خاطرات #من_نوعی از استاد #فرج_نژاد (3)
کلاسهای #مدرسه_عشق از این قرار بودند: عکاسی، فتوشاپ، احکام، تجوید قرآن، صهیونیسمشناسی، گوهرشناسی، و البته #غرب_شناسی. این آخری را خود محمدحسین فرجنژاد تدریس میکرد. دائماً از قم به یزد میآمد و هر هفته برای ما کلاس برگزار میکرد.
غربشناسی او اما یک روند کلاسیک نداشت؛ همیشه درسهایش کارگاهی و گفتوگومحور بود. مخاطب را رشد میداد و بهجای آنکه فقط حافظهی او را پر کند، فکرش را و آرمانش را و انگیزهاش را و #عزم و ارادهاش را و سعهی نظرش را بالا میبرد. در همان اولین جلسات- نمیدانم به چه مناسبت- از برترین تانک جهان سخن به میان آمد. یکی از دوستان، از تانک ذوالفقار نام برد. من هم از سر تعجب و انکار- شاید در دلم و شاید با یک لبخند- او را به سخره گرفتم. اما استاد کاملاً جدی و مبتنی بر اطلاعات، موضع آن دوست را تقویت کرد. و این آغازین گامها برای درمان #خودتحقیری و جبران خلأ #اعتماد_به_نفس در جان من توسط استاد فرجنژاد بود. در همان جلسات گاهی از او سؤال میپرسیدم و کمی باب گفتوگو میان ما باز شد.
شیرینی آن دوره با اولین حضور در اعتکاف ماه رجب و اولین زیارت مشهد در جمع دوستان مدرسهی عشق، دوچندان شد و من دنیای جدیدی را تجربه کردم؛ دوستانی جدید، استادانی جدید، اندیشهای نو، دغدغههایی تازه و دلبستگیهایی از جنسی دیگر و انس با چیزهایی که تا آن زمان از آنها بیگانه بودم؛ هرچند پیش از آن نیز در خانوادهای مذهبی و انقلابی رشد کرده بودم.
@jorenush