ࢪمــــــان جــيــࢪان🗿❤
پارت #6
تاجی:جیران،از حرم سرا بیرونت میکنم
بزودی
با کمک روشن
ناصر:اگر میشود الان بروید،میخواهم با جیرانم تنها باشم
تاجی:شب خوش
ناصر:جیرانم،خوبی؟
جیران:بله قبله ی عالم
ناصر:خداراشکر
بنشین تا بیایم
سخن مهمی دارم
:تا گفت سخن مهمی دارم دل شوره گرفتم
ناصر:گفته ام یک تاج زیبا برایت درست کنند
جیران:راضی به زحمت نبودیم
رمان جیران
ستاره دوان دوان به سوی شکوه رفت
چه شده ستاره آرام آرام چرا آشفته ای آرام باش
شکوه السلطنه دارند ولیعهد را مشخص میکند
کیست کیست بگو که مظفر من است مظفرالدین میرزا
نه شکوه امیر قاسم فرزند جیران ولیعهد است ستاره
دروغ می گویی غیر ممکن است نه شکوه السلطنه
ممکن است بچه من چی میشود ولیعهد نمی شود
از وقتی سارا رفته مهد علیا قدرت ندارد
ستاره راستی سارا به کجا رفت میگویند با سیاوش
پنج سنگی رفت نمیداند حالا کجایند پس که اینطور
نقره چه شد جیران فهمیدم همه چیز را که قاتل پسرش است
مهدعلیا دستور داده تبعید کنند را به گرجستان
راستی یادت هست مراسم عقد جیران آری یادم است مگر میشود یادم برود
چه تاج و زیبایی بر سر داشت الماس کاری بود
لفت نده انسان
چه کار چهل تا شد ۳۹
اگر خوب پیش برید
بریدقول میدم یه رمان دیگه بنویسم ملک جهان همسایه ها فور کنید