•👀✨🖤
#مهدعلیا
#ملک_زاده
#شات
کپی ممنوع♡
ساخت خودمونه♡
~تو خوب ترین اتفاق ممکن زندگیمی~
@Jeyran_khaton
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مــن دلـم مــــیــــریـزه وقــتی کـــه مـوهـای مـــنو نــــــــــازش مــیـکـنـــی✨:) °
#ناصرالدینشاه
#جیران
#پرینازایزدیار
#بهرامرادان
#ارسالی
.•♫•♬• سࠥاࠥخࠥتࠥ ࠥخࠥوࠥدࠥمࠥوࠥنࠥهࠥ •♬•♫•.
,ø کپی ممنوع ,ø
[@Jeyran_khaton🍃❤️]√
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🥲♥️🫂
#ساراگرجی
#فاطمهمسعودیفر
#سیاوش
#امیرحسینفتحی
.•♫•♬• سࠥاࠥخࠥتࠥ ࠥخࠥوࠥدࠥمࠥوࠥنࠥهࠥ •♬•♫•.
,ø کپی ممنوع ,ø
[@Jeyran_khaton🍃❤️]√
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•من عاشقانه شاعرم♥️
#جیران
#پرینازایزدیار
#ناصرالدین_شاه
#بهرامرادان
.•♫•♬• سࠥاࠥخࠥتࠥ ࠥخࠥوࠥدࠥمࠥوࠥنࠥهࠥ •♬•♫•.
,ø کپی ممنوع ,ø
[@Jeyran_khaton🍃❤️]√
10.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•آینه باران کنید🥲
#جیران
#پرینازایزدیار
#ناصرالدین_شاه
#بهرامرادان
.•♫•♬• سࠥاࠥخࠥتࠥ ࠥخࠥوࠥدࠥمࠥوࠥنࠥهࠥ •♬•♫•.
,ø کپی ممنوع ,ø
[@Jeyran_khaton🍃❤️]√
رمان جیران خاتون🌺
فصل اول🥑💚
قسمت هشتم🍰🍓
"شاه"
جیران را به پذیرایی اندرونیش بردم و روی صندلی نشاندمش و آبی به او دادم و به سمت در رفت و داد زدم "بیایید جمع کنید این تن لش را"جیران بلند شد و با سرعت به سمت آمد و با حالت بد و پریشان گفت"مرا چه کنند؟میاندازند در زندان؟اعدامم میکنند؟"گفتم" جیران جانم!تو جان مرا سلطان بن سلطان را نجات دادی اعدامت نمیکنند که هیچ به تو پاداشی هم میدهند"وقتی جنازه را بردند پیش جیران ماندم تا تنها نباشد .
شب بود آنقدر خوابم می آمد .جیران بیدار ماند من رفتم در اتاقش روی تخت خوابیدم .جیران در پذیرایی اندرونیش نشیته بود و فکر میکرد .
"جیران"
نیمه شب بود .روی صندلی نشسته بودم و میگریستم .خواب به چشمم آمده بود .سرم را دو دستانم نهادم و روی میز به خواب رفتم .
"شاه"
خواب بودم که تشنگی اتش به دهانم انداخت .بلند شدم و آب نوشیدم هر چه سرم را اینور و آنور کردم جیران را ندیدم .بلند شدم و به طرف پذیرایی اندرونی جیران رفتم که ناگاه دیدم جیران روی صندلی به خواب رفته . دلم نیامد بیدارش کنم،پتویی برداشتم و روی او انداختم تا گرمش شود .خودم هم از اندرونی بیرون رفتم و به اندرونی خود کوچ کردم .در را باز کردم و به اتاق خواب رفتم و خوابیدم .
"جیران"
صبح بلند شدم متوجه شدم کسی روی من پتویی انداخته .به طرف اتاق رفتم تا قبله عالم را نگاه کنم که ناگاه دیدم روی تخت نیست .ترسی به دلم افتاد و به سرعت به اندرونی قبله عالم رفتم .در را جوری گشودم که هر خرسی را که در خواب زمستانی است را بیدار میکرد این که دگر انسان بود . به سرعت به داخل دویدم .
"شاه"
همین شدت باز شدن در به گوشم خورد فهمیدم باز حال جیران بد شده است . سریعا از جای خود بلند شدم و به سمت پذیرایی اندرونیم رفتم . با جیران که چهره ترسانی داشت مواجه شدم .تا مرا دید نفس عمیقی کشید و گفت "نصفه جانم کردید قبله عالم!دور باد از شما فکر کردم شما را کشته اند ."خنده ای کردم و گفتم "دروغ چرا؟ من هم فکر کردم باز حالت بد شده ."سربه زیر انداخت و خنده ای کرد و به سر خود زد .دعوتش کردم به نشستن .آبی برای خودم و جیران ریختم و روبه رویش نشستم
این داستان ادامه دارد ...♥️
@Jeyran_Khaton
رمان جیران خاتون🐰
فصل اول👻🤍
قسمت نهم👑🍺
"راوی"
حال یک سال گذشته از دیدن شاه و جیران .
"جیران"
یک سال گذشت از همان لحظه ای که زن شاه شدم .امشب اولین سالگرد ازدواجمان بود .اولین روزی که من را به صیغه محرمیت با شاه در آوردند .قبله عالم به مناسبت این شب فرخنده جشنی برپا کرده که تمام زنان عقدی و صیغه ای در این جشن بودند .شب که شد لباسی زیبا را به تن کردم .به سمت اتاق جشن راهی شدم .وارد جشن شدم همه روی تشک ها نشسته بودند جز مهد علیا و شاه که روی صندلی نشسته بودند اما یک صندلی دگر کنار قبله عالم بود .به طمت قبله عالم و مهد علیا رفتم و تعظیمی کردم و دست هر دو را بوسیدم .به دور و ور نگریستم زن های عقدی شاه عشوه میرفتند و به خود مینازیدند سری به علامت سلام تکان دادم و به سمت یکی از تشک ها رفتم تا که رفتم روی آنها بنشینم قبله عالم سرفه ای کرد و با چشم و ابرو نشان داد که کنارش بنشینم .به دو رو ور نگریستم همه مرا مینگریستند به قبله عالم نگاهی کردم و لبخندی زدم و سرم را به زیر انداختم و به سمت صندلی راهی شدم .روی صندلی کنار قبله عالم نشستم .قبله عالم مرا نگریست و لبخندی زد من هم نگریستمش و لبخندی زدم .مهد علیا امر کرد که بنوازند .سرم پایین بود،قبله عالم به پهلویم آرام زد و آرام در گوشم گفت "عین روز اول شدی جیرانم؟!سر بالا بیاور ناسلامتی سوگلی شاه هستی ."و بعد قهقهه ای مستانه زد و دانه ای انگور را در دهانش انداخت . طرز نشستن خود را روی صندلی عوض کردم و سرم را بالا آوردم تا چشمم به زن هایی که در حال خوردن بودند افتاد یک حالت بدی به من دست داد .سعی کردمخود را کنترل کنم ولی نتوانستم .بهسرعت جلوی دهانم را گرفتم و به سمت بیرون دویدم .
"شاه"
طعام میخوردم و رقص خواجه ها را میدیدم که ناگاه جیران بلند شد و سریع به بیرون دوید .صدای دف و نی قطع شد و همهمه ای به پا شد .به مادرم نگریستم و بعد با حالتی نگران بلند شدم و به سمت حیاط راهی شدم .
این داستان ادامه دارد ....❤️
@jeyran_khaton