خاطرات #من_نوعی از استاد #فرج_نژاد (5)
برای من که حیثیتم به تیزهوشانیبودن گره خورده بود، آشنا شدن با کسی که از آنجا کنده و راهی قم شده، عجیب و جالب بود.
آن سال همراه با عمیقتر شدن رابطهها، گفتوگوها هم جدیتر و گستردهتر میشد و از فرهنگ و علم و سیاست و اقتصاد و ادبیات و تاریخ، همه را در بر میگرفت. سرفصلها هم با سال قبل تفاوتهایی داشت؛ آشنایی با #نهجالبلاغه و ادبیات #انقلاب_اسلامی از تازهها بودند. بهعلاوه من در آن سال مکبّر حاجآقا فلاحزاده هم بودم. حجةالاسلام فلاحزاده هم یک روحانی شوخ و همهفنحریف ابرکوهی بود و از دوستان استاد فرجنژاد. در آن سال با ایشان هم با نهجالبلاغه آشنا شدیم، هم احکام آموختیم و هم برای برخی شبهات اعتقادیمان پاسخ گرفتیم. و البته دوست شدن با یک روحانی پرنشاط ثمراتی بیش از اینها داشت.
در آن چند روز، من وارد یک دوران دگردیسی شدم. اردو تمام شد، ولی رابطهی من با استاد تازه آغاز شده بود.
در طول تابستان، بارها به یزد میآمد و در سالن شهرداری، جلسات عمومی #نقد_فیلم برگزار میکرد و با بهانهی فیلم و استفاده از جذابیتش، با #مردم شهر و خصوصاً #جوانان ارتباط میگرفت و با ترفندی که مخصوص خودش بود و ما هیچگاه نیاموختیمش، قاپ آنها را میدزدید و کموبیش مسیر زندگیشان را تغییر میداد. بعد از پایان برنامهی رسمی، تا ساعتها در کنار خیابان، روی چمنهای اطراف میدان شهید باهنر و هرجا که میشد، مینشست و با مشتاقان گفتوگو میکرد.
@jorenush