بعدم میگه اینو بنفش کن اونو نارنجی کن اونو کهربایی کن اخه بابا ما این رنگا نداریم😂😂😂😂

امشب هم قصه شب بگیم و بریم که برا فردا کلی رنگ امیزی داریمـــ...

[شما شاهد یک تقدیمی ِکوچک از طرف تآلیا هستید] درود به اهالی ِخوشگل مشگل ِایتا؛ این پیام و یکی از پستای چنل رو بازنشر بدید و چندتا ممبر خفنن و پایه برای ما بفرستید تا بنده هم خدمتتون عارض شم که اگه شما توی دنیای موازی زندگی میکردید چه شرایطی داشتید☕ داداش یادت نره اینجا عضو باشی و صبور باشیاا*

او شیفتهٔ چیزهای کوچک ُخوب بود . هدیه‌های کوچک، لبخندهای کوچک، شعرهای کوچک، کوچه‌های کوچک، دریاچه‌های کوچک، بچه‌های کوچک ودوستت دارم‌های کوچک . . .

میخوام امتحانش کنم...

نه ولش کن چه ریسکیه با چم و خم همین زندگی خودمون آشنا تریم!

نه باشه جسارت امتحانش رو داشته باشیم!

این پیامو فور کنید تو چنلتون و اسمتون رو بهم بگید اگرم چنل ندارید ایدیتونو و به همراه اسمتون بدید منم بر اساس وایبی که ازتون میگیرم یه لباس براتون طراحی میکنم ظرفیت : کم :) https://daigo.ir/secret/41148447 برای لینک و ایدیاتون

مایل به قصه شب؟!

یکی بود یکی نبود قصه امشب خیلی غمگین بود🥲 تو گیر و دار این جنگ فلسطین و اسرائیلیا یه مرد از طائفه بنیامین از میدون جنگ فرار میکنه! خاک به سر پاشیده خودشو میرسونه شهر شیلوه و اخبار جنگ رو به مردم میگه!! مردمم با فریاد شروع به گریه میکنن!! 😕 صدای گریه به گوش اقا عیلی نود و هشت ساله کور میرسه که سر راه منتظر خبر نشسته! میپرسه: قضیه چیه؟! یارو بدو میاد میگه: اسرائیلیا شکست خوردن فرار کردن! خیلیا کشته شدن پسرای تو هم مردن! صندوق پیمانم افتاد دست فلسطینیا! (یکی نیس بگه اخه خبر اینطوری میدن!) 😒 اره دیگه اقا عیلی البته خیلی خوددار بود ولی وقتی شنید صندوق از دست رفته از صندلی به پشت افتاد گردنش شکست مرد! 🫤 الفاتحه عروس عیلی زن فینحاس بدبخت هم حامله بود! این وسط دید صندوق پیمان و شوهر و پدر شوهرش با هم از دست رفتن 😐 اینم از دست رفت😑 البته بچه اش به دنیا اومد ولی بهش گفتن حاجی پسر دار شدی! قیافش پوکر بود🤔 اسم بچش رو هم گذاشتن: «ایخابود» یعنی جلال خدا اسرائیل رو ترک کرد! 🙄 اره دیگه یه فاتحم برا عروس عیلی بدید و برید بخوابید😅 به هر حال هر بالایی یه پایینی هم داره دیگه کسی که نمیمیره خداس🙄 اول سموئیل12.22:4