eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
10هزار ویدیو
245 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸حدیث روز 🌸 💠 عاقبت تحقیر فقیر 🔻امام رضا عليه‌السلام: 🔰مَن لَقِيَ فقيرا مُسلِما فَسَلَّمَ علَيهِ خِلافَ سَلامِهِ علَى الغَنيِّ ، لَقِيَ اللّه َ عَزَّ و جلَّ يَومَ القِيامَةِ و هُو علَيهِ غَضبانُ 📎 هر كس با مسلمانى فقير روبه‌رو شود و به او سلامى متفاوت با سلامى كند كه به ثروتمند مى‌كند، روز قيامت خداوند عزّ و جلّ را ديدار كند در حالى كه خدا از او در خشم است. 📚 الأمالي للصدوق: ۵۲۷/۷۱۴ ‌ 💥 @jqkhhamedan
🌸حدیث روز 🌸 💠عمل به قولها 🔻پيامبراکرم صلي‌الله‌عليه‌وآله: 🔰 و إذا وَعَدتُمُوهُم شَيئا فَفُوا لَهُم فَإنَّهُم لا يَرَونَ إلاّ أنَّكُم تَرزُقُونَهُم 📎 هنگامى كه به كودكان قولى می‌دهيد، به آن عمل كنيد؛ زيرا آنان می‌پندارند شما روزيشان را می‌دهيد. 📚 وسائل الشيعه، ج ۲۱، ص ۴۸۳ ‌ 💥 @jqkhhamedan
🔴 💠 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم می‌دید. با خود گفت: حتما میوه‌ای درون این برگها است ‌اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوه‌ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه‌اش نهادند. گرسنگی‌اش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را می‌کند و دور می‌ریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه‌ای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعه‌ی همین برگهاست. 💠 ما روزهای زندگی را تند تند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت‌ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم. 🆔 @jqkhhamedan
ترس ناگهانی باعث ازکار افتادن کلیه ها میشود ! ✍🏻از ترساندن کودکان حتی بعنوان شوخی بپرهیزید! شما میخندید ولی یک لحظه به این فکر کنید چه بر سر فرد می آید.. ➣ @jqkhhamedan
درمان های طب سنتی برای گلو درد 🔸پوست گلویتان را مرطوب نگه دارید،ویروس ها در جای خشک و سرد بیشتر جولان میدهند پس به مدت سه شب با روغن زیتون گلوی خود را بمالید 🔸۳ قطره روغن آویشن را روی قند بچکانید و بگذارید در دهانتان تا به آرامی آب شود. لیمو ترش و آب گرم را در دهانتان قرقره کنید. 🔸 هوای منزل را با استفاده از بخور یا یک قابلمه آب جوش روی شعله کم مرطوب نگه دارید. ➣ @jqkhhamedan
هدایت شده از خواهران مسجد قبا
انا لله و انا الیه راجعون ⚫️فقدان خسارت بار عالم برجسته انقلابی و فقیه عالی مقام حضرت آیت الله محمد یزدی(رحمت الله علیه) رو تسلیت عرض می‌کنیم. بی تردید امروز انقلاب اسلامی یکی از راسخ ترین و بزرگترین مدافعان خود را از دست داد. عالم مجاهد متقی که تا آخرین لحظات عمر با برکت خود، مقابل جریان غرب‌گرا تمام قد ایستاد و هرگز از مبارزه خسته نشد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
🚨پیکر آیت‌الله یزدی عصر امروز تشییع می‌شود 🔹مراسم تشییع و تدفین پیکر آیت‌الله یزدی امروز ساعت ۱۶ از مسجد امام حسن عسکری(ع) به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(س) با رعایت شیوه‌نامه‌های بهداشتی برگزار می‌شود روحش شاد و یادش گرامی @jqkhhamedan
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 از حاج قاسم درباره "ترویج کنندگان فهم غلط از تشخیص دشمن " بشنویم... 🔴 بدترین نوع خیانت ... 📍 اگر به مردم آدرس غلط دهید و در جامعه درباره شناخت دشمن دوصدایی ایجاد کنید ... 🆔 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌱🦋 🌱🦋 🦋 ↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍به قلم: بهناز ضرابی زاده @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!» دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.» خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!» برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.» گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.» خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.» توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم. بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.» گفتم: «عصر برویم بیرون؟!» با تعجب پرسید: «کجا؟!» گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.» یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!» من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!» گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!» 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan