eitaa logo
⸤جُملــکس" شعر" تم " پروفایل" والپیپر " ⸣ ⸤🇵🇸
23.1هزار دنبال‌کننده
77.3هزار عکس
8.9هزار ویدیو
248 فایل
⸤﷽⸣ • - جنابِـ‌سعدی‌مۍفرمان‌؛ بَرخیز‌کھـــ‌شعر‌ِمن‹طُ›‌را‌میخواهَد💛˘˘! - خَط‌خطۍ‌های‌ِیک‌پریشان🌸( .. . .. تَبلیغات‌ِپُربازدھ🌿↓' https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab . انتقاد پیشنهاد↓' eitaa.com/niai73 . • ارسال مطالب : @Admin_mas
مشاهده در ایتا
دانلود
" در محضر اُستاد " ... اگر برهنگے تمدن ‌استــ پس‌حیواناتــ متمدن ‌ترینند ! آنان کہ حجاب را انکار مے‌کنند مسلمأ عقل را هم باید انکارکنند زیرا وجه افتراق انسان با حیوان، عقل است ! 🆔 @jomlax
شاعرم، این است فرقم با فقیر و با یتیم من گدایى با کلاسم، با قلم در میزنم! 🆔 @jomlax
زلالِ عطرِ رضا می وزد ز جانب ِطوس هوا ، هوای زیارت زیارت ِمخصوص! 🆔 @jomlax
مهتاب من! هنگام دیدار تو فهمیدم دیوانه‌ بازی‌ های دریا داستان دارد ! 🆔 @jomlax
هی نگاهت بڪنم! گم بشوم در چشمت ؛ گم شدن در شبِ چشمان تو پیـــدا شـدن اسـت ... 🆔 @jomlax
با خیال تو که شب سر بنهم بر خارا بستر خویش به خواب از پر قو می‌بینم 🆔 @jomlax
لبخند تو را چند صباحیست ندیدم یک بار دگر خانه‌ات آباد بگو سیب... 🆔 @jomlax
در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می‌دانست. ✅هر فردی خود را ارزیابی می‌کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی‌توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید». اما بیش از آنچه باور دارید «می‌توانید» انجام دهید. 🆔 @jomlax
مصطفی ردانی پور معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه اش که "سرت را بالا بگیر ببینم." چشم هایش را بست و سرش را بالا آورد. از کلاس بیرون زد، تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود. خونه که رسید گفت دیگه نمیخوام برم هنرستان. _آخه برای چی؟؟؟ _معلم ها بی حجابن. انگار هیچی براشون مهم نیست، میخوام برم قم؛ حوزه. 🆔 @jomlax
🌿🌼 روزگاریست که سودازده روی توام خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام به دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت من است که به روی تو من آشفته‌تر از موی توام 🆔 @jomlax
ديوار ما از خشت اول كج نبود اما اين عشق پير لعنتي معمار خوبي نيست 🆔 @jomlax