جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت یک ساعت قبل از امتحان رسید دانشکده. یک راست سراغ دفتر شاهرخ رفت. در زد.
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_صدو_شصت_ویک
وارد سالن امتحان که شدند شروین نگاهی به اطراف کرد، خبری از شاهرخ نبود، سعید که داشت دنبال جای خالی می گشت با خودش حرف می زد:
-اونجا خالیه. تا رضایی حواسش نیست بیا بریم. اگه ببینه با هم می ریم می فهمه
دستش را دراز کرد تا دست شروین را بگیرد اما هرچه دست چرخاند چیزی دستش نیامد. شروین داشت به طرف رضایی می رفت. سعید داد زد:
-دیونه کجا می ری؟
و دنبالش دوید اما قبل از اینکه برسد شروین به رضایی سلام کرد و سعید مجبور شد یواشکی بپیچد تا رضایی متوجه اش نشود. رفت به سمت جایی که پیدا کرده بود.
- ببخشید استاد؟ دکتر مهدوی نمیان؟
رضایی جواب دختری را که کنارش بود داد و رو به شروین گفت:
-نه. براشون مشکلی پیش اومده نمی تونن بیان
- چه مشکلی؟ حالشون خوبه؟
رضایی جواب داد:
-آره. مشکل خاصی نیست. نگران نباشید
این را گفت، بلند شد و با صدای بلند گفت:
-همه بشینن سرجاهاشون. کتابها رو جمع کنید. می خوام برگه ها رو پخش کنم
شروین دنبال جایی برای نشستن می گشت که سعید را دید که داشت جوری که رضایی نبیند برایش دست تکان می داد. به طرفش رفت.
- چرا مثل کفتر بال بال میزنی؟
- بشین تا رضایی ندیده...
از جلسه که بیرون آمد نگاهی به ساعت کرد. دوباره زنگی به شاهرخ زد. باز هم خاموش. بدون اینکه تماس را قطع کند گوشی را جلویش نگه داشت و به گوشی خیره شد. صدای ضبط شده می آمد:
-دستگاه مشترک موردنظر خاموش می باشد...
به اسم شاهرخ روی گوشی خیره شد. حرفهای آن روز را در ذهنش مرور کرد.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت_ویک وارد سالن امتحان که شدند شروین نگاهی به اطراف کرد، خبری از شاهرخ نبو
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_صدو_شصت_ودو
- نمی دونم سعید چی بهت گفته. نمی خوام هم بدونم ... همیشه من باهات نیستم.... باید بتونی خودت تصمیم بگیری... به عقلت رجوع کن
با خودش زمزمه کرد.
- کجایی شاهرخ؟ آخه الان وقت نیومدنه؟
گوشی را توی جیبش گذاشت و نشست. چند دقیقه گذشت. تلفن زنگ خورد. از جا پرید:
-حتماً شاهرخه...
سعید بود. وا رفت. با بی حالی جواب داد.
- بله؟ ... آره ... تو محوطه
به طرف در خروجی چرخید و گفت:
-سمت راست. اینطرف
وقتی مطمئن شد سعید او را می بیند نشست. سعید با عجله رسید:
-پس چرا نشستی؟ پاشو دیگه
- کجا؟
-تو چته شروین؟ بذار طرف رو ببینی بعد اینجوری مجنون بشی
- حالا که خیلی زوده؟
-تا تو به کارات برسی ساعت 5 شده. اونم تو این ترافیک
چند دقیقه ای به سعید خیره ماند بعد بلند شد. ساکت بود و سعید توضیح می داد:
-خونشون 2 تا کوچه بالاتر از خونه شماست. کوی مهر. ساعت 5 میری دنبالش. یه مانتو آبی با شال سفید. اسمش ساراست. سوارش می کنی می آی خونه پویا. بلدی که؟
شروین سر تکان داد. دم دانشکده رسیده بودند.
- خب فعلاً کاری نداری؟ کجا؟
-چند جا کار دارم. تو پارتی می بینمت
دم ماشین که رسید ایستاد و به صندلی خیره شد بعد بلند گفت:
-اه! خسته شدم. اصلاً به درک. می خواست بیاد
خوشحال از اینکه توانسته است خودش را خلاص کند سوار ماشین شد...
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒
🌟چند عمل که عمر را زیاد میکند.
🌺«نیکی به والدین و صله رحم»
پیامبراکرم (ص)فرمودند:ای فرزند آدم!به پدر و مادرت نیکی کن و صلهرحم داشته باش تا خداوند،کارت را آسان و عمرت را طولانی بگرداند.
🌸 «زیارت امام حسین علیه السلام»
امام صادق(ع) فرموده است:زیارت امام حسین(ع) را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن که در این صورت،خداوند عمرت را طولانی و روزیات را زیاد میکند.
🌺«صدقه دادن»
امام باقر (ع) فرمود:کار خیر و صدقه،فقر را میبرد،بر عمر میافزاید و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور میکند.
🌸«وضو گرفتن»
پیامبراکرم (ص) میفرماید:وضو
زیاد بگیر تا خداوند،عمرت را زیاد کند.
🌺«اعمال سهگانه»
امام صادق (ع) میفرماید:سه چیز است که اگر مؤمن از آنها مطلع شود،باعث طول عمر و دوام بهرهمندی او از نعمتها میشود:طول دادن رکوع و سجده،زیاد نشستن بر سر سفرهای که در آن دیگران را اطعام میکند و خوش رفتاریاش با خانواده.
📚ثواب اعمال ص ۱۴۱ ،اصول کافی ج ۴ ص ۴۹
💐 @jqkhhamedan 💐