eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
431 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
#دختر_سردار_سلیمانی: می‌دانم عموی عزیزم #نصرالله انتقام پدرم را می‌گیرد . #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقایقی پیش پیکر سردار عزیز #سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی مشهد میدان ۱۵ خرداد اولین بارمه انقدر نزدیک سردار بودم😭 مجری میگفت سردار خادم حرم امام رضا بودن ماهی یکبار میومدن کشیک حرم اما... همیشه عمودی با پای خودشون امروز افقی رو دست مردم😔 تازه امروزم نوبت کشیک ایشون بوده😭 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_گرافیک| #انتقام_سخت #مرگ_بر_آمریکا🌸🍃 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز شدن درب برخی بانک‌ها در مشهد برای ورود بانوان، به دلیل تراکم بالای جمعیت در مسیر تشییع پیکر مطهر شهدا #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
سیدحسن نصرالله: حاج قاسم همیشه می گفت سید دیگر سینه ام تنگ شده؛ می خواهم به برادران شهیدم برسم دبیرکل حزب الله لبنان: 🔹طبعا روز شهادت حاج قاسم سلیمانی آغاز تاریخی جدیدی است نه برای ایران بلکه برای کل منطقه. 🔹جمعه که این اتفاق افتاد، حاج قاسم به هدف و آرزوی خود رسید. 🔹حاج قاسم به هدف خود رسید. حاج قاسم از جوانی دنبال شهادت بود. 🔹او و ابومهدی همیشه در میادین جنگ بودند در میان شلیگ گلوله‌های متعدد. 🔹بسیاری از شب‌ها را گریان به سر می‌برد وقتی که یاد شهدا می‌کرد. 🔹او می‌گفت از شدت شوق لقاء الله و دیدار شهداء سینه‌اش تنگ می‌شد. 🔹حاج قاسم بسیار مشتاق پیوستن به کاروان شهدا بود. #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسیر تشییع شهدا در مشهدالرضا(علیه‌السلام ) نور باران شد #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
تکمیلی ۲: ♦️نصرالله: برنامه داشتند حاج قاسم را در کرمان ترور کنند 🔹چرا این جنایت به شکل کاملا آشکار انجام شد؟ به شکل رسمی و عیان. که همه دنیا ببیند؟ 🔹دو مسئله است. همه تلاش‌های ترور قبلی شکست خورده بود. برخی عملیات‌ها لو رفته بود و برخی هم هنوز در ابهام است. 🔹آخرین بارش هم در کرمان بود که کشف شد؛ نزدیک به حسینیه خانه‌ای خریداری شده بود و قرار بود مقدار زیادی مواد منفجر کار گذاشته شود و زمانیکه طبق رسم هر ساله حاج قاسم آنجا میرفت، منفجر شود که ممکن بود چهار تا پنج هزار انسان کشته شود. برای چه؟ برای اینکه حاج قاسم را بکشند. 🔹خدا او را حفظ کرد و این نوع شهادت [آشکار] را برای او برگزید و او شایسته این نوع شهادت بود. 🔹مسئله دوم اقدام در این مقطع زمانی مجموعه شرایط منطقه و شکست‌ها و پیروزی‌ها و نتیجه نبرد کنونی بود که به تحولات اخیر عراق رسید و ما همچنین در آستانه انتخابات آمریکا هم هستیم. 🔹وقتی به این صحنه نگاه می‌کنیم، اهداف ترور و مسئولیت ما در قبال آن را روشن می‌کند. ...🏴 ..🏴   🌸 🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
#تعجب_آمریکا از حضور میلیونی در مراسم تشییع شهدا؛ اگر مردم شرکت نکنند بازداشت یا کشته می‌شوند! «لن خودورکوفسکی» مشاور وزارت خارجه آمریکا در واکنش به حضور میلیونی مردم ایران در مراسم‌های تشییع پیکر سپهبد سلیمانی مدعی شد این جمعیت با تهدید و زور در این مراسم‌ها حاضر شده‌اند. #مرگ_بر_آمریکا 🌸🍃 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
1_165607222.mp3
1.06M
رویای عجیبِ چند روز پیش رهبر معظم انقلاب که حجت الاسلام عالی نقل میکنند!! کسی که پرچم شیعه در دستش است، چگونه میتواند با امام زمان (عج) ارتباط نداشته باشد..! ۹۸/۱۰/۹ - سالگرد روز بصیرت #لبیک_یا_امام_خامنه‌ای 🌹🍃 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
درحالی که قرار بود روز شنبه، ۱۴ دی جشن ازدواج #مهدی_ترابی برگزار شود، این بازیکن برای ادای احترام به #سردار_شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی🌷🕊 مراسم عروسی خود را کنسل کرد. #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صحن_جامع_رضوی_تکمیل_شد. #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان عراقی در سوگ حاج قاسم: آن کسی که به او عجم میگفتند وقتی داعش دست زنان ما را بسته بود به یاری ما آمد.😭 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنین مداحی میثم مطیعی در جمع عزاداران مقابل کنسولگری آمریکا در تورنتو کانادا "در خون خفته كه نگذارد؛ نخلِ زينبی، خم گردد" #مرگ_بر_آمریکا🌸🍃 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصلی_تهران، مراسم بزرگداشت شهید سپهبدحاج قاسم سلیمانی🕊 #مرگ_بر_امریکا🌸🍃 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
حضرت آیت الله سیستانی در پیامی به رهبر معظم انقلاب اسلامی شهادت سردار عالیقدر حاج قاسم سلیمانی را تسلیت گفتند. متن پیام ایشان به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم انالله و اناالیه راجعون جناب مستطاب آیةالله آقای خامنه‌ای دامت برکاته السلام علیکم و رحمةالله و برکاته خبر شهادت سردار عالیقدر آقای حاج قاسم سلیمانی رحمةالله‌علیه موجب تأسف و تأثر فراوان شد. نقش کم نظیر آن مرحوم در طی سالیان پیکار با عناصر داعش در عراق، و زحمات فراوانی را که در این راستا متحمل شدند فراموش ناشدنی است. اینجانب ضایعه فقدان آن شهید والامقام را به جنابعالی و به فرزندان مکرّم و دیگر بستگان محترمشان و به همه ملت شریف ایران به‌ویژه به مردم عزیز کرمان تسلیت عرض نموده، و از خداوند منّان برای آن فقید سعید علّو درجات و برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل مسألت دارم. ولاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم علی الحسینی سیستانی ۸ جمادی الاول ۱۴۴۱ ...🏴 ..🏴   🌸 🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حذف عنوان نماینده مردم تبریز، آذرشهر و اسکو از تابلو دفتر ارتباطات مردمی شهاب‌الدین بیمقدار در این تجمع که ساعت ۱۶ امروز و بعد از تجمع ساعت ۱۳ برگزار شد، اجتماع کنندگان فریاد مرگ بر سازشگر سر دادند شهاب‌الدین بیمقدار به خبرنگار شمس گفته بود باید با آمریکا مذاکره کرد و پیروزی نظامی برابر آمریکا و متحدانش سخت به نظر می‌رسد. #مرگ_بر_سازشگر 🌹🍃 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
تو یه جمعی دور حاج قاسم حلقه نشسته بودیم. یکی از بچه ها از حاج قاسم پرسید، چیکار کنیم که موقع ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،تو سپاه حضرت باشیم و به قولی از رکابشون جا نمونیم؟ چه توصیه ای دارید برامون؟ عمو با لبخند زیبایی که داشت گفت: یه جا برای خودت پیدا کن که جا نمونی... #آخ_از_رفتنت ...🖤 #شهیدسردارسپهبدحاج_قاسم_سلیمانی #شهید_جهاد_عماد_مغنیه_ #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای فرودگاه مهرآباد در آستانه ورود پیکر سپهبد شهید سلیمانی به تهران ... #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رهبر انقلاب خطاب به ابومهدی مهندس در حیاط بیت رهبری: هر شب به اسم تو را دعا میکنم، #ابومهدی! 🌷🕊 بخش‌هایی از دیدار ابومهدی مهندس و رهبر انقلاب.. #انتقام_اشکهای_امام_خامنه‌ای میگیریم😭 #لبیک_یا_امام_خامنه‌ای 🌹🍃 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
هم‌اکنون انتقال پیکر پاک و مطهر شهدای وطن با بالگرد به سمت #قم دقایقی دیگر #قم_میزبان پیکر #علمدار خواهد بود... #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
#تشییع_باشکوه_درکرمان نثار روح پرفتوح #شهدای_مقاومت و سردار سپهبد رشيد اسلام #شهيد_حاج_قاسم_سليمانی رحمه الله من یقرا #الفاتحه_مع_الصلوات🌹🏴 🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🏴 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
AbdulBaset_Mujawwad_Al-Fath_048.mp3
25.05M
#سوره_فتح(الفتح) 🎤:تلاوت قرآن با قرائت استاد عبدالباسط نثار روح پرفتوح شهدای مقاومت و سردار سپهبد رشيد اسلام #شهيد_حاج_قاسم_سليمانی رحمه الله من یقرا #الفاتحه_مع_الصلوات🌹🏴 🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🏴 #یازهرا...🏴 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🕊🏴 🏴🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۳ )🏴 🕊🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین 🏴🕊 صمد گفت:ناراحت نباش. فردا همه خانه را موکت می کنم. فردا صبح زود بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه، خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تاعصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: من دیگر باید بروم. پرسیدم: کجا؟ گفت: منطقه با ناراحتی گفتم: به این زودی. خندید و گفت: خانم خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی دو روزه بر گردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. اللحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر بر نگشتم سقفی بالای سرتان هست. خواستم حرف را عوض کنم گفتم: کی بر می گردی؟ سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: کی اش را خدا می داند اگر خدا خواست بر می گردم. اگر هم برنگشتم جان تو و جان بچه ها.داشت بند پوتین هایش را می بست مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم زن برادرش را صدا کرد و گفت: خانم شما حلال کنید این چند روزه خیلی زحمت ما را کشیدید‌ سر کوچه با او رفتم شب شده بود کوچه تاریک و سوت و کور بود‌ کمی که رفت دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود من با خانه جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه های جدیدتری پیدا می کردیم آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند برای منزل مبارکی که خدیجه آمد سراغم و گفت: مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد. مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانه همسایه دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند برادر شوهرم پشت تلفن بود. گفت: من وصمد عصر داریم می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم. خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شوره بدی گرفته بودم‌. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴   🌸 🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🏴🕊 🦋🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۴)🏴 🕊🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین 🏴🕊 هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شوره بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم اگر صمد طوری شده بود ستار به من می گفت لحظه دیگر می گفتم نه حتما طوری شده آقا ستار می خواسته مرا آماده کند. تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم. به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم کم کم داشت هوا تاریک می شد دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم.وقتی دیدم اینطور نمی شود بچه ها را بر داشتم رفتم نشستم جلوی در. صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید اشک از چشمانم سرازیر شده بود به خدا التماس کردم : خدایا به این وقت عزیز قسم بچه هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم. این ها را می گفتم و اشک می ریختم یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند. یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانه آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد. کمی که جلوتر آمدند شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: بچه ها بابا آمد. و با شادی تند تند اشک هایم را پاک کردم‌ . خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده بچه ها و بابا گفتنشان به گریه ام انداخت‌. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود این را آقا ستار گفت پایش ترکش خورده بود.چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند معصومه دست و صورتش را می بوسید. و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد اما صبح رفت نزدیکی های ظهر بود داشتم غذا می پختم صمد صدایم کرد معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: قدم کفتم بد جور درد می کند. بیا ببین چی شده . بلوزش را بالا زدم دلم کباب شد پشتش.به اندازه یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد وقتی که با منافق ها درگیر شده بود‌. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴   🌸 🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🕊🏴 🏴🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۶ )🏴 🕊🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین 🏴🕊 گفتم: با این اوضاع و احوال؟!خندید و گفت: مگر چطوری ام؟ شل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است. گفتم: تو که حالت خوب نشده لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند خم شد و پیشانی شان را بوسید بلند شد عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت:قدم جان کاری نداری؟! زودتر از او دویدم جلوی در دست هایم را باز کردم و روی چهار چوب در گذاشتم و گفتم: نمی گذارم بروی. جلو آمد سینه به سینه ام ایستاد و گفت: این کارها چیه خجالت بکش. گفتم: خجالت نمی کشم محال است بگذارم بروی ابروهایش در هم گره خورد چرا این طوری می کنی؟!به گمانم شیطان توی جلدت رفته تو این که طور نبودی گریه ام گرفت. گفتم: تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود این همه سختی زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه با سه بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم چون تو این طوری راحت بودی هر وقت رفتی، هر وقت آمدی چیزی نگفتم اما امروز جلویت می ایستم نمی گذارم بروی همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم اما این بار پای سلامتی خودت در میان است از حق تو نمی گذرم از حق بچه هایم نمی گذرم بچه هایم بابا می خواهند نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی اگر پایت عفونت کند چه کار کنیم.با خونسردی گفت: هیچ چه کار داریم بکنیم؟!قطعش می کنیم می اندازیمش دور. فدای سر امام. از بی تفاوتی اش کفری شدم . گفتم: صمد گفت: جانم. گفتم: برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد من هم اجازه می دهم. تکیه اش را به عصایش داد و گفت؛ قدم جان این همه سال خانمی کردی بزرگی کردی خیلی جور من و بچه ها را کشیدی ممنون اما رفیق نیمه راه نشو اجرت را بی ثوای نکن ببین من همان روز اولی که امام را دیدم قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم حتما یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید از دین وکشور دفاع کنید من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم. گفتم باشه بگو چشم اما هر وقت حالت خوب شد. گفت: قدم به خدا حالم خوب است تو که ندیدی چطور بچه ها با پای قطع شده می آیند منطقه آخ هم نمی گویند من که چیزی ام نیست. گفتم تو اصلا خانواده ات را دوست نداری سرش را برگرداند چیزی نگفت لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: حق داری آنچه باید برایتان می کردم نکردم اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم‌ گفتم نه تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری. از دستم کلافه شده بود گفت؛ قدم امروز چرا این طوری شدی؟ چرا؟سر به سرم می گذاری؟ یک دفعه از دهانم پریدو گفتم: چون دوستت دارم . این اولین باری بود که این حرف را می زدم‌. دیدم سرش را گذاشت روی زانوهایش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زار زار گریه کردم. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴   🌸 🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🕊🏴 🏴🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۷)🏴 🕊🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین 🏴🕊 کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: یک عمر منتظر شنیدن این جمله بدوم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر همه نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است. کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است. گفت: اگر واقعا دوستم داری نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری قول بده کمکم کنی. قول دادم و گفتم: چشم. از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راه برگشت را گریه کردم. این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خود می گفتم: قدم گفتی چشم و باید منتظر از این بدترش باشی. از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم این وقت ها بود فلان حرف را زد خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود یک آن تنهایم نمی گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم بر نمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار عصه بزرگ تری از راه رسیده بود باید چه کار می کردم چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. چطور می توانستم با این سن کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهار تا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. خدا کاش می شد کابوسی دیده باشم از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب الودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد دیگر مطمئن شدم کاری از دستم بر نمی آید. توی همین اوضاع و احوال جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است. آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیرپله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بودم خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم برایشان قصه می گفتم بلکه حواسشان پرت شود اما فایده ای نداشت در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد بچه ها اول ترسیدند مهدی از صمد غریبی می کرد چسبیده بود به من و جیغ می کشید. صمد، خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید اما هر کاری می کرد مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد صمد گفت: چرا اینجا نشسته اید؟ گفتم: مگر نمی بینی وضعیت قرمز است. با خنده گفت: مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید اتفاقا اینجا خطرناک ترین جای خانه است بروید توی حیاط بنشینید از اینجا امن تر است. دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت لباسی عوض کرد چای خورد و رفت بیرون و یکی دوساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🏴 ...‌ ...🏴   🌸 🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🕊🏴 🏴🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۸)🏴 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 دوستش برایمان یک سنگر ساختند چند روز که پیش ما بود همه اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می کرد. برایش یک استکان چای می بردم و جلوی در سنگر می نشستم او کار می کرد و من نگاهش می کردم. یک بار گفت: قدم خوش به حال آن سالی که تابستان با هم خانه خودمان را ساختیم.چی می شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با دل خوشی زندگی می کردیم. گفتم: مثل اینکه یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی. گفت یادم هست ولی تابستان که پیش هم بودیم خیلی خوش گذشت فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم. چایش را سر کشید و گفت: جنگ که تمام بشود یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت با هم می رویم از این شهر به آن شهر. به خنده گفتم با این همه بچه گفت: نه. فقط من و تو. دو تایی. گفتم: پس بچه ها را چه کار کنیم. گفت: تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه یا می گذاریمشان پیش شینا. سرم را پایین انداختن و گفتم: طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالاها من و تو دو نفری جایی نمی توانیم برویم‌ مثل اینکه یکی دیگر در راه است. استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: چی می گویی؟!بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: کی؟!گفتم: سه ماهه ام‌ گفت: مطمئنی؟ گفتم: با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست اما می گفت: خوشحالم . خدا بزرگ است. اما می گفت: خوشحالم خدا بزرگ است توی کار خدا دخالت نکن حتما صلاح و مصلحتش بوده. بالاخره سنگرآمده شدیک پناهگاه کوچک یک در یک و نیم متری با خوشحالی می گفت: به جان خودم.بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود. دو سه روز بعد رفت اماوقتی روحیه و حال مرا دید قول داد زود برگردد. این بار خوش قول بود بیست روز بعد برگشت. بیشترازقبل محبت می کرد هر جا می رفت مهدی را با خودش می برد می گفت: می دانم مهدی بچه پر جنب و جوشی است و تو را اذیت می کند. یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و باخودش برد اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از تو کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود. داشت گریه می کرد پرسیدم : چی شده؟! گفت: ببین پسرت چقدر بلا شده در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.گفتم: خوب بده بهش بچه است. مهدی را داد بغلم و گفت: من که حریفش نمی شوم تو ساکتش کن. گفتم: کنسرو را بده بهش ساکت می شود‌ گفت: چی می گویی؟ آن کنسرو را منطقه به من داده بودند بخورم و بجنگم حالا که به مرخصی آمده ام. خوردنش اشکال دارد. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ... ..🏴   🌸 🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🏴 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۹)🏴 🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴 مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامش کنم گفتم: چه حرف هایی می زنی تو خیلی زندگی را سخت گرفته ای این زورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست چه آنجا چه اینجا‌ کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد در آورد و توی صندوق عقب گذاشت گفت: چرا نماز شک دار بخوانیم. ماه آخر بارداری ام بود صمد قول داده بود این برای زایمانم پیشم بماند اما خبری از او نبود آذرماه و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود پشت سرم گره زدم اورکتش را هم پوشیدم کلاهی را هم روی سرم گذاستم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم پشت لب بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم توی دلم دعا دعا می کردم یه وقت نردبان لیز نخورد و گرنه کار خودم و بچه ساخته بود بالاخره روی بام رسیدم هنوز کسی برای برف روبی پشت بام ها نیامده بود خوشحال شدم این طوری کسی از همسایه ها مرا با آن وضعیت نمی دید باور کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود کمی که گذشت دیدم کارسنگینی است اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام.از انجا برف ها را می ریختم توی کوچه‌ کمی که گذشت شکمم درد گرفت با خود گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام باید تمامش کنم برف اگر روی بام می ماند سقف چکه می کرد و عذابش برای خودم بودهر بار پارو را به جلو هل می دادم قسمتی از بام تمیز می شد گاهی می ایستادم دست هایم را که یخ کرده بود جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴   🏴 🏴 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🏴 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۱۰)🏴 🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴 هر چند تنم گرم و داغ شده بود اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند توی دلم پاره شد دیگر نفهمیدم چطور پاروها راروی برف انداختم ‌و از نردبان پایین آمدم خیلی ترسیده بودم حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند کمرم به شدت درد می کرد زیر لب گفتم یا حضرت عباس خودت کمک کن رفتم توی رختخواب.رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت ای کاش خدیجه ام بزرگ بود ای کاش معصومه ام می توانست کمکم کند بی حسی از پاهایم شروع شد انگشت های شست ساق پا دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم.لحظه آخر زیر لب گفتم:یا حضرت عباس و یادم نیست که توانستم جمله را تمام کنم یا نه‌.صمد ایستاده بود رو به رویم با سر و روی خاکی و موهای ژولیده سلام داد نتوانستم جوابش را بدهم نه اینکه نخواهم نای حرف زدن نداشتم. گفت بچه به دنیا آمده ؟ باز هم هر کاری کردم نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: باز دیر رسیدم؟! چیزی شده چرا جواب نمی دهی مریضی حالت خوش نیست؟!می دیدمش اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد بعد فریاد زد یا حضرت زهرا قدم، قدم منم صمد. یک دفعه انگاراز خواب پریده باشم چند بارچشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: تویی صمد؟! آمدی؟! صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: چی شده؟! چرا این طور شدی؟! چرا یخ کردی؟! ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴   🌸 🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🏴 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۱۱)🏴 🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴 گفتم داشتم برف ها را پارو می کردم نمی دانم چی بر سرم آمد فکر کنم بی هوش شدم. پرسیدم ساعت چند است؟ گفت: ده صبح نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند باورم نمی شد یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم صمد زد تو سرش و گفت زن چه کار کردی با خودت؟می خواهی خودکشی کنی؟!نمی توانستم تنم را تکان بدهم هنوز دست و پاهایم بی حس بود‌پرسید چیزی خورده ای ؟ گفتم: نه نان نداریم گفت: الان می رم می خرم. گفتم: نه نمی خواهد بیا بنشین پیشم می ترسم حالم بد است یک کاری کن اصلا برو همسایه بغلی گل گز خانم را خبر کن فکر کنم باید برویم دکتر. دستپاچه شده بود دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند: می گفت یا حضرت زهرا خودت به دادم برس یا حضرت زهرا زنم را از تو می خواهم یا امام حسین خودت کمک کن. گفتم: نترس طوری نیست هر بلایی می خواست سرم بیاید آمده بود چیزی نشده حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست. گفت: قدم خدا به من رحم کند خدا از سر تقصیراتم بگذرد تقصیر من است چه به روز تو آوردم.دوباره همان حالت سراغم امد بی حسی دست و پاها بعد خواب آلودگی آمد دستم را گرفت و تکانم داد قدم .قدم قدم جان چشم هایت را باز کن حرف بزن من را کشتی چه بلایی سر خودت آوردی دردت به جانم قدم قدم قدم جان. نیمه های همان شب سومین دخترمان به دنیا آمد فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم صمد سمیه را بغل کرده بود روی پایش بند نبود می خندید و می گفت: این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشکل و بانمک. مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند شینا تازه سکته کرده بود نمی توانست راه برود نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند هر چه با چشم دنبال صمد گشتم پیدایش نکردم خواهرم را صدا زدم و گفتم: برایم یک لیوان چای بیاور. چای را که آورد در گوشش گفتم: صمد نیست؟!خندید و گفت: نه تو که خواب بودی خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته آقا صمد رفت ببردش بیمارستان. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴   🏴 🏴 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯