Mahmood Karimi - Moharram 1400 Shabe 4-5 (320).mp3
10.48M
کوه ارادهای
با اقتدار پیش حسین ایستادهای
هم شیرزادهای
هم شیرزن شدی و دو تا شیر زادهای
فخر مخدرات
بانوی با ابهت این خانوادهای
مانند مادرت
کوبنده حرف میزنی و فوقالعادهای
حاج محمود کریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹دست نوشته شهید سلیمانی در وصف لحظهای که میخواست وارد ضریح مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها) شود
کوه در میانهی دشت
پوسید ریخت
غم زمانه مجالش نداد ولی او
ایستاده بود
گرچه میرفت تا پس از عمری
بخوابد
در بستر
همان بستری که پیش از این پهن کرده بود
بارها برایِ...
آه
صبور بود
و غم را در آغوش پروریده بود
و غم چه عاشقانه به او چنگ میزد
و او چه شادمانه به او شیر میداد
تا آنکه غم
قد کشید و بزرگ گشت و میوه داد
تا توشه برگیرند
از شاخسار بلندش
خالیِ آستینِ غریبان
ایستاده بود و باز
از شبروانِ راهِ عدم پویان
مثل هر شب پیش
مهمان داشت
سالارِ کاروانِ پنجاه و هفت سالهی ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی
نقطهی جیم
حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی
.
.
جدا افتادم از یاری کز او بهتر نمیآید
قراری دادهام از خاطر و دیگر نمیآید
در آغوشش کشیدم ناامید از این همآغوشی
رهایش کردم و گفتم که او در بر نمیآید
نگاهت خواست تا در را ببندم پشت سر [محکم]
کشیدم دستهی در را و لیکن (در) نمیآید
بدنبال چه میگردد که در باور نمیآید
به سجده میرود اما به این کافر نمیآید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید؛
پادکستِ سادهترین کار
اگر حاجقاسم بود رای میداد و ما را تشویق میکرد رای بدهیم
ایکاش جای دیدن خطای این و آن، باز بتوانیم به او و چشمانش اعتماد کنیم!
@soha_sima
نقطهی جیم
بشنوید؛ پادکستِ سادهترین کار اگر حاجقاسم بود رای میداد و ما را تشویق میکرد رای بدهیم ایکاش
اینکه اگر رای ندهیم ما و هموطنانمان ضعیف میشویم کاری به گذشته ما و کارهایمان ندارد ...
دیروز و فردا در نسبت با امروز پدید میآیند و اگر مردم و ملتی امروز را در نیابند و در آن آینده را نسازند دیروز و فردایی هم نخواهند داشت
ماها در فراز و نشیب زندگی و بیشتر موقع سختیها و کمآوردنها مرام و مروت را از یاد میبریم و تصمیمات آسانِ سست بیآینده میگیریم
گذشته پر اشتباه، امروز میتواند مایهی عبرت باشد آنقدر که بتواند همهچیز را از نظر بیاندازد و ما را عازم فردا کند!
همهی ما مرام و مروت را خواهانیم و شوق آنرا داریم که این آنات که البته خواستنی هستند در ماهم پدیدار شوند. اینروزها در زندگیها همه خسته و نقنقو هستند و داد مظلومیت خود را سر میدهند ولی چه شیرین بود اگر سخن مولای متقیان را به گوش جان میشنیدند و به مرام او اقتدا میکردند تا مثل او شاه مردان باشند.
و اگر چنین همتی نباشد ما ضعیف شدهایم و موجهای آینده در راهند و شناوری که خسته شده است باید بداند که کار خود را یکسره کرده است.
بیماریها همه قابل درمانند ولی کسانی که خود را رها میکنند و به بیماری میسپارند باید بدانند ضعیف شدهاند و ضعفشان آنها را به انتظار چیزی سختتر از درد نشانده است! کسی که از عهدهی کار آسان وقتی که توانی در بدن داشته برنیامده است منتظر چیزی ننشسته! بلکه دیگر کاری از دستش ساخته نیست ! چرا که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
بازگشت از اشتباهات سختتر از تن ندادن به آنها است
عبدالملک بدرالدین حوثی :
♦️ ما در این سالگرد بر موضع اصولی قرآنی خود در حمایت از مردم فلسطین و مقابله با تجاوزات علیه کشورمان تاکید میکنیم.
♦️ سه گانه خبیث هر کاری که بکند تاثیری بر موقعیت ما نخواهد گذاشت، توانایی ها و عملیات ما را محدود نخواهد کرد و اراده مردم ما را در هم نخواهد شکست.
♦️نکته بامزه ای که به شما می گوییم این است که آمریکایی ها در حال حاضر به استتار روی آورده اند، درست مانند کاری که اسرائیلی ها در دریا انجام می دهند. آمریکایی تلاش می کند حرکت خود را در دریا استتار کند و روی برخی از کشتی های خود پرچم یک "مارشال" یک کشور غرق شده در انتهای جهان را گذاشته و اکنون در دریا فرار می کند.
💠 همه چیز از سرزمین خنجرها 🇾🇪🇮🇷🗡 👇👇
📡 @sarzaminkhanjarha
علی حالا دیگر نه فقط به همسرت
بلکه به تمام پیروانت بگو یا شب گریه کنند یا روز
بلندی صدایشان دارد دیوانهمان میکند
میشنویم
ولی نمیتوانیم اجابت کنیم
خودمان هم از اول میدانستیم سرما و گرما بهانه بود
بهمین خاطر از این ایدهمان ذوق مرگ نشدیم
ولی تو این بار سکوت نکردی و
حرف یعقوب را به ما زدی!
اگر گرگ او را خورده باشد که یعنی ...
گفتی اگر از سرما و گرما گریزانید که نمیشود در اینصورت از مرگ بیشتر هراسانید
بدبخت میشوید
نترسید
خود من میآیم به استقبالتان
من همین حالا هم از پشت در مرگ با شما هستم
من از پشت در پیش محمد و ابوذر و سلمان بودم پیش فاطمه بودم
ولی
آه نمیشنیدند
خودت گفتی که: چگونه صدای کم را بشنود کسی که فریادها خوب کرش کردهاند!؟
ولی
ما میشنویم
ولی از مرگ باز میترسیم و ترا پشت در باور نداریم برای همین نمیتوانیم زودتر از تو جان بدهیم
اول تو باید بروی تا بعد ما بیاییم ...
جهان دارد دیوانه میشود و در گوشهایش را محکم گرفته است که نشنود و حالا دیوار میکشد که نبیند
بیهوده نیست که میگویی فلسطین فدک اسلام است و علی از سر تعصب جنگ نمیکرد
ولی اگر توانستند صدای فاطمه را ...
میدانید
قبر پنهان فاطمه بلندتر از اشکهای شب و روزش فریاد میزند
آه جهان بیمادر عجب لجنزاری است
بچههایش یکدیگر را میدرند و استخوان هم را دور میاندازند و حاضر نیستند بخاطر چیزی جان بدهند
راست گفتم! جهان بیمادر!
استعاره نبود ...
باور کنید اگر بود و باشد مرگ واهمهای ...
ولی پس چرا با او تاب نیاوردند !؟
آه نفرین به ...
هو یاحی یاقیوم
الله اکبر را همیشه نمیتوان گفت چرا که بزرگتری او را همیشه نمیتوان دید
دیدن باور میخواهد و من گمان میکنم فقط یک شب در سال را مومن و تسلیم اویم
در میان همهکسانی که گفتند و گفتند تا پس بزنیم فقط یک نفر این معنی را نشانمان داد
چرا که خود بحقیقت از همه بزرگتر بود و با تماشای او و کارهایش ما باور کردیم که خدا از همه بزرگتر است و هرکاری با او شدنی است
ولی دریغ ...
ای کاش باورش میکردیم و میدیدیم همهی این کارها که به اسم انقلاب میکنیم فقط کوچک دیدن خدا و انقلابش است
استفاده اسرائیل از سلاح ممنوعه در رفح
🔹مدیر بیمارستان «الکویت»: رژیم صهیونیستی از سلاحی علیه شهر رفح استفاده کرده که از نظر بینالمللی ممنوعه و نامتعارف است و باعث قطع شدن دست و پاها، آنوریسم مغزی و سوختگی برخی قربانیان شده است.
🔹در حملات و بمباران بامداد امروز رژیم صهیونیستی علیه رفح در جنوب نوار غزه، حدود ۱۰۰ نفر شهید و تعدادی نیز مجروح شدند.
@TasnimNews
هنگامی که حضرت ابوالفضل(ع) به دنیا آمد، امّ البنین قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین(ع) داد تا بر وی نامی بگذارد. حضرت وی را در آغوش کشید و او را مورد تفقّد و محبّت فراوان قرار داد. سپس در گوش راست وی اذان و در گوش چپش اقامه گفت. آنگاه به ام البنین فرمود: «او را چه نام نهادی؟» امّ البنین با کمال ادب عرض کرد: «من در هیچ امری بر شما سبقت نگرفته ام. هر نامی که می پسندید بر وی بگذارید». حضرت فرمود: «من او را به نام عمویم، عباس نامیدم !
ای روی دل افروزت آیینه زیبایی ⋆⋆
ای عشق جهان سوزت سرمایه شیدایی
ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس
سقا و علمداری شمع شهدا عباس ⋆⋆
رخسار بدیع تو دیباچه نیکویی
اخلاق شریف تو مجموعه زیبایی
دام دل مشتاقان زلفت به دل آویزی
سرو چمن گیتی قدت به دل آرایی
گر سرو تو را گویم ز این گفته خجل گردم
کی سرو کسی دیده با این همه رعنایی ♪
ای مهر سپهر حسن ای ماه بنی هاشم
کی ماه کند هرگز با روی تو همتایی ♫
نقطهی جیم
استفاده اسرائیل از سلاح ممنوعه در رفح 🔹مدیر بیمارستان «الکویت»: رژیم صهیونیستی از سلاحی علیه شهر رف
نمیدانم چرا میگویند دستهایش قلم شد !؟
منظورشان این است که نوشت ؟
یا از این قبیل و قبیله که دستها وقتی خود خودشانند چنین چیزی میشود
ببخشید !
شب جشن است ...
شب ابالفضل و هم از این رو شب شادی دل همه و همه
ولی میگویند:
تا چشم پدر بر فرزندش افتاد اشک ریخت و دستهایش را بوسید
مادر دلش ریخت !
پرسید دستهایش عیب و ایرادی دارد!؟
گفت نه میبینم روزی را که ....
آه میدانید!؟ من هم نتوانستم جلو خودم را بگیرم ...
یعنی نشد!
در زلف چون کمندش
ای دل مپیچ!
کآنجا ...
آنجا بقول حافظ بیجرم و بیجنایتی
سرها بریده بینی
پس چرا !؟
عطار میگفت :
پس بار دیگر حسین (حلاج) را ببردند تا بکشند، صد هزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد همه بر میگردانید و میگفت: حق، حق، حق، انا الحق.
نقل است که درویشی در آن میان از او پرسید که: «عشق چیست؟»
گفت: «امروز بینی و فردا و پس فردا».
آن روز بکشتندش و دیگر روز بسوختند و سوم روز بر بادش دادند، یعنی عشق این است. پس در راه که میرفت میخرامید دست اندازان وعیاروار میرفت با سیزده بند گران گفتند این خرامید چیست گفت: زیرا که بنحرگاه میروم ونعره میزد و میگفت:
ندیمی غیر منسوب الی شیء من الحیف
فلما دارت الکأس دعا بالنطع و السیف
سقانی مثل ما یشرب کفعل الضیف بالضیف
کذا من یشرب الراح مع التنین بالصیف
ترجمه را از خود عطار بشنویم:
حریف من ستم نمیکند.
به مانند آنچه خود مینوشید مرا نوشانید چنانکه میهمانی با میهمانان دیگر کند. چون جام دوری گذشت شمشیر ونطع خواست وچنین باشد سزای کسی که با اژدها در تموز (تابستان) خمر کهن خورد و هم پیاله شود.
نمیدانم میشود نام اینرا جرم گذاشت یا نه ولی من هم به حافظ اقتدا میکنم و میگویم بیجرم و جنایتند
و همین را میخواستند و باز بقول حافظ زیادی آن طرفها نپلکیم بهتر است!
بچه و معشوق و اژدها هر سه از عالم دگرند و مست و سرمست بازیهاشان
واجب هرچه دلخواهشان باشد و حرام هرچه از این دست نیست ...
دیدهآید که بعضی از اصحاب دسته اول خود را به دیوانگی میزنند و همبازی بچهها میشوند؟
بچهها سنگشان میزنند و کیف میکنند و آنها که جنونواره زندگی کردهاند میمانند و یگانگی را پیش روی خود میبینند!
و آنها که ازدست بچهها و سنگ زدنهایشان آزرده شوند و دست دیوانه نبودنشان رو شود بچهها را از دست میدهند!
نقطهی جیم
پاک میدانی کیان بودند؟ آن کبوتر ها که زد در خونشان پرپر سربی سرد سپیدهدم سبزخطانی که الواح سحر را
goftego_az_pak_o_napak_ast.mp3
3.11M
دکلمهی شعر هستن
با صدای مرحوم اخوان ثالث
نقطهی جیم
پاک میدانی کیان بودند؟ آن کبوتر ها که زد در خونشان پرپر سربی سرد سپیدهدم سبزخطانی که الواح سحر را
هایی مردم
جشنتان پرنور
شب تاریکتان روشن بسان روزهاتان
جشنتان دلباز بادا همچو عصر جمعههاتان
خوب میدانم
که عصر جمعهتان دل را نمیگیرد دگر
شادید و سرگرمید
جشنتان خوش باد اما من
آه مردهام من سخت دلگیرم
مثل دیشب ساکت و سرد و زمینگیرم
مثل دیروز و پریروز و پریسالم
ولی دردا دریغا
او که امشب را برایش شاد و خندانیم
او که امشب را به یمن زادنش
تا صبح بیداریم
او که موعود است
از اینجا رخت بر بسته است
شما دلشاد و او غمگین !؟
آه مردم
نمیدانم که باید با شما یا بر شما باشم !
بکم فتح الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث
با شماست که باران میبارد
باز آمد
مثل هر روز دگر
پرسیدم این را بارها از ابرها
از باد از برف
از تکان شاخسار سبزپوش راست قامت
سرو رعنا و بلند باغ
از راز پشت ابرها خورشید با دریا
از آسمان هم
بارها پرسیدهام این را که رازش چیست
این جنبش این جوشش
چیست راز بیقراریها
ییقراریها بسان و شکل ابر و باد میآیند
سرگردان
به دور خویش وین سیارهی خاکی
و این سیاره ی ناچیز
چرا هر شام و ماه و سال را حیران افلاک است
رازش چیست این ریزش این بارش ؟
چرا و از کجا میآید این بار گران از آسمان
یا هم چونانچون برف یا باران
از کجا سرریز میگردند
از کدامین کوزهی لبریز
کدامین ایل ایلاتی فتاده راهش از این سو
و دست رحمتش از شال پر بذرش
پشت سر را روشن و پرنور کرده است و گذر کرده است
غرض از این چه بود آیا
اینکه باز آمد
همچون ماه یا خورشید
نسیمی پر لطافت
آه اینها اوست ؟
او بسان ابر نمناک است ؟
یا گرم همچون خواب؟
او خواب است ؟ لطافت اوست؟
میپرسم باز
رازش اوست !؟
این جوشش از جوش درون اوست ؟
این گردش نمیگویم من از یمن قدومش بلکه میپرسم قدوم اوست !؟
او آمد ؟
نوش جونت !
خداروشکر بازهم دیدمش و انشاالله همه ببینید
صدا سیما هم ما رو با این مجریهاش گروگان گرفته البته تقصیر مجری نیست ! وقتی یک مجری رو از سیاست میکشونی جلو مردی که نمیدونی کیه و ازش میپرسی چرا ساکته ولی تا میاد حرف بزنه دهنش رو میبندی بیشتر نشون میده که چقدددد ....
نقطهچین رو خودتون پر کنید من از عهدهش بر نمیام !
برام جالب بود وقتی ایکنا که سایت قرآنه رسمیه کشوره فیلمهای دکتر داوری رو یک دیقه یک دیقه تیکه تیکه کردن رفیقم زنگ زد گفت میشه کاملش رو بزارید گفتن که نه سیاست ما این نیست ! 😊 سیاست ؟ منظورشون رو متوجه شدید؟
پیرمرد نود ساله نزار اومده و خوشحاله که سایت قرآن داره باهاش مصاحبه میکنه و ازین بابت ازشون تشکر میکنه و شروع میکنه سخن جان بگه اون وقت این عزیزان که حالا یعنی مسلمونن یاد سیاستهای تاریخیشون افتادن ...
بگذریم از اینها وقتی با سخنرانیهای رهبری هم همین کارو میکنن و وقتی داوری بهشون میگه تکنیک جلو افتاده و حواستون نیست که وقتی کارت بجایی میکشه که جای اینکه مخاطبت رو جدی بگیری و سعی کنی اونها را از جا بلند کنی سخن تفکر رو میاری همنشین اهواء و تصور خودت از مردم میکنی صداشون در میاد که این داره آدما رو مایوس میکنه و چه و چه!
آخه یکی بپرسه که این سطح فهم نیاز به ناامید شدن داره؟؟؟
بگذریم گرچه نمیشد یک جملهی میرشکاک که در پاسخ خود مجری بود منعقد بشه و به سرانجامی برسه ولی تماشای فهم و صفای این مرد همونطور که توی ظاهر ساده و بیادعاش پیداست سیری ناپذیره
انقلاب میرشکاک و امثالشه
خیلی شیرین بود گرچه حرص خوردیم!
کودکی و شوق از خود گفتن شیرینه
نقطهی جیم
نوش جونت ! خداروشکر بازهم دیدمش و انشاالله همه ببینید صدا سیما هم ما رو با این مجریهاش گروگان گ
ی نکته جدی اینه که
هنر اینه که آدم بدونه کی خودشو بزنه به خریت و کی پدرسوخته باشه
گفتند که چقدر بده تواضع با اغنیا و تکبر با فقرا
ماها معمولا برای هم و دو و رفیقامون شاخ و زرنگیم و دست همو میخونیم حالا یا از پیش خوندیم یا پس از چند سال رفاقت
اینکه هنری نداره که بهم بیاعتنا باشیم و بقول اخوان بهم بگیم :
این بازی اوست
این کار هرروزی اوست ...
و از اون طرف برای بیگانه ذلیل و حقیر باشیم ...
اینکه میگم مخاطب رو دست کم نگیریم منظورم اینه که امام و آقا با این مردم انقلاب کردند و مقاوم ایستادند ولی ما کوچیک نگاهشون میکنیم و میخوایم قبل انقلابی باهاشون تا کنیم ...
اینها بزرگند عیاش و بدخو و کم فهم و ترسو نیستند بلکه این تناقضات درون آقایونه
امام مثل شیر و بیتعارف با مردم تا میکرد و ندای زندهباد جهاد داد چون میدید اونها خواهان اینجور مسائل نیستند اولا
دوما میدونست این مردم انقلاب کردند و چیزی زو از خودش نمیدونست...و بقول آقا هرجا مردم اومدن وسط میدون پیروز شدیم
ماها تصورمون اینه که ماها که انقلاب کردیمو حالا باید یک فکری هم به حال این بیچارهها کنیم
مثال بعضی از ماها با بعض دیگهمون مثال قبره. ی وقتایی مثل اهالی بهشت احساس میکنیم ی در بزرگ رومون وا شده مثل هیئت از بس که همهچیز سر جا و درسته و اونوقت چیزهای باور نکردی از خودمون میبینیم ولی بعضی وقتا هم مثل فشار قبر کافر هم رو له میکنیم از بس که بیافق و آیندهایم
حالا هم که الحمدلله مسئولین رفیقامونن ولی انگار سختترین کار شده اینکه عزیزان بفهمنن لطف و دلسوزی و مرحمتشون رو نمیخوایم و لازم نیست اونا برای مردم کاری کنن و همون دادی رو که سر دولت قبل از بیاعتناییها به نگاه آقا میزدن سر خودشون بزنن ...
در ستایش شان نزول سورهی انسان
حالا دیگر هفت سال است
ظهر از خواب پا میشوم و به در و دیوار میخورم
گاهی روز نو در امتداد شب و روزهای گذشته است ولی گاهی یکه میخورم !
کسی از من میپرسد : اینجا کجاست ؟ اینجا چه میکنی ؟
شاید مثل بیداری از خواب غروب
ولی مهیب و گیرا بر تمام پیکرهی جانم خیمه میزند
خوب میدانم که آن لحظه است که خواب از سرم میپرد ...
باز تکرار میکند : خودت را بدبخت کردی
شاید این سوال نابهنگام و مرموز در هوشیاری نصف و نیمهای برای زن و مردی که سالها توی خانه خوش و خرم یاهم زندگی کردهاند در یک چشم بهم زدن مثل برق از ذهنشان بگذرد و شروع کند دیوار جدایی را بچیند ...
چیزی به سرعت شبیه بدگمانی همهچیز را بهم ربط میدهد و ناگاه کوهی از خشم و تنهایی سد دید نگاهت میشود ...
میدوم تا یک چایی بخورم
شبیه رویاست معلوم نیست کی ترسها روی هم تلنبار میشوند آنقدر که با مدد بیتاب شدنت بتوانند دست التماست را به دست بیداری بسپارند
میدوم و یک لیوان چایی میخورم
باز همان نجوی میآید و میخواهد مهارم کند از من میخواهد کاری بکنم تا آرام شوم و اینگونه پیشدستانه و ظریف اینکه بدبخت شدهام را تصدیق میکند و من مثل اسبهای وحشی سیاهرنگ یورتمه میروم و شیهه میکشم تا افسار افکارم را از دستش جدا کنم
ایکاش میشد باز دست خواب دست مرا بگیرد و از دست بیداری نجاتم بدهد
دو ساعتی را مشغولم
نبضم تند و نامنظم میزند و ناگاه
آه
حالا فهمیدم
چشمانم گرم شدهاند
شانههایم سبک میشوند
خون در مغزم میدود انگار که همزمان چند مسکن با هم خورده باشم و حالا وقتش است تا تاثیرشان کامل شود ...
میدانید
همه پاسدار و منتظر سررسید شبند تا روز شود تا با هم آشنا شوند و بهم اعتماد کنند و از تاریکی نترسند
ولی شب
بخودم برگردم
من که بیدلیل شده بودم و نمیدانستم راز این همه خطا و خطر در زندگیم چیست و اینجا چه میکنم ...
میدانید هر چه پیش میروم چیزها بیشتر برایم توخالی و بیرنگ میشوند
هیچ و هیچتر
پیش چشمم صفحهی عمرم مثل صفحهی کاغذی خالی است
تا آنکه ناگهان آدمها سر و کلهشان مثل قهرمانها پیدا میشود
مثل شوالیه ها با آن شنلهای رهاشدهشان در باد
واااای اینها چقدر مرد و محکمند و چقدر میشود بهشان تکیه کرد
چقدر قدشان در چشمم بلند است آنقدر که هیمنهی این دنیا در جوارشان جلو چشمان فرو میریزد و به خاک سیاه مینشیند
همه عاشق دوران خوش ظهور انسانهای بزرگند ولی از راز توانمند شدن انسانهای بزرگ در مواجهه با (هیچ بودن هرچیزی و در عوض پیدا کردن یکدیگر) غافلند
دوران به اصطلاح فترت (فاصله دو دوره) دوران شکوفایی جوهر و وجود انسان است !
انسانهایی که در تاریکی شب امید و اعتماد بر هر چه غیر از دوست و دوستی دوختند و کورانه کورانه دست در دست و بر شانهی هم با هم گام برداشتند و متن چاووشی راهشان این بود:
آنقدر چیزها پوچ میشوند تا مگر یکدیگر را بیابیم و باهم بایستیم تا در این میانه یکی کارگر شود ...
(مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم_خواجه)
آدمهای دستخالی ولی تو پر
بجای آدمهای توخالی ولی دست پر
دوران خوشی، دوران معرفت و شناخت اینان و با اینان بودن است ...