🌸حدیث روز 🌸
💠 عاقبت تحقیر فقیر
🔻امام رضا عليهالسلام:
🔰مَن لَقِيَ فقيرا مُسلِما فَسَلَّمَ علَيهِ خِلافَ سَلامِهِ علَى الغَنيِّ ، لَقِيَ اللّه َ عَزَّ و جلَّ يَومَ القِيامَةِ و هُو علَيهِ غَضبانُ
📎 هر كس با مسلمانى فقير روبهرو شود و به او سلامى متفاوت با سلامى كند كه به ثروتمند مىكند، روز قيامت خداوند عزّ و جلّ را ديدار كند در حالى كه خدا از او در خشم است.
📚 الأمالي للصدوق: ۵۲۷/۷۱۴
💥 @jqkhhamedan
🌸حدیث روز 🌸
💠عمل به قولها
🔻پيامبراکرم صلياللهعليهوآله:
🔰 و إذا وَعَدتُمُوهُم شَيئا فَفُوا لَهُم فَإنَّهُم لا يَرَونَ إلاّ أنَّكُم تَرزُقُونَهُم
📎 هنگامى كه به كودكان قولى میدهيد، به آن عمل كنيد؛
زيرا آنان میپندارند شما روزيشان را میدهيد.
📚 وسائل الشيعه، ج ۲۱، ص ۴۸۳
💥 @jqkhhamedan
🔴 #زندگی_کَلَمی
💠 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم میدید. با خود گفت: حتما میوهای درون این برگها است اولین برگش را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوهی ارزشمندی است که اینگونه در لفافهاش نهادند. گرسنگیاش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور میریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوهای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعهی همین برگهاست.
💠 ما روزهای زندگی را تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصتها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم.
🆔 @jqkhhamedan
ترس ناگهانی باعث ازکار افتادن کلیه ها میشود !
✍🏻از ترساندن کودکان حتی بعنوان شوخی بپرهیزید!
شما میخندید ولی یک لحظه
به این فکر کنید چه بر سر فرد می آید..
➣ @jqkhhamedan
درمان های طب سنتی برای گلو درد
🔸پوست گلویتان را مرطوب نگه دارید،ویروس ها در جای خشک و سرد بیشتر جولان میدهند پس به مدت سه شب با روغن زیتون گلوی خود را بمالید
🔸۳ قطره روغن آویشن را روی قند بچکانید و بگذارید در دهانتان تا به آرامی آب شود. لیمو ترش و آب گرم را در دهانتان قرقره کنید.
🔸 هوای منزل را با استفاده از بخور یا یک قابلمه آب جوش روی شعله کم مرطوب نگه دارید.
➣ @jqkhhamedan
هدایت شده از خواهران مسجد قبا
انا لله و انا الیه راجعون
⚫️فقدان خسارت بار عالم برجسته انقلابی و فقیه عالی مقام حضرت آیت الله محمد یزدی(رحمت الله علیه) رو تسلیت عرض میکنیم.
بی تردید امروز انقلاب اسلامی یکی از راسخ ترین و بزرگترین مدافعان خود را از دست داد.
عالم مجاهد متقی که تا آخرین لحظات عمر با برکت خود، مقابل جریان غربگرا تمام قد ایستاد و هرگز از مبارزه خسته نشد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
🚨پیکر آیتالله یزدی عصر امروز تشییع میشود
🔹مراسم تشییع و تدفین پیکر آیتالله یزدی امروز ساعت ۱۶ از مسجد امام حسن عسکری(ع) به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(س) با رعایت شیوهنامههای بهداشتی برگزار میشود
روحش شاد و یادش گرامی
@jqkhhamedan
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 از حاج قاسم درباره "ترویج کنندگان فهم غلط از تشخیص دشمن " بشنویم...
🔴 بدترین نوع خیانت ...
📍 اگر به مردم آدرس غلط دهید و در جامعه درباره شناخت دشمن دوصدایی ایجاد کنید ...
🆔 @jqkhhamedan
هدایت شده از جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🦋🌱🦋
🌱🦋
🦋
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍به قلم: بهناز ضرابی زاده
@jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صد_چهلم
#فصل_چهاردهم
کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!»
دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود.
منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.»
خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!»
برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.»
گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.»
خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.»
توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.»
گفتم: «عصر برویم بیرون؟!»
با تعجب پرسید: «کجا؟!»
گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!»
گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @jqkhhamedan