eitaa logo
جیران‌خاتون🌚
203 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
833 ویدیو
0 فایل
•بخدا درست من تویی،راست من تویی •مهر من تویی، ماه من تویی♥️✨ •روایت عاشقانه جیران تجریشی و ناصرالدین‌شاه💕🥲 https://harfeto.timefriend.net/16791454643294 ناشناس‌کانال‌:
مشاهده در ایتا
دانلود
۱.چشم ۲.باعث افتخارمه چشم الان تایپ میکنم❤️🥺
اینم از ادیت امروزم
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•طرح لبخند تو پایان پریشانی هاست ....🦋💙 قاسم ,ø کپی ممنوع ,ø [@Jeyran_khaton🍃❤️]√
هدایت شده از آخرین بوسه♡
همسایع خوشگلم مبارکه 400 تاییتو بت تبریک بگم قشنگمم⚘ کوثر مبارکه☘ از طرف : رمان جیران ماه @romanjyranmah
هدایت شده از جیران‌خاتون🌚
https://harfeto.timefriend.net/16791454643294 هر حرفی دارید اینجا بگید 🥺🫀 نظرتون راجب رمان رو هم بگید 🫂🫀
پارت۷۶ با شاه و جیران به طرف شکارگاه تاختیم امامن باز میترسیدم از اسب اسبو محکم گرفته بودم چندی گذشت که دیدیم شاه داره میگه: هیسسس خوب دقت کنید و حالا نگاه کن بهار شکار پشت اون بوته داره غذا میخوره... حالا وقتشه...(شلیک) .... تیر به پرنده اصابت کرد و همانجا بیچاره برنده افتاد روی زمین و داشت بال بال میزد و تمام... +خب الان همه چی تموم شد؟ _نه هنوز کلی شکار هست که باید بزنیم خب جیران ایندفعه نوبت توئه ~چشم _بعدشم تو بهار!. +من؟ _آره دیگه تو. نکنه میترسی؟(با حالت خنده) +من. نه. چه ترسی. فقط من بلد نیستم که تیر بندازم _کاری نداره که فقط کافیه ماشرو فشار بدی +چ. چشم ......... با خودم گفتم که ای خدا ببین چه گرفتاری شدم آخه بودن تو قصر خودش کم یود این یکی هم اضافه شد... پس کی تموم میشه آخه.. از افکارم بیرون آمدم و چشممو به جیران دادم که با دقت داشت نشونه میگرفت و بعد از چند ثانیه...شلیک منو شاهم دست زدیم براش _آفرین جیران خیلی خوب بود خب حالا نوبت توئه بهار +کی من؟ _آره دیگه.. اوناهاش شکار بالای درخته اینم اسلحه... نشونه بگیرو بزنش +چ. شم به پرنده خیره شدم و خوب دقت کردم اسلحه رو گرفتم خیلی سنگین بود ولی اهمیتی ندادم بسمالله گفتمو سریعا شلیک کردم... چشمامو بستمو گفتم: +چیشد؟ خورد به هدف؟ شاه باصدای کسلی گفت _نه تیرت به هدف نخورد. ولی میتونی دوباره تلاش کنی نا امید چشمامو باز کردم و پوف کلافه ای کشیدم و گفتم +نه. از من که شکارچی در نمیاد ~منم همینو. وقتی اولین بار با قبله عالم میخواستیم بریم شکار میگفتم. ولی با تمرین میتونی موفق بشی +حالا سعیمو میکنم _هیییسسسس یکی دیگه پیدا کردم ~کجاست _اونجا... کنار اون سنگ... الان میزنمش (شلیک) ~آفرین قبله عالم خورد به هدف +شما خیلی خوب تیر میزنید _تو ام میتونی بهار. به شرط اینکه تمرین کنی +سعیمو میکنم _خب بریم جای دیگه؟
هدایت شده از Home Edit🪄
14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_ با همه فرق داره لبخند لبات •🤍🫀• . . . ج‍‌‌ی‍‌ران‌آت‍‌ی🫁🤌🏻 -Hashtags👄 @JeyranAti🫁👄
20.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•ای که مهجوری و عشاق روا میداری .....🥺💔 ,ø کپی ممنوع ,ø [@Jeyran_khaton🍃❤️]√
هدایت شده از ᴾᵃʳⁿⁱᵃⁿ🫠💔
عکس دیده نشده از پریناز ایزدیار برای دیدن این عکس ۴۰۰ تای مون کنید همسایه پیلیز فرو 🥑 @sssssssppppp
چشم
رمان جیران خاتون🌿 فصل دوم☘ قسمت دوازدهم🌱 "شاه" در خواب بودم که احسای کردم کسی مرا میزند .از جای خود بلند شدم تا که محمد قاسم رو به رو شدم .نفسی کشیدم و سرم را پایین انداختم و آرام خندیدم .صدای خنده ای شنیدم .سرم را بالا آدم دیدم جیران است .باورم نمیشد جیرانم میخندید .زیر دست محمد قاسم را گرفتم و در آغوش گرفتمش و داراز کشیدم و او را به بالا بردم و گفتم"ای پدر سوخته!مرا میزنی؟"در هوا بود و جیغ میزد و میخندید .جیران ما را مینگریست و لبخند روی لبش بود .محمد قاسم را پایین آوردم و نشستم و بوسه ای بر گونه محمد قاسم زدم .محمد قاسم در آغوشم بود و با دستانم بازی میکرد .جیران بلند شد و گفتم"نمیرویم کاخ؟"چشمی به هم زدم و گفتم"میرویم .تو اکنون خود و محمد را حاضر کن .چشمی گفت و به سمتم آمد و محمد قاسم را به او دادم .ایستاد و گفت"دیشب خوب خوابیدید قبله عالم؟"چشمی به هم زدم و گفتم"بهترین خوابی بود که در عمرم کردم."خنده ای کرد و سمت اتاق راهی شد .شنلم را داشتم میبستم که جیران به بیرون آمد و گفت"من حاضرم قبله عالم!"برگشتم و کلاهم را از روی کرسی برداشتم و روی سرم نهادم و گفتم"خیلی خوب برویم ." "جیران" به سمت در راهی شدیم .جلو در خواهرم و پدرم و برادرم ایستاده بودند .محمد قاسم را به کوکب دادم و به سمت پدرم رفتم و محکم در آغوش گرفتمش و اشک ریختم .به کمرم آرام زد و گفت"خداوند پشت پناهت باشد!غصه نخوری بابا!"از آغوش بیرون آمدم و اشکانم را پاک کردم و گفتم"چشم آقاجون!"سرم را گرفت و بوسه ای بر سرم زد .به سمت خواهرم رفتم و در آغوش گرفتمش و گفتم"دلم بدجور تنگت میشود.مراقب خودت باش خواهرکم!"چشمی گفت .سمت برادرم رفتم و گفتم"انشالله دفعه بعد که برگشتم قرار است زن و بچه داشته باشی .مادر را که آرزو به دل گذاشتی حداقل پدر را آرزو به دل نگذار ."هر دو خنده ای آرام کردیم .به بازوی گلنسا دستی کشیدم و گفتم"همچنین گلنسا خانم!"و بعد خداحافظی کردم و محمد قاسم را از کوکب گرفتم و آرام قربان صدقه اش رفتم . این داستان ادامه دارد.....❤️ @Jeyran_khaton