eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
خورشيد پر تلألو هفت آسمان شدي ذي الحجه شهير زمين و زمان شدي 💐🌺💐 با اهدنالصراط تو شد راه ، مستقيم وقتي كه حمد خواندي و تفسير آن شدي 💐🌺💐 تكثير گشته آيه ي اياك نعبدوا از آن زمان كه هادي اهل جهان شدي 💐🌺💐 ابن الجواد ! تا كه گدايت شديم ما مثل پدر كريم شدي ، مهربان شدي 💐🌺💐 تا سفره هاي دست كريم تو پهن شد ما ميهمان شديم ، تو هم ميزبان شدي 🍃 @jqkhhamedan
💐 صلوات خاصه امام هادی علیه السلام 🍃 @jqkhhamedan
🍃🌸🍃🌸 ز آیه ها بشارتى ز سوره ها اشارتى مدینه شد زیارتى که شمس نازل آمده خدا على دیگرى به شیعه مى دهد نشان سلام ما درود ما به جد صاحب الزمان 🎉سلام صبحتون بخیر؛عیدتون مبارک 💐 @jqkhhamedan 💐
برو دنبال آرزوهایت انسان‌ها زمانی که دنبال رویاهایشان نمی‌روند، پیر می‌شوند 💐 @jqkhhamedan 💐
امام هادی علیه السلام در پاسخ به سؤال از توبه نصوح ـ فرمودند: توبه نصوح اين است كه باطن، همچون ظاهر، و بهتر از آن شود...🌸🍃 💐 @jqkhhamedan 💐
🌸سلام 🍀صبحتان منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)❤️ @jqkhhamedan
4_5960764288669844727.mp3
4.96M
🌸 (ع) 💐شور تویی 💐دهمین نور تویی 🎤 👏 🍃 @jqkhhamedan 🌺🍃 🍃🌺🍃
💕💕 🔴🔴کودک را بدون اما و اگر و گوشه و کنایه مورد تحسین قرار دهید:  ✅برای گرفتن  بهترین نتیجه، تعریف و تحسین باید رک و صریح ابراز شود، بدون اما و اگر و گوشه و کنایه درباره شکست های گذشته یا تضعیف کردن نتیجه. جمله هایی مثل «خوب عمل کردی، تعجب می کنم که تنبلی نکردی!» «مشق امشبت خوب است. چرا قبلا از این کارهای خوب نمی کردی؟» «چه  عجب خرابکاری نکردی!» 🔹🔹هرگونه تاثیر مثبتی را که ممکن است تعریف و تحسین داشته باشد، خنثی و بی اثر می کند. @jqkhhamedan
سلام خسته نباشید دختر من ۲سالشه خیلی علاقه شدید به گوشی داره به نظر شما باید چه کار کنم که علاقش کم بشه؟ پاسخ {دکتر رومی}👇 با سلام بچه ها بشدت از ما الگو می گیرند بهتر است خودتون از گوشی کمتر استفاده کنید و مثلا اگر دوست دارید فرزندتان در آینده کتاب خوان شود بیشتر کتاب دست تان بگیرید و فعالیت هایی با حال خوب انجام دهید که به او الگوی مناسب دهد. @jqkhhamedan
💐امام صادق صلوات الله علیه: 🔹به خدا قسم اگر مردم فضیلت واقعی روز غدیر را می شناختند، فرشتگان روزی ده بار با آنان مصافحه می کردند، و بخشش های خدا به کسی که آن روز را شناخته قابل شمارش نیست. 📚مصباح المجتهد 738 🌴اللهم عجل لولیک الفَرَج🌴 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو به کسانی که به آینده انقلاب شک دارند نشون بدید روایت حجت الاسلام عالی از امام باقر علیه‌السلام در مورد انقلاب اسلامی ایران و اتصالش به ظهور امام زمان عج ___ ✅ 🆔 @jqkhhamedan
⭐️ لوح| گسترش شبکه‌های شیعه با مديريت امام هادی (علیه‌السلام) 🔺️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: در شهر سامرا عده‌ای از بزرگان شیعه جمع شدند و حضرت هادی علیه السلام توانست آنها را اداره کند و به وسیله‌ی آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام برساند. این شبکه‌های شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست را همین عده توانستند رواج بدهند و تعداد افراد مؤمن به این مکتب را زیادتر کنند. ۱۳۸۳/۰۵/۳۰ 🌹 ولادت #امام_هادی 🆔 @jqkhhamedan
⭕️من کنت مولاه 👤استاد #رائفی_پور #عید_غدیر 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @jqkhhamedan
بدتر از دعواي والدين: اختلافات والدین از جایی مخرب تر میشود که پدر و مادر شروع به تهدید یکدیگر می کنند (همین فردا میبرم طلاقت میدم ، آخرش از دست تو خودم رو میکشم و…). توجه کنید که بچه های کوچک نمی توانند تشخیص دهند که این نوع صحبت کردن شما از سر خشم و ناراحتی است آنها به راستی باور میکنند که قصد کشتن یا ترک یکدیگر را دارید. @jqkhhamedan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍀🍀🍀🍀🍀🍀 جامعة القرآن خواهران برگزار می کند : حجت الاسلام والمسلمین رحمانی با : جناب آقای کیانی 🔴زمان : یکشنبه 🔴ساعت : 9:30الی 12:00 🔴مکان: خیابان میرزاده عشقی روبروی تالار حافظ ؛ مجتمع فرهنگی ولیعصر جامعةالقرآن خواهران @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه صورتش را شست و از توی آینه به شاهرخ خیره شد. شاهرخ آبی در دهانش چرخان
🍃🍒 💚 و چشم هایش را بسته بود انداخت، سری تکان داد و راه افتاد. کمی که گذشت، شاهرخ همانطور با چشمان بسته پرسید: -چرا فکر می کنی بهت ترحم می کنم؟ -اگه نمی کنی پس این حرکت احمقانه چی بود؟ فکر نکردی چه بلایی سرت می آد؟ -من یه مشت می خوردم بهتر از این بود که جنازت از باشگاه بیرون بره - جنازه؟ هه! می بینی که با یه مشتم به هذیون افتادی اونوقت فکر می کنی از اون چوب خشک کتک می خوردم؟ -از اون چوب خشک نه ولی از اون رفیق های چاقو به دستش چرا !! پشت چراغ قرمز ایستاد. با نگاهی گیج به شاهرخ خیره شد. - چاقو؟ شاهرخ همانطور که با دستمال دهانش را پاک می کرد سری به نشانه تأیید تکان داد. چراغ سبز شده بود و شروین بی حرکت مانده بود. بوق ماشین های پشت سرش باعث شد راه بیفتد. - وقتی تو دستت رو بردی بالا همشون چاقوها رو از جیبشون کشیدن بیرون. فکر می کنی می تونستی حریف 5 نفر چاقو به دست بشی؟ فکر می کنی آرش برای چی سعی کرد دوباره عصبانیت کنه؟ شانس آوردی که عجله کردن وگرنه مطمئن باش من اصلاً از کتک خوردن خوشم نمیاد. اگه دستت به آرش خورده بود جنازت از باشگاه بیرون می اومد شاهرخ این را گفت، سرفه ای کرد و دوباره سرش را به صندلی تکیه داد. کتش را روی خودش بالا کشید، چشم هایش را بست و آرام گفت: -یادت باشه قولت رو شکستی شروین چند لحظه ای به شاهرخ خیره ماند و بعد نگاهش را به خیابان دوخت. * -سلام بر بیلیارد باز بزرگ! دست سعید را گرفت و سری تکان داد. -شنیدم دیشب توی سالن غوغا کردی - تو همه جا خبرگزاری داری؟ -آخر شب یه سر رفتم. فرید می گفت شروین حرفی نزد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه_ویک و چشم هایش را بسته بود انداخت، سری تکان داد و راه افتاد. کمی که
🍃🍒 💚 - شانس آوردی پیش مرگت همراهت بود وگرنه امروز مراسم ختمت برگزار می شد. حمید و چندتایی از بچه ها شنیده بودن رفقای آرش می خواستن به قصد کشت بزننت شروین با شنیدن این حرف نگاهی به سعید کرد. سعید که فکر می کرد شروین باورش نشده گفت: -منبع موثقه. بچه ها چاقوهاشون رو دیده بودن شروین زیر لب گفت: -فکر کردم الکی می گه - چه حلال زده ! داره میاد سرش را به سمتی که سعید اشاره کرده بود چرخاند. شاهرخ وارد سالن شده بود. چندتایی از بچه ها باهاش سلام و علیک کردند. از روبرو شدن با شاهرخ خجالت می کشید ولی قبل از اینکه بتواند کاری بکند به آنها رسید. برخورد شاهرخ طوری بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. شاهرخ که می دانست که شروین راحت نیست سریع رفت. سعید دستی به صورتش کشید و گفت: -با اینکه ریش داره بازم ورمش معلوم بود. می خواستی بکُُشیش؟ تلافی مسئله ها رو درآوری ها! شروین نیشخندی بی رمق زد. از پله ها که بالا می رفتند سعید گفت: -خب نظرت راجع به پیشنهاد من چیه؟ موافقی؟ -کدوم پیشنهاد؟ -اینکه بری رَم مختو عوض کنی. دسترسی به اطلاعاتت ضعیف شده ها! همین دختره رو می گم دیگه - آها... نظر خاصی ندارم. چون می دونم بی فایده است - بهتر از خود کشیه که. خرجی هم نداره. یه گشت و گذار تو خیابون و خلاص. اینقدر سختش نکن دیگه - تو باید مغازه دار می شدی. باشه ولی این هفته درس دارم - درس؟ -باید گندی رو که دیروز زدم جبران کنم - آهااان ! رفیق ما می خواد از خجالت سوپرمن دربیاد. می گم چرا اینجور ساکت بودی. تریپ ندامت بود؟ -با رفتاری که دیشب کردم یه مدت نبینمش بهتره - بی خیال. این بابا حافظش دو ساعته است. دیدی که. انگار نه انگار. تو که نمی خواستی بزنیش. خودش فداکاری کرده بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه_ودو - شانس آوردی پیش مرگت همراهت بود وگرنه امروز مراسم ختمت برگزار می
🍃🍒 💚 شروین وارد کلاس شد و گفت: -وقتی از چیزی خبر نداری نظر نده سعید ابرویی بالا برد، ساکت شد و در کلاس را بست... * تا چند روز بعد از آن ماجرا شروین سعی می کرد خیلی به شاهرخ نزدیک نشود. فقط گاهی از دور دستی برای هم تکان می دادند یا سلام علیکی مختصر. دو روز قبل از امتحان بود. سر کلاس چندتایی از بچه ها سوال داشتند اما وقت نشد. انتهای وقت شاهرخ گفت: -هرکس سوالی داره که بی جواب مونده بیاد دفترم. تا ساعت 4 اونجا هستم ... سینی غذایش را داد تا برایش غذا بریزند. سعید تکه ای از ته دیگ توی ظرفش گذاشت و گفت: - تو داری قضیه رو زیاد کش میدی بعد ظرفش را روی میز گذاشت، نشست و ادامه داد: -این بابا بی خیال تر از این حرفهاست. با اینکه ازش خوشم نمیاد ولی خدایی این رفتارش خیلی خوبه شروین نگاهی به سعید که با حرص و ولع مشغول غذا خوردن بود انداخت. سعید همان طور که لقمه را در دهانش می چرخاند سری تکان داد. - به جون شروین تکه ای از گوشت خورشت را سر چنگال زد و دهانش گذاشت... جلوی در اتاق شاهرخ بود. چندتایی برگه را دستش گرفته بود و باهاش ور می رفت. مردد بود که وارد بشود یا نه که در اتاق باز شد. شاهرخ همراه پسری جوان که کمی از شاهرخ کوتاه تر بود دم در ایستاد بود. با دیدن شروین سلام کرد و بعد رو به پسری که کنارش بود گفت: -خیلی ممنون هادی جان. حتماً سلام برسون. بگو واقعاً دلتنگیم چهره پسر آشنا بود.قبلا هم اورا کنار شاهرخ دیده بود. لحظه ای با پسر چشم در چشم شدند. چشم هایش تصویری مبهم را در ذهن شروین روشن کرد. پسر جوان خداحافظی کرد و رفت. شاهرخ دستی پشت شروین که همچنان در فکر بود گذاشت و گفت: -تشریف نمیارید داخل؟ شروین من من کنان گفت: - چند تا سوال داشتم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هادی الامم.pdf
7.58M
📚نام کتاب: هادی الامم 💐دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛ ═◈═👇👇👇👇 🆔 @jqkhhamedan
🌺 ‌ به قدر کافی به کودک خود شخصيت بدهيد و گرنه او سعی خواهد کرد به وسيله نشان دادن خشم، خود را قوی معرفی کند. 🌺🌺✨🌺🌺 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ❓شوهرم دائما با من بگو مگو دارد ؛ چگونه جلو این بگو مگو هارا بگیرم ؟ ❤️✨🌺☘🌹☘🌺✨❤️ @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول این حرفا رو به جوان هاتون یاد بدید بعدش بفرستید خونه ی بخت! استاد پناهیان ❤️ @jqkhhamedan