eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 دعای روز دوشنبه #به_ما_بپیوندید 👇👇👇👇 💠 @jqkhhamedan
🌱هر روز خود را با بسم‌الله آغاز کنید🌱 🔹امام على عليه السلام: هرچه محبّت دارى نثار دوستت كن، اما هرچه اطمينان دارى به پاى او مريز. @jqkhhamedan
روزم بــه نـام تــ❤️ـــو مـــادر: 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّة 🌷ُالسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه 💠تا ابد اين نکته را انشا کنيد پاي اين طومار را امضا کنيد🌼 💠هر کجا مانديد در کل امور رو به سوي حضرت زهرا کنيد🌼 ❣ @jqkhhamedan
به‌جای تمرکز بر کارهای "فوری" بر انجام کارهای "مهم" تمرکز کن. بسیاری از کارهای فوری، اهمیت زیادی ندارند! 💐 @jqkhhamedan 💐
از حضرت امام مجتبی علیه السلام پرسیده شد نیرومندی چیست؟ فرمودند: دفاع از پناهنده، و پایداری در نبرد، و ایستادگی هنگام سختی. 📚تحف العقول، ص ۲۲۷ 💐 @jqkhhamedan 💐
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سی_وشش وقتی در را باز کرد. پدرش گفت: -من یه کم کار دارم. بعدش با هم حرف می زنیم
🍃🍒 💚 -و خودتون کجا بودید؟ جوابی نداد. -آفتاب از کدوم طرف دراومده شما لباس عوض کردید؟ - دیشب خیس شد -خب شبا نباید زیاد آب و چایی بخوری -مشکل از من نبود. آسمون سوراخ شده بود. -پس دیشب خیابون گردی داشتید... سعید از پله ها بالا رفت تا به کلاس برسد و شروین به طرف دفتر آموزش رفت. جلوی در که رسید دستش را کرد توی جیبش و سرجایش ایستاد. - اَه. لعنتی توی پله ها نشست و سرش را میان دستش گرفت. چند دقیقه ای به همان حال ماند. بی رمق بلند شد. وقتی آقای نعمتی بار دوم برگه انصراف می داد نگاهی کنجکاوانه به شروین انداخت. او هم سریع برگه را گرفت و بیرون آمد. وارد کلاس که شد کلاس تقریباً پر شده بود. پشت میز استاد ایستاد. نگاهی به گوشه کلاس کرد. همان جایی که خودش می نشست. چیزی پیدا نبود. ابرویی بالا برد. سر جایش نشست و مثل همیشه سرش را روی دستش گذاشت. استاد وارد کلاس شد. سلام کرد و بدون حرف دیگری مشغول تدریس شد. وقتی درس تمام شد پشت میز نشست و گفت: -قرار بود مسئله ها رو حل کنید تا رفع اشکال کنیم. کسی اشکال نداره؟ -چرا استاد. بعضی هاش واقعاً سخت بود -مثلاً؟ هر کس شماره ای می گفت. -پس همه مشکل دارن. البته به غیر دوستمون کنار دستی شروین یواشکی صدایش کرد. - پاشو، دیدت شروین راست شد. استاد به شروین خیره شد و گفت: -شما مسئله ها رو حل کردید؟ من و من کنان جواب داد. - من؟ بله ... یعنی یه چیزائیش رو -اینطور که معلومه برای شما زیاد سخت نبوده و قبل از اینکه شروین جوابی بدهد استاد ادامه داد: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سی_وهفت -و خودتون کجا بودید؟ جوابی نداد. -آفتاب از کدوم طرف دراومده شما لباس ع
🍃🍒 💚 - چون به نظر می آد مشکلی نداشتید -چرا ... ولی خب ... -می تونم رو کمکتون حساب کنم؟ -کمک؟ -من یه کم نسبت به گچ و گردش حساسیت دارم. امروز هم دستکشم رو جا گذاشتم. اگر شما به جای من پای تخته مسئله ها رو بنویسید ممنون می شم - اما من همش رو بلد نیستم - ایرادی نداره. کمکتون می کنم شروین بلند شد، کنار دستی اش گفت: - گاوت زائید استاد کتاب را دست شروین داد، دستی به شانه اش زد و رفت ته کلاس روی یکی از صندلی های خالی نشست و شروین هم مشغول حل کردن شد. هرجا را که اشتباه می کرد شاهرخ تصحیح می کرد. بالاخره تمام شد. - خیلی ممنون. خوب بود شروین کتاب را پس داد و بدون اینکه حرفی بزند نشست. شاهرخ همانطور که وسایلش را برمی داشت گفت: - دفعه بعد همه مسئله حل می کنن و از کلاس بیرون رفت. وقتی سعید شروین را دید گفت: -نگفته بودی واحد بنایی هم داری شروین سوار شد و گفت: -فقط مسئله حل نکرده بودم که کردم -قبلاً پرتقال فروش پیدا می کردن جدیداً کیسه گچ؟ -گیر داده بیا مسئله حل کن. به من چه که تو به گچ حساسیت داری سعید استارت زد: -به سلامتی گند زدی به آبروی دانشجو جماعت یا نه؟ - ای. تقریباً -ضایعت نکرد؟ -نه، اتفاقاً یکی از بچه ها تیکه می پروند حالش رو گرفت... چرا از این ور می ری؟ - می خوام ببرمت یه جای خوب -ول کن سعید، حوصله ندارم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒