eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Ifdbudfko @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
جواب ناشناس ها💟 @jihadGomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‏طرف نوشته بود آمریکا مریخ رو فتح کرده، ما هنوز فکر اینیم با پای چپ بریم دستشویی یا راست! 🔹خواستم بگم شهید شهریاری، هم با پای چپ می‌رفت دستشویی، هم انگشتر عقیق دستش داشت، هم نماز شب میخوند، هم مشکل بسیار مهمی مانند غنی سازی ۲۰ درصد اورانیوم رو یک تنه حل کرد! 🔹مشکل از پای چپ و راست نیست رفیق، مشکل از مغزهای پوسیده عاشقان غرب -یعنی شماهایی است که هیچ خدمتی برای کشورتون نداشتی جز خود تحقیری و...! °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
توی داستان حضرت یوسف(ع) وقتی زلیخا با یوسف تنها شد یوسف(ع)حتی نایستادزلیخا رو نصیحت کنه نگفت من مراقب دلم هستم با اینکه پیامبر معصوم بود... حالا طرف سه چهارساعت تو پیوی با نامحرم چت میکنه میگه نههه من حواسم به خودم هست... نکشیمون مراااقب...😐 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
شیطان به حضرت موسی(ع)گفت: هرگاه زن و مردی باهم "تنها" شوند خودم همراه آنان خواهم بود؛نه یارانم... لحظه ای به خود آمدو خودرا سرزنش کردکه:چیزی را به موسی(ع)آموختم که به همه یادخواهد داد... یادمون نره فضای مجازی هم اسمش مجازیه حکم همون فضای حقیقی رو داره🙂 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
"ما" امنیت را از دشمن التماس نمیکنیم!😎
*۰🤍۰* _ _ _ _ _ _ _ _ _💚🖇_ _ _ _ _ _ _ _ _ بَسیجۍچِکیدِه‌عشق‌اَست‌وَنمـٰادغِیرت سَمبُـل‌تَعصُـب‌اَست‌وَپـٰاسـدارمَڪتَـب...!
از جام بلند شدم و گفتم: کمیل!!! مامان: اره دیگه...کمیل میخواد بیاد خواستگاری تو فنقلی!! کوله ام رو برداشتم و به اتاقم رفتم...بعد از عوض کردن لباس هام و شستن دست و صورتم روی تخت دراز کشیدم تا خستگی در کنم...تا خواستم پلک هامو رو هم بزارم، مامان با صدای بلند گفت: رفتی حموممم!!!! چند بار با مشت کوبیدم روی پیشونیم و گفتم: چشم..چشم..چشم..چشمممم😩 لباس هام رو برداشتم و به حموم رفتم...یه دوش نیم ساعتی که خستگی از تنم برد و سرحال ترم کرد گرفتم. مامان حسابی خونه رو تمیز کرده بود...به اتاقم رفتم که دیدم همه چی مرتب سر جاشه...ولی من که اتاق رو تمیز نکرده بودم😶حتی کیف و لباس هامو انداخته بودم روی تخت. به آشپزخونه رفتم...مامان با دستمال میوه هایی که شسته بود رو خشک میکرد و توی ظرف میذاشت...یه خیار برداشتم و گاز زدم؛ رو به مامان گفتم: شما اتاق منو مرتب کردی؟ بدون توجه به حرف من، گفت: الان بهت میگم که دیگه اون موقع گوشزد نکنم...اول از همه میای سلام میکنی بعد میری تو آشپزخونه چایی آماده میکنی... به مبل میزبان دم در آشپزخونه اشاره کرد و ادامه داد: همینجا میشینی تا صدات کنم، هر چی هم گفتم میگی چشم! خیارم رو قورت دادم و خواستم حرف بزنم که دیدم بابا از اتاق اومد بیرون و گفت: بابا جان حواست رو جمع کن فقط چایی رو نریزی رو داماد😃آخه یه بنده خدایی همین اتفاق براش افتاد😅 با خنده گفتم: سلام بابا...شما کی اومدی؟ خسته نباشی😄حالا اون بنده خدا کی هست!! _سلام بابا جان...تازه اومدم.. نگاهی به مامان کرد و ابرو بالا انداخت...مامان منظور بابا رو گرفت و گفت: دست شما درد نکنه حاج حسین...حالا باید جلو بچه بگی🤨حالا خوبه چند بار بهت گفتما انگشتم گیر کرد به فرش سینی چایی تو دستم تکون خورد😑 بابا می‌خندید و سرش رو تکون میداد و حرف مامان رو تکذیب میکرد...خلاصه موندن تو جمع عواقب خوبی نداشت؛ برای همین گازش رو گرفتم و رفتم تو اتاق. ساعت هشت بود و برادران گل هم اومده بودن...لباس هام رو پوشیدم و خوشگل ترین چادرم رو سرم کردم...به سمت آشپزخونه رفتم تا سینی چایی رو آماده کنم...سینی رو گذاشتم و روش یه دستمال قشنگ انداختم و یک شاخه گل رز هم که از حیاط کنده بودم و توی گلدون گذاشته بودم، کنار دسته سینی قرار دادم. امیررضا که رو مبل رو به روی آشپزخونه نشسته بود، گردنش رو دراز کرد و نگاه کوتاهی به من و سینی انداخت؛ بعد هم رو به بقیه گفت: خدا شانس بده...مردم چه کار ها که واسه خواستگار هاشون نمیکنن😐!! امیرعلی هم پرید و گفت: بابا این کمیل عجب آدم حسودیه...نذاشت یه هفته از عقد من بگذره بعد بره زن بگیره...این میخواد عقب نیافته هاااا گفته باشم🙄 عصبی به هر دوتاشون گفتم: ای بابا...هیچ ربطی به اون بدبخت نداره...این کارها احترام به مهمونه😠 امیرمحمد که پشت سرم تو آشپزخونه بود، خندید و گفت: واقعا هم بدبخته...چون قراره کنار تو زندگی کنه😂 دستم رو بالا بردم، تا خواستم پایین بیارم و بزنمش که صدای زنگ آیفون، دستم رو تو هوا خشک کرد و نگاهم به سمت خودش کشوند..... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir