eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
429 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۳ آذر ۱۳۹۸ میلادی: ۱۴دسامبر۲۰۱۹ قمری: السبت، ۱۷ ربيع ثاني ۱۴۴۱ 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (۱۰۰ مرتبه) - یا حی یا قیوم (۱۰۰۰ مرتبه) - يا غني (۱۰۶۰ مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️۱۸ روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️۲۶ روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت ۷۵روز) ▪️۴۶ روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت ۹۶روز) ▪️۵۶روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️۶۳ روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ✅ با ما همراه شوید...   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨آیت الله سید علی قاضی: 🍃🔹در دنیا به صاحبان خانه دو هزار متری و ریاست و ماشین میگویند اشـــراف مملڪت اما 🍃🔸درقیامت اشراف آن کسانےهستند ڪه نـــــماز‌شــب خـوان هستند. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
باباے مـ‌هربونم... خاطره‌اے خواهدشد، آن‌روز ڪہ براے آخرین بار در آغوش گرمت آرام گرفتم.. چشمانم را بستم و آرام درد‌ِ دل ڪردم از دل‌تنگےهاے فرداهایم... #شهیدمحمودرضابیضائی💕 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی 💢چطور آدمای باتقوا که هرگز فکرش هم نمی‌کنیم ؛ ممکنه به گناهان کبیره مبتلا بشن؟ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
#شهید_عبدالکریم_پرهیزگار نهمین شهید شهرستان جهرم متولد 22 مردادماه سال 65 در یکی از روستاهای جهرم شهید پرهیزگار در حین خدمت مقدس پاسداری، چندین مرحله با اعزام به شرق کشور و شهرستان سراوان برای مقابله با اشرار شرق کشور حضور فعال داشت. از این شهید یک فرزند چهار ساله به نام امیرعلی و فرزند چند روزه ای به نام محمد کریم که به تازگی به دنیا آمده به یادگار مانده است. #روحمان_با_یادش_شاد ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
✅طنزجبهہ😍👇 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر *سرعت🚖، حق ندارد رانندگی*کند😓!* یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد نگه داشتم😉 كه شد،🙂 گاز دادم و راه افتادم من با 😍سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم!😍 گفت: می‌گن لشکرتون دستور داده تند نرید!🙄😒 راست می‌گن؟!🤔 گفتم: گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی باحالمان!!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!!😟 پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!🤔 گفت: *همون که به افتخارش زدی دنده چهار...* 😶😰😨😱😂 🌹 Y☺️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل نهم..( قسمت ۲)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 نمی دانم چطور خوابم برد اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود بعد از نماز، صبحانه نخورده پدر شوهرم آماده رفتن شد. مادر شوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سر کردم و گفتم: من هم می آیم. پدر شوهرم با عصبانیت گفت: نه نمی شود. تو کجا می خواهی بیایی؟! ما کار داریم تو بمان خانه پیش بچه هایت. گریه ام گرفت می نالیدم و می گفتم: تو را به خدا راستش را بگویی. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می دانم صمد طوری شده راستش را بگویید. پدر شوهر دوباره گفت: تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند. زار زار گریه می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم، گفتم: شیرین جان هست اگر مرا نبرید خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب. این راکه گفتم پدر شوهرم کوتاه آمد. مادر شوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است. این را که شنیدم پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم توی بیمارستان با چشم دنبال جنازه صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادر شوهرم هم دنبالشان می دویدم. تیمور داشت ریز ریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند یکی از منافق ها زن بوده صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی زن را بازجویی بدنی نمی کنند و می گویند: راستش را بگو اسلحه داری؟ زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد در دم شهید، اما صمد زخمی می شود. جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم. نگهبان مخالفت کرد و گفت: ایشان ممنوع الملاقات هستند. دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم دلش سوخت و گفت: فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود زود برگرد. پاهایم رمق راه رفتن نداشت جلو در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم با چشم تمام تخت ها را از نظر گذارندم. صمد در آن اتاق نبود. قبلم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟! یک دفعه چشمم افتاده به آقای یادگاری یکی از دوستان صمد روی تخت کنار پنجره خوابیده بود او مرا هم دید گفت: سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری. باورم نمی شد یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود.گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم یک لحظه ترس برم داشت پاهای زردش که از ملحفه بیرون مانده بود لاغر و خشک شده بود با خودم فکر کردم نکند خدای نکرده... رفتم کنارش ایستادم متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: بچه ها کجا هستند/! بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم اما به هرجان کندنی بود گفتم: پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است تو خوبی؟ نتوانست جوابم را بدهد. سرش را نشانه تایید تکان داد و چشم هایش بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ... ...🌹🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
تنبلی 57.mp3
14.85M
#استاد_شجاعی 🎤 در رفع دلخوری‌ها، کینه‌ها و اختلافات خودتان یا دیگران، تنبلی و تأخیر نکنید ... سعی کنید در کمترین زمان ممکن ؛ قلب خود و دیگران را از آتش رها کنید. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | چرا #صندوق_توسعه_ملی کم اثر شد؟ 🔺️ مروری بر بیانات اخیر رهبر انقلاب در دیدار فعالان اقتصادی. ۹۸/۸/۲۸ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکوی آن محل گذراست...
🔅 شاگرد مغازه‌ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت: "می‌خوایم بریم سفر. تو شب بیا خونه‌مون بخواب." بد زمستونی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود که در زدن. فکر کردم خیالاتی شدم. در رو که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه اومدن. آنقدر خسته بودن که نرسیده خوابشون برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می‌کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی اون سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯