eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
10هزار ویدیو
245 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈 💢 انواع بازی های والد – کودک: ✅ شاید بارها در خانه شنیده باشید که مادران در حالت خستگی بگویند خسته شدم، دیگه نمی دونم با بچه چی بازی کنم؟ برای این که به این سمت و سو نروید به انواع بازی های زیر توجه کنید: ✔️ بازی های فکری مانند لگوها، پازل ها، تکمیل تصاویر برای پرورش دقت ✔️ انواع هنر ترسیمی: نقاشی با گواش و مداد رنگی و آبرنگ ✔️ساختمان‌سازی با انواع وسیله از کار افتاده و وسایل یک بار مصرف مانند لیوان و ... ✔️ مجسمه‌بازی با کمک خمیر بازی و شن بازی یا گل بازی ✔️انواع بازی های نشاط آور: حبا‌ب‌سازی با کف و نی، آب بازی با تفنگ آبی، فوتبال با گلوله های پارچه ای در خانه، بسکتبال با درست کردن حلقه سیمی و توپ پارچه ای ✔️ درست کردن داستان های طنز یا خواندن انواع داستان و فکر کردن درباره پیام و شخصیت های داستان ✔️ لی‌لی‌ در فضای بسته به سبب اهمیت این بازی در رشد اندام های حرکتی ✔️ بولینگ با شیشه های شیر یا پرتاب دارت ✔️ استفاده از نرم افزارهای تشخیص صدای حیوانات (موجب تقویت تمییز شنیداری هم می شود) ┏━━━🍃🍂━━━┓ @jqkhhamedan ┗━━━🍂🍃━━━┛
📚 اقتدا هنگام رکوع امام جماعت 💠 سؤال: اگر زمانی که در باشد کند و امام سر از رکوع بردارد، چه وظیفه ای دارد؟ ✅ جواب: اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، در اين صورت مى ‏تواند كند. 🆔 @jqkhhamedan
🔔اول خودت را بساز❗️ بزرگی را گفتند ؛ تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی❓ گفت: هیچ کار... گفتند: مگرمیشود❓ پس چرا فرزندان تو چنین خوبند⁉️ گفت: من در تربیت خود کوشیدم، تا الگوی خوبی برای آنان باشم. 💠 كسى كه خود را رهبر مردم قرار داد، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد، و پيش از آن كه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد ، زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب كند سزاوارتر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب بياموزد 📚 ،حکمت٧٣ 🔷🔷✨🔹🌿🌹🌿🔹✨🔷🔷 @jqkhhamedan
بازي كردن، به كودك قوانين طبيعت و كشف دنيا و توانايي هاي خود را ميآموزد كه هيچ علمي انرا به كودكان نخواهد آموخت. در بازی کودک قانونمند می شود. @jqkhhamedan
✅ بزرگترین حامی علم و عقلانیت در جهان: امام سید علی خامنه ای...🌷 ❤️ @jqkhhamedan
اطلاعیه📣📣📣📣📣 قرآن آموزانی که در آزمون ارشاد ثبت نام می شوند و پیامک ثبت نام برای ایشان ارسال می شود توجه داشته باشند حتما از طریق سایت www.Quranedu.ir و ورود نام کاربری و رمز عبور وارد پنل شخصی خود شده تا با روند آزمون آشنا شوند. 🍀نام کاربری و رمز عبور خود را حفظ یا ذخیره نمایید. 🍀برای آزمون از همین نام کاربری و رمز عبور که برای شما پیامک شده استفاده خواهد شد. 🍀عزیزان, در صورت امکان شماره شبای کارت بانکی خود را از طریق تماس به جامعه القرآن یا دفترداران اعلام بفرمایید. 🍀درصورت برنده شدن در قرعه کشی بین قبولشدگان, از طریق شماره شبا جوایز به حساب شما واریز خواهد شد. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
اطلاعیه📣📣📣📣📣 قرآن آموزانی که در آزمون ارشاد ثبت نام می شوند و پیامک ثبت نام برای ایشان ارسال می شود توجه داشته باشند حتما از طریق سایت www.Quranedu.ir و ورود نام کاربری و رمز عبور وارد پنل شخصی خود شده تا با روند آزمون آشنا شوند. 🍀نام کاربری و رمز عبور خود را حفظ یا ذخیره نمایید. 🍀برای آزمون از همین نام کاربری و رمز عبور که برای شما پیامک شده استفاده خواهد شد. 🍀عزیزان, در صورت امکان شماره شبای کارت بانکی خود را از طریق تماس به جامعه القرآن یا دفترداران اعلام بفرمایید. 🍀درصورت برنده شدن در قرعه کشی بین قبولشدگان, از طریق شماره شبا جوایز به حساب شما واریز خواهد شد. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌱🦋 🌱🦋 🦋 ↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍به قلم: بهناز ضرابی زاده @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند. رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!» گفتم: «آره، چطور؟!» گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.» خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!» گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.» 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.» کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.» قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!» دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!» قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.» زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: دانه دانه پفک توی دهانشان می گذاشت. از رفتارش تعجب کرده بودم. انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود. اخلاق و رفتارش از این رو به آن رو شده بود. سمیه ستار را قلقلک می داد. می بوسید. می خندید و با او بازی می کرد. فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: «قدم! می خواهم بروم منطقه. می آیی با هم برگردیم همدان؟» گفتم: «تو که می خواهی بروی جبهه، مرا برای چی می خواهی؟! چند روزی پیش صدیقه می مانم و برمی گردم.» گفت: «نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمی کند. اما اگر تنهایی بروم، می فهمد می خواهم بروم جبهه. گناه دارد بنده خدا. دل شکسته است.» همان روز عصر دوباره برگشتیم همدان. این بار هم سمیه ستار را با خودمان آوردیم. فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و گفت: «قدم! من می روم، مواظب بچه ها باش. به سمیه ستار برس. نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار.» گفتم: «کی برمی گردی؟!» گفت: «این بار خیلی زود!» 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🍃 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan