هدایت شده از جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🔴🔴🔴🔴🔴
🌸 دعای هفتم صحیفه سجادیه
🔷يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ، وَ يَا
مَنْ يَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ يَا مَنْ
يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ.
ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ
بِلُطْفِكَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِكَ
الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِكَ
الْأَشْيَاءُ. فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ
مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ
مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ
أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمَّاتِ، لَا يَنْدَفِعُ
مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا يَنْكَشِفُ مِنْهَا
إِلَّا مَا كَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِي يَا رَبِّ مَا
قَدْ تَكَأَّدَنِي ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِي مَا قَدْ
بَهَظَنِي حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ
عَلَيَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَيَّ. فَلَا
مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا
وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا
مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُيَسِّرَ لِمَا
عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِي
يَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ، وَ اكْسِرْ
عَنِّي سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ، وَ أَنِلْنِي
حُسْنَ النَّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ، وَ أَذِقْنِي
حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِيمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِي
مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِيئاً، وَ
اجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً. وَ
لَا تَشْغَلْنِي بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ
فُرُوضِكَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِكَ. فَقَدْ
ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ
امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَيَّ هَمّاً، وَ
أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى كَشْفِ مَا مُنِيتُ بِهِ،
وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِيهِ، فَافْعَلْ بِي
ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ، يَا ذَا
الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.
🔹ترجمه دعای هفتم:
اي آنكه گرهِ كارهاي فرو بسته به سر انگشت تو گشوده ميشود، و اي آن كه سختيِ دشواريها با تو آسان ميگردد، و اي آن كه راه گريز به سوي رهايي و آسودگي را از تو بايد خواست.
سختيها به قدرت تو به نرمي گرايند و به لطف تو اسباب كارها فراهم آيند. فرمانِ الاهي به نيروي تو به انجام رسد، و چيزها، به ارادهي تو موجود شوند،
و خواستِ تو را، بي آن كه بگويي، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نيست، بي آن كه بگويي، رو بگردانند.
تويي آن كه در كارهاي مهم بخوانندش، و در ناگواريها بدو پناه برند. هيچ بلايي از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگرداني، و هيچ اندوهي بر طرف نشود مگر تو آن را از دل براني.
اي پروردگار من، اينك بلايي بر سرم فرود آمده كه سنگينياش مرا به زانو درآورده است، و به دردي گرفتار آمدهام كه با آن مدارا نتوانم كرد.
اين همه را تو به نيروي خويش بر من وارد آوردهاي و به سوي من روان كردهاي.
آنچه تو بر من وارد آوردهاي، هيچ كس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوي من روان كردهاي، هيچ كس برنگرداند. دري را كه تو بسته باشي. كَس نگشايد، و دري را كه تو گشوده باشي، كَس نتواند بست. آن كار را كه تو دشوار كني، هيچ كس آسان نكند، و آن كس را كه تو خوار گرداني، كسي مدد نرساند.
پس بر محمد و خاندانش درود فرست. اي پروردگار من، به احسانِ خويش دَرِ آسايش به روي من بگشا، و به نيروي خود، سختيِ اندوهم را درهم شكن، و در آنچه زبان شكايت بدان گشودهام، به نيكي بنگر، و مرا در آنچه از تو خواستهام، شيرينيِ استجابت بچشان، و از پيشِ خود، رحمت و گشايشي دلخواه به من ده، و راه بيرون شدن از اين گرفتاري را پيش پايم نِه.
و مرا به سبب گرفتاري، از انجام دادنِ واجبات و پيروي آيين خود بازمدار.
اي پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بيطاقتم، و جانم از آن اندوه كه نصيب من گرديده، آكنده است؛ و اين در حالي است كه تنها تو ميتواني آن اندوه را از ميان برداري و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور كني. پس با من چنين كن، اگر چه شايستهي آن نباشم، اي صاحب عرش بزرگ.
#التماس_دعا
@jqkhhamedan
🔴 یکی از فرزندان واقعی شیطان بزرگ به حضرت امام خمینی رحمت الله علیه توهین کرد!
♦️عیسی کلانتری در اظهار نظری وقیحانه گفت: امام خمینی فرزند نا خلف آمریکا بود!
😒
- ولی شما فرزندان خلف آمریکا هستید آقای کلانتری
#محاکمه_کلانتری
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🔴 یکی از فرزندان واقعی شیطان بزرگ به حضرت امام خمینی رحمت الله علیه توهین کرد! ♦️عیسی کلانتری در اظ
👆🏼✔️ از همه مردم مومن و انقلابی کشور میخوایم که تک تکشون یه نامه شکایت به قوه قضائیه تنظیم کنند تا گوش این مردک خبیث رو بگیریم و از این کشور بندازیم بیرون بره پیش اربابانش!
⭕️ امروز هم به نمایندگان شهرتون پیام بدید که این فرد رو بکشونن به مجلس و پوست از سرش بکنن! اگه برخورد نشه اتفاقات تلخ تری در انتظار ما خواهد بود.
#محاکمه_کلانتری
✅ امروز و فردا رو همه ادمین های انقلابی پای کار این شخص بایستن تا ببینیم چقدر زورمون میرسه که توی این کشور نذاریم به امام عزیزمون راحت توهین کنند!
#محاکمه_کلانتری
👆 هشتگ بالا رو زیر همه پست هاتون بزنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ایشون آقای عیسی کلانتری : امام (ره) فرزند ناخلفِ امریکا بود!!
🔹در زمان انقلاب در ناز و نعمت، در امریکا در حال تحصیل بود
🔹با پیروزی انقلاب اسلامی به کشور بازنگشت
🔹با آغاز جنگتحمیلی هم به کشور بازنگشت
🔹اما به محض آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی به کشور آمد و شد رئیس و وزیر و...‼️
🔹شاهکارهایی همچون حمایت از #کاوه_مدنی #جاسوس و صدور رای بی گناهی برای او به جای قاضی پرونده!
🔹و حمایت از طرح های خائنانه ای در راستای وابستگی در بحث #امینت_غذایی به بهانه های کم آبی یا فرسایش خاک را در کارنامه دارد!
🔹 و حالا هم اقدام به تحریف قیام امام(ره) و وابسته به امریکا خطاب کردنِ امام فرموده اند!!!
⁉️ موسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره) هم کلاهش را بالاتر بگذارد، که نتها سکوت کرده، بلکه دوستی عمیقی با همچین افرادی دارد!!!
#محاکمه_کلانتری
واکنش استاد رائفی پور در باره حرام لقمه های اصلاحات :
⭕️ از اینکه #فرزند_نامشروع_آمریکا ، امام را فرزند ناخلف آمریکا خوانده، تعجب کردهاید؟
آنچه هم پیالههایش پنهان میکنند، او آشکار کرده است...
در همین انقلابِ امام، وزیر شدند و به نان و نوایی رسیدند و تا توانستند خوردند و حالا شکم سیری، کارشان را به جُفتَک پَرانی کشانده است.
👤 علیاکبر رائفی پور
#محاکمه_کلانتری
کودک موجودی است استثنایی که باید به آن عشق دادوعشق
بزرگترین نیاز او نیاز به محبت است
از کنارخواسته های کوچکش نبایدآسان گذشت پاسخ به این نیازها, پاسخ به امنیت کودک است
فراتر از آن چیزی که فکرمیکنید میفهمد
وراحتر از آن چیزی که فکرمیکنید آرام میگیرد
با او حرف بزن هرچند که زبان تو را نفهمد
و او را لمس کن هرچندکه پاسخی نگیری
مطمئن باش پاسخ نگاه ها و مهربانی هایت را روزی به تو خواهد داد
زیباتر و حساستر از آن چیزی است که می اندیشی
او را دریاب چرا که او....""تنها یک کودک است
@jqkhhamedan
✅پیشگیری از کرونا
🧂از بهترین نسخه های پیشگیری از ویروس کرونا استفاده از قرقره آب نمک است. استاد خیراندیش انجام این نسخه را بسیار ضروری و کاربردی میدانند. به ازای یک لیوان آب ، یک قاشق چایخوری نمک باید اضافه کنید.
این آب نمک را در بطری های شیشه ای بریزید ودر دسترس خانواده قرار دهید و در طول روز از قرقره آب نمک بهره بگیرید تا حلق شما بخوبی ضدعفونی شود.
📚سایت حکیم خیراندیش
@jqkhhamedan
هدایت شده از جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🦋🌱🦋
🌱🦋
🦋
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍به قلم: بهناز ضرابی زاده
@jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صد_سوم
#فصل_یازدهم
دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند.
آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.»
بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛
اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود.
می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا.
به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش.
می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم.
صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند.
معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم.
به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم.
تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @jqkhhamedan
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صد_چهارم
#فصل_یازدهم
معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید.
تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش.
توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد.
حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم.
چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست.
همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد.
فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند.
اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت.
هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود.
حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛
اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.»
بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @jqkhhamedan