حریصانه نفس میکشم. امشب آخرین شب نفس کشیدنم در هوایِ توست.

وداع / شب آخر.

حوالی ساعت سه بود که تصمیم گرفتیم از پاتوق من به پاتوق راضیه کوچ کنیم. بار و بندیلمونو جمع کردیم و رفتیم صحن امام هادی. اون ساعت صحن امام هادی که نه، کل حرم خلوت بود. اونقدر خلوت که از راه دور صدایِ مداح به گوشمون میخورد، حرکت کردیم به سمت صدا تا به خدامی که محفل اشک گرفته بودن برخوردیم. با فاصله ازشون نشستیم. تو جمعشون فقط ما دوتا خانوم بودیم. بعد تموم شدن روضه خواستیم برگردیم داخل حرم که خادم صدامون زد : - من یه حرز دارم و یه تربت، نمیدونم خودتون این دوتارو بین خودتون تقسیم کنید. و این شد رزق امشب / 12 بهمن.

حالا من ماندم و کوهی از خاطره.

تپشِ قلب من از نام تو، جان می‌گیرد. یاحسین

تولدت مبارک نجات دهنده‌، رفیق روزهای سختم.

الحمدلله الذی خلق القمر :)

- تراپی؟ + نه ممنون، عکس های کانال یزدمون رو می‌بینم😌😎 📍ایران، یزد، مسجدجامع 📍𝙹𝚊𝚖𝚎 𝙼𝚘𝚜𝚚𝚞𝚎, 𝚢𝚊𝚣𝚍, 𝙸𝚛𝚊𝚗 :: اینجا از یزدمون برات میگم ↬ | @yazdemoon |