودش را آرام میکرد. پیامبر(ص) بعد از وفات حضرت خدیجه هروقت یاد ایشون میفتاد اشک تو چشماشون جمع میشد. وهمیشه میگفت، ای کاش حالا که حکومت اسلامی تشکیل دادیم و دوران سخت تموم شده، خدیجه بود، خیلی جاش خالیه
#خدیجه مادر حضرت زهرا و مادر همهی امامان بجز امیرالمؤمنین بود. و البته برای علی(ع) هم مادری کرد. چراکه علی از کودکی در خانه خدیجه بزرگ شد.
منابع: استادکاشانی،
دکترمیثم مطیعی
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
#خانمای_مهربون 😊👇
#هنر_بیان
اگه شوهرتون عصبانی بود و شما رو سرزنش کرد سریع موضع نگیرید❗️
به جاش به آرامی بگید
شاید حق با تو باشه
اون وقته که شوهرتون هم به خودش میاد میگه "البته منظورم این نبود
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
اشعار #کودکانه
منم بچه مسلمان
که دارم دین و ایمان
کتابم است قرآن
رسولم داده فرمان
به رفت صبحگاهی
کنم شکرالهی
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
بجای آنکه کانالهای مختلف را برای تحلیل خبرها و تصاویر مرتبط جستجو کنید همه آنها در اولین و کوتاهترین زمان ممکن در خاکریز ببینید
حرفها و نکتههایی که مهم هستند ولی پیش هر کسی نمیتوان ابراز کرد
خاکریز، جبههای تحلیلی- خبری بچههای انقلاب، در حمله همهجانبه علیه دین، نظام و هیاهوهای رسانهای
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
#خاکریز
@jebhetarom
ارتباط با مدیر : https://eitaa.com/Saeid2846
-تو اوج گناه...
•سلام به ارباب کن...
-بگو بدشرایطی دارم...
•ولی هرجا میرم کسی رام نمیده😞😭
♡خودت، منو نگه دار...💔
🔮@ghalameniko📿
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
نمایشنامہ صوتی [گمشده].mp3
9.69M
کاری از گروه تحقیقاتی"کمند"
نویسنده و کارگردان:بانو نیکو
میکس و تنظیم صدا از: طه به منجی
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
خاکریز
✍️ رمان #سپر_سرخ #قسمت_هشتم 💠 میدانستم به دل این حیوانات وحشی ذرهای رحم نمانده و چارهای برایم ن
✍️ رمان #سپر_سرخ
#قسمت_نهم
💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ میزدم و با هر نفس التماسش میکردم :«اگه #خدا و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!»
لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران #اشکم در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیباییام چیزی نمیدید که مقابلم خم شد.
💠 نگاهش مثل #آتش شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو میرفت و نمیدانستم میخواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکستهام را بلند کرد.
دیگر نه نگاهم میکرد و نه حرفی میزد که با گامهای بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش میکشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدمهایش نمیشدم که پاهایم عقبتر میماند و دستانم به جلو کشیده میشد.
💠 من #اسیر او بودم و انگار او از چیزی فرار میکرد که با تمام سرعت از جاده فاصله میگرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی میرود.
میدانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام میکند که با همه ناتوانی دستم را عقب میکشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمیشد که دیگر اختیار قدمهایم دست خودم نبود.
💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بیتابیهای امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به #قیامت میبردم که با هر قدم میدیدم به مرگم نزدیکتر میشوم.
در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را میکشید، حس میکردم بند به بند بدنم از هم پاره میشود و در سرازیری، حریف سرعتش نمیشدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم.
💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوانهایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از #ترس که از شدت درد ضجه زدم.
زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش #خون میچکید و حالا لحنش بیشتر از دل من میلرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خوردهاش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم #دفاع کنم.
💠 مشت هر دو دست بستهام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگهایم میدوید، به صورتش پاشیدم.
از همان شکاف نقاب، چشمان مشکیاش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانهام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار میداد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است.
💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و اینبار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمیشد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلکهایش را پاک کند.
در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوختهاش که زیر پردهای از خاک خشنتر هم شده بود، جان به لبم کرده و میترسیدم بخواهد #انتقام همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس میلرزید.
💠 رعشه دستانم را میدید و اینهمه درماندگیام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند.
تاریکی مطلق این بیابان بیانتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا میکرد و دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده میشدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد.
💠 در نور موبایلش با چشمان بیحالم میدیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب #قبر من خواهد شد.
در ماشین را باز کرد و جز جنازهای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار میخواست هر چه سریعتر از اینجا #فرار کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید.
💠 حس میکردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بیرمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت میپیمود.
دیگر حتی فکرم کار نمیکرد و نمیدانستم تا کجا میخواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه #فلوجه برای شما امن نیست، میبرمتون #بغداد.»
💠 نمیفهمیدم چه میگوید و او خوب حال دلم را میفهمید که بیآنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با #داعشیها روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom