eitaa logo
خاکریز
511 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
53 فایل
خاکریز، یک جبهه است جبهه‌ای برای کمک به تحلیل بچه‌های انقلاب، در حمله همه‌جانبه علیه دین، نظام و هیاهوهای رسانه‌ای ارتباط با مدیر : https://eitaa.com/Saeid2846
مشاهده در ایتا
دانلود
اشعار منم بچه مسلمان که دارم دین و ایمان کتابم است قرآن رسولم داده فرمان به رفت صبحگاهی کنم شکرالهی  @jebhetarom
بجای آنکه کانال‌های مختلف را برای تحلیل خبرها و تصاویر مرتبط جستجو کنید همه آنها در اولین و کوتاه‌ترین زمان ممکن در خاکریز ببینید حرف‌ها و نکته‌هایی که مهم هستند ولی پیش هر کسی نمی‌توان ابراز کرد خاکریز، جبهه‌ای تحلیلی- خبری بچه‌های انقلاب، در حمله همه‌جانبه علیه دین، نظام و هیاهوهای رسانه‌ای 👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼 @jebhetarom ارتباط با مدیر : https://eitaa.com/Saeid2846
-تو اوج گناه... •سلام به ارباب کن... -بگو بدشرایطی دارم... •ولی هرجا میرم کسی رام نمیده😞😭 ♡خودت، منو نگه دار...💔 🔮@ghalameniko📿 @jebhetarom
نمایشنامہ صوتی [گمشده].mp3
زمان: حجم: 9.69M
کاری از گروه تحقیقاتی"کمند" نویسنده و کارگردان:بانو نیکو میکس و تنظیم صدا از: طه به منجی @jebhetarom
💠 متن دعای روز ماه مبارک رمضان بهمراه ترجمه🦋 @jebhetarom
خاکریز
✍️ رمان #سپر_سرخ #قسمت_هشتم 💠 می‌دانستم به دل این حیوانات وحشی ذره‌ای رحم نمانده و چاره‌ای برایم ن
✍️ رمان 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ می‌زدم و با هر نفس التماسش می‌کردم :«اگه و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!» لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیبایی‌ام چیزی نمی‌دید که مقابلم خم شد. 💠 نگاهش مثل شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو می‌رفت و نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکسته‌ام را بلند کرد. دیگر نه نگاهم می‌کرد و نه حرفی می‌زد که با گام‌های بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش می‌کشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدم‌هایش نمی‌شدم که پاهایم عقب‌تر می‌ماند و دستانم به جلو کشیده می‌شد. 💠 من او بودم و انگار او از چیزی فرار می‌کرد که با تمام سرعت از جاده فاصله می‌گرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی می‌رود. می‌دانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام می‌کند که با همه ناتوانی دستم را عقب می‌کشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمی‌شد که دیگر اختیار قدم‌هایم دست خودم نبود. 💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بی‌تابی‌های امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به می‌بردم که با هر قدم می‌دیدم به مرگم نزدیک‌تر می‌شوم. در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را می‌کشید، حس می‌کردم بند به بند بدنم از هم پاره می‌شود و در سرازیری، حریف سرعتش نمی‌شدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم. 💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوان‌هایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از که از شدت درد ضجه زدم. زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش می‌چکید و حالا لحنش بیشتر از دل من می‌لرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خورده‌اش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم کنم. 💠 مشت هر دو دست بسته‌ام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگ‌هایم می‌دوید، به صورتش پاشیدم. از همان شکاف نقاب، چشمان مشکی‌اش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانه‌ام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار می‌داد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است. 💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و این‌بار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمی‌شد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلک‌هایش را پاک کند. در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوخته‌اش که زیر پرده‌ای از خاک خشن‌تر هم شده بود، جان به لبم کرده و می‌ترسیدم بخواهد همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس می‌لرزید. 💠 رعشه دستانم را می‌دید و اینهمه درماندگی‌ام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند. تاریکی مطلق این بیابان بی‌انتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا می‌کرد و دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده می‌شدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد. 💠 در نور موبایلش با چشمان بی‌حالم می‌دیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب من خواهد شد. در ماشین را باز کرد و جز جنازه‌ای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار می‌خواست هر چه سریعتر از اینجا کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید. 💠 حس می‌کردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بی‌رمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت می‌پیمود. دیگر حتی فکرم کار نمی‌کرد و نمی‌دانستم تا کجا می‌خواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه برای شما امن نیست، می‌برمتون .» 💠 نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او خوب حال دلم را می‌فهمید که بی‌آنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»... ✍️نویسنده: @jebhetarom
📌نسخه عارفِ واصل برای درخواست حاجت در لحظه افطار 📆 ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ 🔷️مرحوم آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری با استناد به فرازی از که می‌فرماید: "فَصِرتُ اَدعوکَ آمِناً و اَسئلُکَ مُستَأنِساً لا خائفاً و لا وَجِلاً مُدِلّاً علیک"، دستورالعملی برای درخواست حاجت در هنگام افطار روزه ماه مبارک رمضان دارد. 🔶️"دلال" یعنی ناز کردن. ایشان می‌فرماید اگر مؤمن در موقع افطار برای خدا ناز کند، چون به امر او روزه گرفته و مهمان اوست و بر خوانِ نعمت و کرم او نشسته است، خدا نازش را می‌خرد و حاجتش را می‌دهد. پس موقع افطار لقمه را در دست بگیرد و عرضه بدارد: "خدایا، تا حاجتم را ندهی، لب به نعمتت نمی‌زنم". اندکی لقمه را نگه دارد و حاجتش را بخواهد، بعد بخورد؛ . 🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️ 🔷️و چرا معجزه نکند؟! مگر امام حسن مجتبی علیه السلام نفرموده است که مؤمن روزه‌دار در هنگام افطار یک دعای مستجاب دارد و مگر در روایت نیامده است که وقتی بنده دستش را به سوی خدا بلند می‌کند، خدا حیا می‌کند که او را دست خالی رد کند؟ 🔶️شاید اگر در هنگام عمل به این نسخه، ذکر مصیبت کوتاهی بکنیم و چند قطره اشک هم بر اولیای خدا بریزیم، فایده آن بیشتر هم بشود. 🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️ این نسخه را منتشر کنید تا به دست حاجتمندان برسد. ❇✴❇✴❇✴ در جَلوَت باشید.🔻 https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592 @jebhetarom
✅ نمونه آگهی جذب سرباز معلم در سال تحصیلی ۱۴۰۰-۹۹ ♨️ به همراه جدول امتیازات جذب 🗓 آخرین مهلت درخواست: فردا | ممکن است در استانهای مختلف متفاوت باشد. پس همین امروز اقدام کنید. 🗓 اعلام اسامی نهایی: ۲۹ اردیبهشت 💢جزییات: shenasname.ir/6624   @jebhetarom
‏طرح مشترک امام حسنی ها... دوستان امام حسنی بسم الله هماهنگ بشید ... ‎ حالا که نمیتونیم برای میلاد کریم آل طاها جشن بگیریم و افطاری بدیم بهتره در یک حرکت هماهنگ ، از تصویر بالا جهت پروفایل در فضای مجازی استفاده کنیم... جهت @jebhetarom
آداب تربیت ☺️👇 😊👇 به بچه‌‌ها یاد بدید به غریبه‌ها بگن؛ خانم و آقا، نه عمو و خاله! براساس اصول روانشناسی گفتن کلمه عمو و خاله موجب ایجاد حس اعتماد در کودکان نسبت به افراد غریبه میشه و در نهایت راحت فریب میخورن @jebhetarom