eitaa logo
جیران‌خاتون🌚
203 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
833 ویدیو
0 فایل
•بخدا درست من تویی،راست من تویی •مهر من تویی، ماه من تویی♥️✨ •روایت عاشقانه جیران تجریشی و ناصرالدین‌شاه💕🥲 https://harfeto.timefriend.net/16791454643294 ناشناس‌کانال‌:
مشاهده در ایتا
دانلود
باز این اومد😂😐(جنبه فان✌️🏻)
دقیقا برعکس گفتی😂😐👌 چشم میزنم انشالله فردا قرار میدم:)
جیران‌خاتون🌚
منو سننه برو ب بابات بگو😔😂
آخه تو مادری! همش بچرو هواله من میکنی😔💔
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولی دلم نیومد این ادیت با چنل قبلی پاک بشه:) ساخت خودمونه ✨ کپی ممنوع❌ @Nashenas_jeyran_khaton
رمان جیران پارت ۶ اما ناصر انگار خجالت سرش نمیشد و مرا همانگونه تا خلوت برد وقتی رسیدیم و وارد شدیم روی صندلی نشستم و او هم رو صندلی کناری من نشست و به چشمانم خیره شد و گفت: -از امروز جیران صدایت میکنم دلبرکم نگاهش کردم دوست داشتم بپرسم چرا؟ چرا اسمم را عوض کردی؟ اما فقط چشمی زیر لب گفتم بعد از خلوت وقتی که به طرف اندرونی ام رفتم و وارد شدم گلنسا را در گوشه ای از اتاقم دیدم و با هیجان و خوشحالی هم دیگر را در آغوش گرفتیم و بعد پرسیدم : -چی شد که اومدی؟ که با لبخند گفت: -به عنوان کنیز اومدم آبجی جون اومدم پیشت باشم و قراره بمونم بعد از فهمیدن این موضوع خیلی خوشحال شدم و بهش خبر دادم که چند روز دیگر با شاه به شکار میروم و او هم با هیجان و خوشحالی خندید لباس راحتی پوشیدم و کمی دراز کشیدم تا استراحت کنم
رمان جیران پارت ۷ عزیز آقا خبر داد شاه گفتند که به خلوت بروم با خستگی از جا برخاستم و جلوی آیینه ایستادم و چشمان قرمزم نگاه کردم واقعا محتاج خواب بودم اما وقتی شاه دستور میده باید اجرا بشه بعد از تعویض لباس به سمت خلوت شاه رفتم احساس میکردم ضعف دارم و کمبود خواب که ناگهان پاهام سست شد و در حال افتادن بودم که دستم رو به دیوار گرفتم تا نیفتم وقتی به در اتاق رسیدم و بازش کردم ناصر تا مرا دید دستانم را گرفت و با هم به سمت پشت بام رفتیم دو تایی رو پشت بام ایستادیم و به شهر خیره شدیم جوری محو شدم که چند قدم جلو تر رفتم و چند قدم دیگر و دیگر که به لب بام رسیدم که ناصر با نگرانی لب زد: -مواظب باش جیرانم می ترسم بیفتی و جلو آمد و دستانم را گرفت تا از لب بام دور شوم اما من با مهربانی گفتم که دوست دارم از اینجا شهر را ببینم همانطور که دستم در دستانش بود و کنارم ایستاده بود باز هم حالت چهره اش نگران بود...
اینم رمان جیران پارت ۶ و ۷👆👆👆
بچه ها پارت های بعدی رمان هیجانی میشه فعلا همین قدرشو بخونید تا پس فردا پار ت های هیجانی رو بزارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفته بودم بی تو میمیرم 🥺 ولی اینبار نه... ساخت خودمونه😊 کپی ممنوع ❌☘ https://eitaa.com/Jeyrane