eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
10هزار ویدیو
244 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ♥️تمومِ نفسات پُره درده ➕حاج مهدی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ @jqkhhamedan
12.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺فرازی از وصیت نامه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🖌خطاب به علما و مراجع معظم ... ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ @jqkhhamedan
◾️ايام شهادت صديقه كبرىٰ حضرت فاطمه زهرا(س) برهمه شيعيان تسليت کارت پستال دیجیتال👇👇👇👇👇 https://digipostal.ir/hfateme 👇👇👇👇👇👇👇 https://digipostal.ir/tsfateme @jqkhhamedan
12.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺فرازی از وصیت نامه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🖌خطاب به علما و مراجع معظم ... ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻عیادت رئیس دفتر مقام معظم رهبری از آیت‌الله مصباح یزدی 🔹حجت‌الاسلام والمسلمین محمدی‌گلپایگانی صبح امروز (دوشنبه) از طرف رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیمارستان محل بستری آیت الله مصباح یزدی حضور یافت و ضمن عیادت، در جریان آخرین وضعیت درمانی عضو مجلس خبرگان رهبری قرار گرفت. 🔹محمدی گلپایگانی: حضرت آقا فرمودند به ایشان سلام مرا برسانید و بگویید من هرشب برای شما دعا می‌کنم. @jqkhhamedan
🦋🌱🦋 🌱🦋 🦋 ↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍به قلم: بهناز ضرابی زاده @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم ها فریاد زد: «نگاه کنید آنجا را، یا امام هشتم!» چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می زدیم: «بچه ها! دست ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی زدند. اما سمیه گریه می کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند. با خودم فکر می کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می میریم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. دود اتاق را برداشته بود. شیشه ها خرد شده بود، اما چسب هایی که روی شیشه ها بود، نگذاشته بود شیشه ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لا به لای چسب ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می آمد. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: یکی از خانم ها گفت: «بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ مان را می دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم ها گفت: «چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود، گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد، توی خانه نمانید. بروید توی دره های اطراف.» بعد از خانه های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم ها می رفتیم پیاده روی، از آنجا عبور می کردیم؛ اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله ها سخت بود. بچه ها راه نمی آمدند. نق می زدند و بهانه می گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. هواپیماها آن قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می توانستیم خلبان هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان ها هم ما را می دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم ها ترسیده بود. می گفت: «اگر خلبان ها ما را ببینند، همین جا فرود می آیند و ما را اسیر می کنند.» 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: هر چه برایش توضیح می دادیم که روی این زمین ها هواپیما نمی تواند فرود بیاید، قبول نمی کرد و باز حرف خودش را می زد و بقیه را می ترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی می کردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریف هایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ول کن نبودند. تقریباً هر نیم ساعت هفت هشت تایی می آمدند و پادگان را بمباران می کردند. دیگر ظهر شده بود. نه آبی همراه خودمان آورده بودیم، نه چیزی برای خوردن داشتیم. بچه ها گرسنه بودند. بهانه می گرفتند. از طرفی نگران مردها بودیم و اینکه اگر بروند سراغمان، نمی دانند ما کجاییم. یکی از خانم ها، که دعاهای زیادی را از حفظ بود، شروع کرد به خواندن دعای توسل. ما هم با او تکرار می کردیم. بچه ها نق می زدند و گریه می کردند. کلافه شده بودیم. یکی از خانم ها که این وضع را دید، بلند شد و گفت: «این طوری نمی شود. هم بچه ها گرسنه اند و هم خودمان. من می روم چیزی می آورم، بخوریم.» دو سه نفر دیگر هم بلند شدند و گفتند: «ما هم با تو می آییم.» می دانستیم کار خطرناکی است. اولش جلوی رفتنشان را گرفتیم؛ اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده رضایت دادیم و سفارش کردیم زود برگردند. با رفتن خانم ها دلهره عجیبی گرفتیم که البته بی مورد هم نبود. چون کمی بعد دوباره هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود. این بار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند. 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
🌸حدیث روز🌸 💠 نشانه کمال عقل💠 🔹قالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : أَكْمَلُ اَلنَّاسِ عَقْلاً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً . 🔹امام صادق عليه السّلام فرمود: عقلمندتر مردم خوش‌خلق‌تر آنها است. 📚اصول کافی، ج 1، ص 23. @jqkhhamedan
🔴خیز شبکه نفوذ برای نابودی خانواده ایرانی ⏪زندگی با چند شوهر: سبک زندگی مورد تایید معصومه ابتکار طرف نوشته بعد از طلاقش با توافق همسر جدیدش کلید خونش رو به همسر قبلیش هم داده اون هم گاهی وقتها میره "گلها رو آب میده" و بعضی از روزها هم از سرکار میاد "با بچه بازی می کنه"... بعد نیلوفر ابتکار معاون امور زنان کشور جمهوری اسلامی رفته این توییت رو لایک کرده و این سبک زندگی رو تایید کرده از دید این جماعت زندگی چند شوهری می تواند خیلی روشنفکری و نایس هم باشه همه چی هم عالی ✍ظاهرا شبکه نفوذ ماموریت دارند تا قبل از پایان دولت روحانی علاوه بر نابودی اقتصاد و صنعت و کشاورزی و فرهنگ و هویت ملی و.....بنیان های خانواده اصیل ایرانی را هم نابود کنند . خدا نگذرد از نهادهای نظارتی و امنیتی که با سهل انگاری این حاشیه امن را برای این براندازان داخلی فراهم کرده اند..... @jqkhhamedan
🔺به همت بسیج دانشجویی دانشگاه علوم تحقیقات و مجمع ملی فعالان جمعیت همایش ملی «مادران قاسم پرور» برگزار می‌شود. 🔸حجت الاسلام منفرد ضمن بیان اینکه این همایش در اولین سالگرد شهادت سردار عزیز حاج قاسم سلیمانی و با همکاری بسیج دانشگاه علوم تحقیقات برگزار می‌شود اظهار داشت: به مادرانی که از روز شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی ( ۹۸/۱۰/۱۲) تا روز اولین سالگرد شهادت این سردار بزرگ ( ۹۹/۱۰/۱۲) نام فرزندشان را قاسم گذاشته‌اند، نشان ملی "مادران قاسم پرور" اهداء خواهد شد. 🔸زمان ثبت نام مادرانی که در این تاریخ نام فرزندشان را قاسم گذاشته‌اند، از اول تا دوازدهم دی ماه ۱۳۹۹ است و این مادران می‌توانند جهت ثبت نام، تصویر شناسنامه مادر (صفحه مشخصات فرزندان) را از طریق اپلیکیشن "مثبت خانواده" یا آیدی @Admin_population در پیام رسان ایتا ارسال کنند. @jqkhhamedan