📝
"مَنْ لمْ یَتَّقِ وُجوهَ النّاسِ لمْ یتَّق اللهَ "
هرکس از روی مردم شرم و پروا نکند، از خدا هم پروا نخواهد کرد.
(📕فرهنگجامعسخنانامامحسنعسکری، ص۴۱۸)
شهادت مظلومانه اباالمهدی، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را به بقیه الله اعظم روحی ارواحنا فداه حضرت مهدی صاحب الزمان عج و تمامی محبان و دلدادگان به حریم حضرتش تسلیت و تعزیت باد.
#صلیاللهعلیکیاحسنابنعلیالعسکری
2.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چی دارم بجز تو ؛
یوقت نگیری از دلم خودت رو ...💔
#دلتنگی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
19.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بیانات رهبر انقلاب پس از مراسم روضه حضرت امام حسن عسکری(علیهالسلام). ۱۳۸۲/۲/۲۰
غَـریبـٰانِہرَفتیدۅَمـامُلتَمِسـٰانِہ
مۍگۅییم
مَدَدڪُنیـدتـٰاطِۍڪُنـیم
اینراهِنـٰاهَمـواررا . . .
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
4.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖برکت و روزی خود را از خدا بخواه...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت؟
قربان ریشه های نخ شال گردنت
آماده میکنی کفن و تربت و لحد
مرد سیاه پوش،خدا صبرتان دهد
#شهادت_امام_حسن_عسکری
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
آخرِ سر خودِحاج آقا آمد و گفت :
« بیا یه شرطی باهم بذاریم! تو بیا بریم ، من قول میدم هماهنگ کنم دو ساعت با محمدحسین تنها باشی!»
خوشحال شدم ، گفتم :
« خونه خودم هیچکسم نباشه!»
حاج آقا گفت :
« چشم!»
داخل هواپیما پذیرایی آوردند .
از گلویم پایین نمی رفت!
حتی آب ...
هنوز نمی توانستم امیرحسین را بگیرم!
نه اینکه نخواهم ، توان نداشتم😔
با خودم زمزمه کردم :
« الهی بنفسی انت!
آفریننده که خود تو بودی..!
نمیدونم شاید برخی جون ها رو با حساب خاصی که فقط خودت میدونی ، ارزشمندتر از بقیه خلق کردی که خودت خریدارشون میشی! »
بعد از ۲۸ روز مادرم را دیدم! در پارکینگ خانه ..
پاهایش جلو نمی آمد💔
اشک از روی صورتش میغلتید ، اما حرف نمی زد!
نه تنها او ، همه انگار زبانشان بند آمده بود!
بی حس و حال خودم را ول کردم در آغوشش😭
رفته بودم با محمدحسین برگردم ، ولی چه برگشتنی..!
می گفتند :
« بهتش زده که بر و بر همه رو نگاه میکنه!»
داد و فریاد راه نمی انداختم ، گریه هم نمی کردم!
نمیدانم چرا ، ولی آرام بودم!
حالم بد شد ..
سقف دور سرم چرخید! چیزی نفهمیدم ..
از قطره های آب که پاشیده می شد روی صورتم ، حدس زدم بیهوش شده ام.
یک روز بود چیزی نخورده بودم شاید هم فشارم افتاده بود ..
شب سختی بود.....
همه خوابیدند اما من خوابم نمی برد!
دوست داشتم پیامهای تلگرامی اش را بخوانم😭
رفتم داخل اتاق ، در را بستم .
امیرحسین هم را سپردم دست مادرم ..
حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم و می خواستم تنها باشم!
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir