eitaa logo
جیران‌خاتون🌚
203 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
833 ویدیو
0 فایل
•بخدا درست من تویی،راست من تویی •مهر من تویی، ماه من تویی♥️✨ •روایت عاشقانه جیران تجریشی و ناصرالدین‌شاه💕🥲 https://harfeto.timefriend.net/16791454643294 ناشناس‌کانال‌:
مشاهده در ایتا
دانلود
واییی گلبم اکلیلی شد💗🥺 ممنون عجیجم🫀🖇
هدایت شده از  🤍 𝑅𝒪𝒵𝑀𝒜𝑅𝒢𝐼 ✨
عزیزم امروز نیست
پیشاپیش گفتم😄😂
آقا خلاصه که مبااااااااااااارکههههههه مینبمنصخدبمنسممقویمس بله
هدایت شده از ❤𝓢𝓮𝓵𝓪𝓷𝓼𝓝𝓪𝓫❤
۳ تا دیگه نیاد بشیم ۱۲۵؟
هدایت شده از 👸 جیران و ناصر 🤴
۱ خوشگل کی برامون میاد😊 ❤️😍
هدایت شده از -خورشـید‌جآویدان-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق>>🖤 شما‌کدوم‌کاپلو‌بیشتر‌دوست‌دارید؟تو‌ناشناس‌بگید.🙂
هدایت شده از 👸 جیران و ناصر 🤴
ووووییییی 185 تایی شدنمون مبارک عشقای 💋 مرسی از همسایه های گشنگم❤️
رمان جیران خاتون💗 فصل دوم💓 قسمت یازدهم💖 "شاه" بلند شد و لقمه را درون سینی قرار داد و به سنت بیرون راهی شد .برگشتم و گفتم"کجا میروی جیران؟"چارچوب در را گرفت و برگشت و گفت"میروم در حیاط خانه کمی قدم بزنم ."بلند شدم و پتویی کوچک برداشتم و رفتم سمتش و روی شانه هایش انداختم و گفتم"هوا سرد است جیرانکم!با این پتوی کوچک خود را بپوشان تا گرم شوی تا زبانم لال سرما نخوری ."گوشه ای از پتو را گرفت و آرام کشید و لبخندی زد و راهی حیاط شد .سمت پنجره رفتم تا که نگاهش کنم که یه وقت بلایی سر خود نیاورد .همینگونه نگاهش میکردم که ناگاه دیدم روی زمین افتاد و بیهوش شد .تا که دیدم جیران روی زمین افتاده و بیهوش استآرام بدون اینکه محمد قاسم بیدار شود به سمت بیرون دویدم .از پله ها به پایین دویدم و به سمت جیران رفتم .جیران بیهوش روی زمین بود .سریع به سمت مطبخ در حیاط دویدم و لیوانی را پر آب کردم .به سمت جیران دویدم .کمی از آب رو در دستم ریختم و روی صورت جیران پاشیدم .جیران به سرعت بهوش آمد .کنارش نشستم و گفتم"خوبی جیران؟"چیزی نگفت .روی زمین نشسته بود و صورتش را پاک میکرد .لیوان آب را به او دادم تا که بنوشد .کمی از آب را نوشید و لیوان را به من داد .گفتم"به تو گفتم چیزی بخور .حال ببین حالت را؟خدا را خوش میاید؟"دستی بر سرش نهاد و چشمانش را بست .بلند شدم و زیر دستش را گرفتم و کمکش کردم تا بلند شود .لیوان را گوشه ای از پله نهادم و کمک کردم جیران از پله ها بالا برود .وقتی رسیدیم به سمت کرسی بردمش و گفتم"بنشین !"تا رفت دراز بکشد و بخوابد لقمه ای را که در سینی قرار داده بود را برداشتگ و سمتش دراز کردم و گفتم"تا چیزی نخوری نمیگذارم بخوابی ."آرام بلند شد و لقمه را گرفت و گازی زد و شروع به جوییدن کرد .تا که کمی شروع کرد به خوردن من هم همراهش شدم و شروع کردم به خوردن .بعد اینکه کمی خوردیم و سیر شدیم سینی را برداشت و به سمت مطبخ راهی شد .بعد از کمی بالا آمد و کنار محمد قاسم دراز کشید و خوابید . "جیران" دم دمای صبح بود .محمدقاسم گشنه شده بود و میخواست بگرید .اما من زودتر متوجه احوالاتش شدم و شروع به شیر دادنش شدم .محمد قاسن بلند شده بود و بازی می کرد من هم دیگر خوابم نبرده بود .بلند شدم و سنجاق روسری ام را از روی کرسی برداشتم و سمت آینه رفتم .وقتی گیره را به خلعتم زدم گوشه ای از روسری ام را به عقب انداختم و به طرف پنجره رفتم و حیاط را نگریستم .به سمت محمد قاسم رفتم و او را در آغوش گرفتم و با لحنی بچه گانه گفتم"خوب خوابیدی پسرم؟آخ مادرت فدایت بشود."چشمم به قبله عالم افتاد .محمد قاسم مرا مینگریست .خنده ای شیطنت آمیز کردم و محمد قاسم را نگاه کردم و گفتم"بیا پدرت را اذیت کنیم."خنده ای آرام کردم و آرام آرام به سمت قبله عالم رفتم .محمد قاسم را بالای سر قبله عالم نشاندم تا که با او بازی کند .محمد قاسم آرام آرام با چشمان قبله عالم بازی میکرد و جیغ آرامی میکشید .بعد از کمی قبله عالم ترسید و از جای خود پرید من که آن لحظه حنده ام گرفته بود خندیدم . این داستان ادامه دارد ....❤️ @Jeyran_khaton
هدایت شده از 👸 جیران و ناصر 🤴