eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو به کسانی که به آینده انقلاب شک دارند نشون بدید روایت حجت الاسلام عالی از امام باقر علیه‌السلام در مورد انقلاب اسلامی ایران و اتصالش به ظهور امام زمان عج ___ ✅ 🆔 @jqkhhamedan
⭐️ لوح| گسترش شبکه‌های شیعه با مديريت امام هادی (علیه‌السلام) 🔺️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: در شهر سامرا عده‌ای از بزرگان شیعه جمع شدند و حضرت هادی علیه السلام توانست آنها را اداره کند و به وسیله‌ی آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام برساند. این شبکه‌های شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست را همین عده توانستند رواج بدهند و تعداد افراد مؤمن به این مکتب را زیادتر کنند. ۱۳۸۳/۰۵/۳۰ 🌹 ولادت #امام_هادی 🆔 @jqkhhamedan
⭕️من کنت مولاه 👤استاد #رائفی_پور #عید_غدیر 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @jqkhhamedan
بدتر از دعواي والدين: اختلافات والدین از جایی مخرب تر میشود که پدر و مادر شروع به تهدید یکدیگر می کنند (همین فردا میبرم طلاقت میدم ، آخرش از دست تو خودم رو میکشم و…). توجه کنید که بچه های کوچک نمی توانند تشخیص دهند که این نوع صحبت کردن شما از سر خشم و ناراحتی است آنها به راستی باور میکنند که قصد کشتن یا ترک یکدیگر را دارید. @jqkhhamedan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍀🍀🍀🍀🍀🍀 جامعة القرآن خواهران برگزار می کند : حجت الاسلام والمسلمین رحمانی با : جناب آقای کیانی 🔴زمان : یکشنبه 🔴ساعت : 9:30الی 12:00 🔴مکان: خیابان میرزاده عشقی روبروی تالار حافظ ؛ مجتمع فرهنگی ولیعصر جامعةالقرآن خواهران @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه صورتش را شست و از توی آینه به شاهرخ خیره شد. شاهرخ آبی در دهانش چرخان
🍃🍒 💚 و چشم هایش را بسته بود انداخت، سری تکان داد و راه افتاد. کمی که گذشت، شاهرخ همانطور با چشمان بسته پرسید: -چرا فکر می کنی بهت ترحم می کنم؟ -اگه نمی کنی پس این حرکت احمقانه چی بود؟ فکر نکردی چه بلایی سرت می آد؟ -من یه مشت می خوردم بهتر از این بود که جنازت از باشگاه بیرون بره - جنازه؟ هه! می بینی که با یه مشتم به هذیون افتادی اونوقت فکر می کنی از اون چوب خشک کتک می خوردم؟ -از اون چوب خشک نه ولی از اون رفیق های چاقو به دستش چرا !! پشت چراغ قرمز ایستاد. با نگاهی گیج به شاهرخ خیره شد. - چاقو؟ شاهرخ همانطور که با دستمال دهانش را پاک می کرد سری به نشانه تأیید تکان داد. چراغ سبز شده بود و شروین بی حرکت مانده بود. بوق ماشین های پشت سرش باعث شد راه بیفتد. - وقتی تو دستت رو بردی بالا همشون چاقوها رو از جیبشون کشیدن بیرون. فکر می کنی می تونستی حریف 5 نفر چاقو به دست بشی؟ فکر می کنی آرش برای چی سعی کرد دوباره عصبانیت کنه؟ شانس آوردی که عجله کردن وگرنه مطمئن باش من اصلاً از کتک خوردن خوشم نمیاد. اگه دستت به آرش خورده بود جنازت از باشگاه بیرون می اومد شاهرخ این را گفت، سرفه ای کرد و دوباره سرش را به صندلی تکیه داد. کتش را روی خودش بالا کشید، چشم هایش را بست و آرام گفت: -یادت باشه قولت رو شکستی شروین چند لحظه ای به شاهرخ خیره ماند و بعد نگاهش را به خیابان دوخت. * -سلام بر بیلیارد باز بزرگ! دست سعید را گرفت و سری تکان داد. -شنیدم دیشب توی سالن غوغا کردی - تو همه جا خبرگزاری داری؟ -آخر شب یه سر رفتم. فرید می گفت شروین حرفی نزد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه_ویک و چشم هایش را بسته بود انداخت، سری تکان داد و راه افتاد. کمی که
🍃🍒 💚 - شانس آوردی پیش مرگت همراهت بود وگرنه امروز مراسم ختمت برگزار می شد. حمید و چندتایی از بچه ها شنیده بودن رفقای آرش می خواستن به قصد کشت بزننت شروین با شنیدن این حرف نگاهی به سعید کرد. سعید که فکر می کرد شروین باورش نشده گفت: -منبع موثقه. بچه ها چاقوهاشون رو دیده بودن شروین زیر لب گفت: -فکر کردم الکی می گه - چه حلال زده ! داره میاد سرش را به سمتی که سعید اشاره کرده بود چرخاند. شاهرخ وارد سالن شده بود. چندتایی از بچه ها باهاش سلام و علیک کردند. از روبرو شدن با شاهرخ خجالت می کشید ولی قبل از اینکه بتواند کاری بکند به آنها رسید. برخورد شاهرخ طوری بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. شاهرخ که می دانست که شروین راحت نیست سریع رفت. سعید دستی به صورتش کشید و گفت: -با اینکه ریش داره بازم ورمش معلوم بود. می خواستی بکُُشیش؟ تلافی مسئله ها رو درآوری ها! شروین نیشخندی بی رمق زد. از پله ها که بالا می رفتند سعید گفت: -خب نظرت راجع به پیشنهاد من چیه؟ موافقی؟ -کدوم پیشنهاد؟ -اینکه بری رَم مختو عوض کنی. دسترسی به اطلاعاتت ضعیف شده ها! همین دختره رو می گم دیگه - آها... نظر خاصی ندارم. چون می دونم بی فایده است - بهتر از خود کشیه که. خرجی هم نداره. یه گشت و گذار تو خیابون و خلاص. اینقدر سختش نکن دیگه - تو باید مغازه دار می شدی. باشه ولی این هفته درس دارم - درس؟ -باید گندی رو که دیروز زدم جبران کنم - آهااان ! رفیق ما می خواد از خجالت سوپرمن دربیاد. می گم چرا اینجور ساکت بودی. تریپ ندامت بود؟ -با رفتاری که دیشب کردم یه مدت نبینمش بهتره - بی خیال. این بابا حافظش دو ساعته است. دیدی که. انگار نه انگار. تو که نمی خواستی بزنیش. خودش فداکاری کرده بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا