eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 ویژه کودکان ✅ بازی با نی 🔻 نی هایی که با آن آب میوه یا نوشابه می‌خوریم، وسلیه های خوبی برای بازی هستند. چند نمونه از این بازی ها را در این جا می آوریم: 1⃣ نی‌های نوشابه و برخی از نی های آب میوه انعطاف داشته و نوک تیز هم نیستند. با این نی ها می‌توان شکل های خوبی درست کرد. با یک قیچی به راحتی می توان این نی ها را به قطعه های دلخواه بریده و از آن در بازی های چسباندنی استفاده کرد. 2⃣ نی هایی که در بالا به آن اشاره شد، به راحتی با منگنه به هم متصل می شودند و پس یک منگنه در اختیار کودک قرار دهید تا با نی ها شکل هایی را که دوست دارد بسازد. 3⃣ نی را داخل یک لیوان آب گذاشته و در آن فوت کنید. صدای قل قلی که در لیوان آب تولید می شود، برای نوزادان و کودکان خیلی جذاب است. 4⃣ تکه های کوچک کاغذ یا دستمال کاغذی را روی یک سینی بگذارید. یک طرف نی را در دهان بگذارید و طرف دیگر را روی تکه های کاغذ گذاشته و نفستان را به سمت داخل بکشید. تا تکه های کاغذ به نی بچسبد. یک سینی دیگر را در کنار سینی کاغذ گذاشته و کاغذ هایی را که به نوک نی چسبیده اند، در سینی دیگر رها کنید. نفس بچه ها مثل ما بزرگ ترها قوی نیست؛ به همین دلیل هم اگر نی دراز باشد، نفس کودک توانایی نگه داشتن کاغذ ها را نخواهد داشت؛ پس برای این که کودکان به راحتی بتوانند این بازی را انجام دهند، نی ها را کوتاه کنید. این یک مسابقه جذاب است. برای هر کدام از شرکت کننده ها یک ظرف برای تخلیه کاغذ ها بگذارید. وقتی سینی کاغذ ها خالی شد، کاغذ های برداشته شده هر کدام از شرکت کنندگان را بشمارید. هر کسی کاغذ بیشتری برداشته برنده است. در این بازی از لوله خودکار هم به جای نی میتوانید استفاده کنید. 5⃣ پنبه ها را رشته رشته کنید، به اندازه ای که خیلی سبک شوند؛ طوری که با یک فوت روی هوا معلق بشوند. پنبه ها ی رشته شده را روی دست گذاشته و در نی فوت کنید وقتی پنبه ها روی هوا معلق می شوند، بچه ها لذت می‌برند. قطعات پنبه هنوز پایین نیامده به سراغشان رفته و باز هم با نی به آن فوت کنید تا پایین نیفتند. برای این بازی از پرهای سبک هم می شود استفاده کرد. 6⃣ در وسط یک قطعه کوچک از نی (حداکثر دو بند انگشت) یک سوزن ته گرد فرو کنید. سوزن را به ته یک مداد یا حصیر بزنید. حالا قطعه نی را در مقابل دهانتان گرفته و آن را فوت کنید. چرخیدن نی و صدای آن، کودکان را شاد می کند. 7⃣ وقتی نی ها را به قطعه های کوچک تر برش دهیم، به کمک یک نخ می توانیم، وسیله های زینتی مثل دست بند، گردن بند و .. بسازیم. 8⃣ با فرو کردن دوطرف نی در یکدیگر، یک حلقه زنجیر پلاستیکی درست می شود. با متصل کردن این حلقه ها به یکدیگر یک زنجیره بزرگ می توان درست کرد. ◀️ در بسیاری از این بازی ها کودکان با برخی از قوانین باد آشنا شده و همچنین خلاقیت کودک برای درست کردن اشیاء مورد نظر خود بالا می رود. 📚 برگرفته شده از کتاب بازی، بازوی تربیت @jqkhhamedan
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تا الان کوچکی خودت را از این زاویه دیده بودی؟؟ @jqkhhamedan
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺩﺭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺧﻢ ﺷﻮ ﻭ ﺳﻨﮕﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺖ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﯼ، ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺑﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﺳﻨﮕﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺸﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﮑﺮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻮﻗﻊ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﺑﺪﻩ! ﻧﮑﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻘﯿﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﭼﯿﺰﯼ ، ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ، ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ! ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺯﯾﺮ ﻓﺮﺵِ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ، ﭘﻮﻝ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺑﮕﻮ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ، ﺗﺎ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻧﮕﺎﻩِ ﺗﺸﮑﺮﺁﻣﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ … ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ! ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﯽ ﻭ ﮐﻠﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺍﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺁﺭﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﮐﻤﯿﺎﺏ ... ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ خیلیﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﮐﻠﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ؟! ﻻﯾﮏ کردن و... ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ، ﻣﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻮﻗﻊ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. @jqkhhamedan
نوشتار تربیتی"خانواده و زوجین" 📝 محور بحث: ⚜ به محور هایی که در زمینه گفتگو مناسب است، در قسمت قبل اشاره شد. در ادامه به برخی دیگر از این موارد می‌پردازیم. 2⃣ درباره ی فرزندان به طور مثال در مورد سه ماه تعطیلی تابستان برای بچه های خود برنامه ریزی داشته باشید و با آنها در این خصوص صحبت کنید. 🔻 والدین باید از دوره‌ی نوجوانی فرزندانشان به فکر ازدواج آنها باشند. ولی بعضی ها منتظرند فرزندشان عاشق شود تا برای ازدواجش اقدام کنند. ⁉️ آیا میدانید که عشق یک بیماری است و یکی از سخت ترین مشاورها، مشاوره جوانی است که عاشق باشد چه دختر، چه پسر؛ دلیلش این است که مشاوره باید محوریت عقلی داشته باشد ولی کسی که عاشق می‌شود عقل اش از دست می رود. در عشق زندگی های خوبی در نمی‌آید، شاید استثناء وجود داشته باشد ولی نمی توان گفت کدام زندگی خوبی دارند و کدام نه، چون هیچ قاعده ای ندارد که بتوانیم پیش بینی کنیم. 🔸 اگر ما به فکر ازدواج جوان‌مان نباشیم ممکن است شرایط نامناسب تری مانند ازدواج سفید رخ دهد، که در کشور ما هم وجود دارد ولی کم است که نباید به آن دامن زد. پس میتوانید در مورد این موضوع هم که نیاز است صحبت کنید. 3⃣ خاطرات خوب زندگی صحبت در مورد این خاطرات سبب انگیزه بخشی در زندگی می‌شود ولی باید سعی شود که به سمت خاطرات نازیبای زندگی نرود. 🔮با ما همراه باشید. 🆔 @jqkhhamedan
وصیتنامه حاج قاسم (1).pdf
12.99M
📝 کتابچه میثاق‌نامه مکتب حاج قاسم 👆 🔹حاوی سپهبد به همراه تصاویر منتشر نشده و دستخط وصیتنامه 👉 @jqkhhamedan
🦋🌱🦋 🌱🦋 🦋 ↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍به قلم: بهناز ضرابی زاده @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود. یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم: «صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.» صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.» هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده.» گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.» گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.» کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند. ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها. آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!» دیگر پشت پنجره نایستادم. دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.» بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.» 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
🔰 "عیسی هم مُبلّغ اسلام است" 📖 «وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ ۚهَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ»*۱ 🌹 رسول خدا فرمودند: «چگونه خواهید بود زمانی که حضرت عیسی علیه السلام میان شما فرود آید؛ ولی امام و پیشوا [حضرت مهدی] از میان شما باشد.»*۲ 📚 ۱. سوره زخرف، آیه ۶۱ ۲. کشف الغمه، ج ۲، ص۴۷۹ @jqkhhamedan
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏ فیلم بجای مانده از لحظه ی وداع شهدای غواص عملیات کربلای ۴ 😔😔😔