eitaa logo
{محفل شهدا}
6 دنبال‌کننده
79 عکس
9 ویدیو
2 فایل
{شرط شهادت،شهیدبودن است}_{باولایت تاشهادت}
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 شهیدبزرگوار مهدی زین الدین:🌿 هر کس در شب را یاد کند، هم او را نزد یاد میکنند. را یاد کنید حتی با ذکر
💦☘ 🔆ﻳﻜﻲ اﺯ اﻗﻮاﻡ ﻣﻴﮕﻔﺖ: 🌾 ♨️بهش گفتم: از این تون که اینقدر سنگش رو به سینه می‌زنی، برام بگو.راستش آن تا می‌دیدمش، مدام به رهبر، بدوبیراه میگفتم او هم سرش را می‌انداخت پایین و لام تا کام حرفی نمی‌زد. ♨️آن روز گفت: نیست، باید راهش رو بری تا بشناسی‌ش! چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار ، گفتیم تو هم بیای.❗️پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها . ♨️باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.😭 از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: بشی! همانجا به گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم شدم؛ ولی هوام رو داشته باش عوضی نشم. 📚برگرفته از کتاب ؛ روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی🌷 📝وصیت مدافع حرم محسن حججی:👇 🌾از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که نائب بر حق است.🍂
🔰 کمک به خ ! 🌸 💌 به فقرا و حاشیه‌نشین‌های قرچک و ورامین خیلی کمک می‌کرد. ظرف و ظروف و روغن و خوار و بار ( ارزاق ) را بسته‌بندی می‌کرد و پشت نیسانش می‌گذاشت و شب‌ها به خانه فقرا و ایتام می‌برد و به آنها می‌داد. 🔸 مقدار از درآمدش را بدون اینکه کسی بداند به خیریه کمک می‌کرد. 🔹 بعد از شهادت تماس گرفتند که فلانی هرماه مبلغی کمک می‌کردند، اما این ماه پولی واریز نشده که پدرش گفت پسرم شهید شده است. 🔸 عادت نداشت کارهای خیری را می‌کند را برای کسی توضیح دهد. فقط یک بار آجیل عید را از هر چیز دو بسته خریده بود و داخل سری دوم یک کاغذ انداخته و نوشته بود«خ» وقتی تعجب مرا دید ، گفت : « این‌ها برای خیریه است .» 🔹 سه روز بعد هز شهادتش از آسایشگاه کهریزک تماس گرفتند و جویای حال مهدی شدند وقتی گفتیم شهید شده با ناراحتی گفتند که ماهی ۶۰۰ هزار تومن به آسایشگاه کمک می‌کرد. به نقل از همسر و مادر شهید :کتاب؛بابا مهدی ❣❣❣❣❣
*﷽* در مکتب شهادت درمحضرشهدا شهید مهندس مصطفی ابراهیمی مجد🌷 فرازی از وصیت💌 شما برادران و خواهرانم! فرزندانتان را به عشق مهدی ( عج ) آشنا سازید و آنان را برای جهاد در راه آن حضرت همیشه آماده نگهدارید. متن نوشته شده بر روی سنگ قبر شهید مصطفی ابراهیمی مجد: اینجا خانه شهیدی است که به انتظار قیام مولایش ( عج ) آرام گرفته است.
تجربھ‌بهم‌یا‌دداده‌ڪہ... براےاینڪھ‌طلب‌شهادت‌ڪنی‌نبایدبھ‌گذشتھ‌خودت‌نگاھ‌ڪنۍ...! ࢪاحت‌باش! نگران‌هیچی‌نباش! فقط‌مواظب‌این‌باش‌ڪھ شیطون‌بهت‌نگھ‌تولیاقت‌شهادت‌ندارے...! -استا‌دپناهیان🌱'
در مکتب شهادت در محضر شهدا 📩 ◄ 🍁شهــید هادی ذوالفــقاری: از برادرانم‌ میخواهم که غیر حرف حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحـــول است دنیا دیگـــر در حال طبیعی نیست الان‌دو در پیش داریم اول جهادنفس که واحب تر است زیرا همه چیز لحظه ی معلوم می شود که اهل جهـنم هستیم یا بهـــشت.
*﷽* به بچه ها می گفت: اول نماز را بخوانید، و بعد هر کجا می خواهید بروید، بروید. گاه که در زیر گلوله بودیم و با اینکه معلوم نبود که تا چند لحظه دیگر کدام یک از بچه ها به شهادت می‌رسند یا اینکه مجروح می‌شوند، نمازمان را اول وقت می خواندیم. ایشان همچنین عطش زیارت امام حسین (ع) و زیارت حضرت رقیه(س) را در دل بچه ها برافروخته بود. می گفت: بروید به زیارت حضرت رقیه (س) و به ایشان بگویید: رقیه جان آمده ایم زخم‌های شلاق های یزدیان را التیام ببخشیم. 📚: سه مزار برای یک شهید
﷽ در مکتب شهادت در محضر مدافعان حرم او در جنگ چریکی متخصص بود، اما آن چه دشمن را در مقابلش شکست می‌داد، تعلق خاطری به چیزی بالاتر بود که اگر خبر شهادت به او بدهند، لبخند می‌زد. رمز استقامت در میدان بر همین فلسفه ی تعلق برمی‌گردد و موضوعی که عماد مغنیه را از بقیه برجسته‌تر می‌کرد و مانند خورشیدی می‌درخشید، تفاوت او در آرزوها و تعلق خاطرهایش بود. چرا که او آرزویی ماورای خاک داشت و هیچ موضوع زمینی او را مشغول به خود نمی‌کرد. آرزو و تعلق او، ماورای مادیات بود. هیچ لحظه و صحنه دنیوی عماد مغنیه را متعلق به خود نکرد. او علم و عقل و شجاعتش را در کنترل ایمان قرار داده بود. 🎤روای: سردار سلیمانی
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷 یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر . کم مانده بود سکته کنم سر شکسته بود و داشت می آمد . با خودم گفتم : الان است که یک برخورد با من بکند . چون خودم را بی می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم . او یک از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو و بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از تا توگوشی برایم سخت تر بود . در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه بزن همانطور که گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم رو شکستم ، تو حتی نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که را پاک می کرد ، گفت : این جا کردستانه ، از این باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست . چنان مرا خودش کرد که بعدها اگر می گفت ، می مردم . ❣❣❣❣❣
اسطوره های ماندگار سردار شهید حاج حسین خرازی🌷 نشسته بود زانوهاشو گرفته بود توی بغلش... . هیچ وقت این طوری ندیده بودمش ساکت شده بود ناراحت بودمـ دلمـ میخواست مثل همیشه باشه شاد و رو ... وقتی میدیدیمش غصه هامـ از یادمـ میرفت... . گفتم : چقدر مظلومـ شدی حاجی! سرش رو برگردوند و مثل قبل فقط زد... فهمیدمـ داشت راجع به شهادتش فکر میکرد... . شبیه رفتار کنیمـ . از اعمالمون نباشیمـ به کارهامون برسیمـ قبل اینکه به حسابمون برسن ... کنیمـ . . یاد عزیزش با صلوات
*﷽* در محضر شهدا نمازش را اول وقت می خواند و حتی تا لحظه شهادت نافله اش ترک نشد. در سلام کردن کسی نمی توانست از او سبقت بگیرد. حتی به کوچکترها نیز سلام می کرد. رهنمون های مقام معظم رهبری را به طور کامل گوش و عمل می کرد و تابع محض ولایت فقیه بود. با مردم به مهربانی رفتار می نمود و به کودکان علاقه ی خاصی داشت. به پدر و مادرش خیلی احترام می گذاشت و با آنها به نرمی حرف می زد. به فقیران و نیازمندان واقعا توجه ی خاصی داشت و به آنها کمک می نمود. 📚: شهدای غدیر
در مکتب سردار سلیمانی یاران حاج قاسم مدافعان حرم آنقدر کم توقع و مظلوم بود که حتی روی صندلی هم نمینشست، صبح ها با سرویس لشکر می رفتیم پادگان ؛ محمد تقی هم با روحیه و شاد هم سفر هر روزمون بود، همیشه حواسش جمـع بود وقتی که همه صندلی‌ها پر میشد میرفت قسمت آخر ماشین که شبیه پله بود روی زمین مینشست تا یه صندلی هم که شده برای بقیه پاسدارهایی که میان باز بشه، رفقایی که تازه میرسیدن و میدیدن محمد روی زمین نشسته، میگفتن محمد تو بیا سر جات بشین ما هم یکاریش میکنیم، محمد هم با همون لبخند همیشگیش و با زبون شیرین محلی جواب میداد، همین جا نشستم ...ببین!! من نشستم داداش تا رسیدن به پادگان با شوخ طبعی و خوش اخلاقی صحبت میکرد؛ با اینکه روی زمین نشسته بود و خاکی شده بود اصلا به روی خودش نمی آورد. * 🌷 یاد عزیزش با صلوات