در جریان عملیات فتحالمبین در فروردینماه سال 1361، برادر کوچکترش، به درجه رفیع شهادت رسید و خود نیز بهشدت مجروح و در اثر همین جراحت یک دستش معلول شد.
او در همان حالی که دستش مجروح و در گچ بود، برای شرکت در عملیات بیتالمقدس به جبهه شتافت. پس از آن در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را بر عهده داشت که چند یگان رزمی سپاه را اداره میکرد؛ بهطوریکه شگفتی فرماندهان نظامی، اعم از ارتش و سپاهی را از اینکه یک روحانی فرماندهی سه لشکر را بر عهده داشت، برانگیخت.
او در عملیات محرم، والفجر 1، والفجر 2 شرکت داشت و تا لحظه شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد. سه روز پس از ازدواج، صدق و تلاش این روحانی عارف و فرمانده شجاع در عملیات والفجر 2 به اوج رسید و جسم پاکش در 15 مردادماه سال 1362 در منطقه حاج عمران، مظلومانه بر زمین ماند و روح پرعظمتش به معراج پر کشید.
ای ملت! بدانید امروز مسئولیت شما بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید. تنها با اطاعت از روحانیت متعهد و مسئول که در رأس آن ولایت فقیه است و امروزه سَنبل آن امام بزرگوار است، قادر هستید این راه را ادامه دهید.
امروز در هیچ کجای دنیا چنین حکومتی با این عظمت و حشمت وجود ندارد که در رأس آن مرجعی بزرگ باشد.
در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد. مانع زیاد است. با صبر و استقامت راه انبیا را ادامه دهید که امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشته و برمیدارند و ما فردای قیامت در پیشگاه خدای تبارک و تعالی عذری نداریم.
اسلام منهای روحانیت اسلام نیست و این سد دشمنشکن را نگذارید بشکند و این حربه عظیم را از شما و ملتتان نگیرند و در نتیجه اسلام وارونه را به مردمتان عرضه کنند.
بدون روحانیت کاری از پیش نمیرود.
«مصطفی ردانی پور»
۱۳۵۹/۰۶/۲۸»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز امام زمان (عج) را فراموش نکنید، که او واسطه بین خالق و مخلوق است.
در آخر نحوه شهادت او گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت می کند. آرامشی زیبا وجودش و زخم های کهنه میدان نبردش را التیام می دهد. اودیگر به آرزویش رسیده است .
4_6003486611830997745.mp3
4.1M
🔊 سخنان فوق العاده زیبا، جالب و تاثیرگذارِ استاد پناهیان
✅ با شنیدن این صوت متوجه حکمت خیلی ازمشکلات زندگی میشیم که هیچ وقت علتِشو نمیفهمیدیم👌
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ تنها راه ساخته شدن مملکت فقط یک چیز است
🔊 استاد رائفی پور
✍ امام زمان (عج):
🌸 چیزى ما را از شیعیان محبوس نکرده است، مگر اعمال ناخوشایند و ناپسندى که از آنها به ما مى رسد. اگر خداوند به شیعیان ما توفیق همدلى در وفاى به عهدى که بر ایشان است، عنایت می فرمود، توفیق دیدار ما براى ایشان به تأخیر نمى افتاد و در سعادتِ دیدار ما با معرفتى شایسته و درست شتاب مى شد.
📚الزام الناصب، ج ۲، ص ۴۶۷
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
#امام_زمان (عج)
#حدیث
💠 #سخن_بزرگان
🔻امام خامنه ای مدظله العالی:
🔸همه آحاد مردم باید وظیفه امر کردن به کار خوب و نهی کردن از کار بد را برای خود قائل باشند. این، تضمینکننده حیات طیبه در نظام اسلامی خواهد بود. عمل کنیم تا آثارش را ببینیم. امربهمعروف، یک مرحله گفتن و یک مرحله عمل دارد. مرحله عمل؛ یعنی اقدام با دست و زور که امروز به عهده حکومت است و باید با اجازه حکومت انجام بگیرد؛ اما گفتن با زبان، بر همه واجب است و همه باید آن را بدون ملاحظه انجام دهند.
📚گزیدهای از سخنان مقام معظم رهبری(قد)، سال ۱۳۸۰
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮 #قسمت_164 ایستادم و با او همراه شدم تا با فاطمه خانم هم خداحافظی کنم. از
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_165
پرسیدم کیست؟؟
و او خواست تا کمی صبر کنم..
مدتی بعد در مکانی شبیه به قبرستان ایستاد و پیاده شدیم.
وقتی کمربند ایمنی اش را باز میکرد با لبخند گفت
(اینجا اسمش بهشت زهراست..
خونه ی اول و آخر همه مون..)
اینجا چه میکردیم. با ترس کنارش قدم میزدم
و یک به یک قبرها را برانداز میکردم.
جلوی چند قبر توقف کرد.
شاخه ایی گل بر روی هم کدامشان گذاشت
و برایم توضیح داد که از رفقایِ مدافعش در سوریه و عراق بوده اند.
حزن خاصی در چهره اش میدوید و من او را هیچ وقت اینگونه ندیده بودم.
دوباره به راه افتادیم.
از چندین آرامگاه عبور کردیم که ناگهان با لبخندی خاص، نجوا کرد که رسیدیم.
کنار یک مزار نشست.
با گلاب شستشویش داد و گلها را یک به یک رویِ آن چید.
من در تمام عمرم چنین منظره ای را ندیده بودم.
حتی وقتی پدر را دفن میکردند هم به سراغش نرفتم.
راستی آن مردِ شِبه پدر در کدام قبرستان دفن بود؟؟
حسام با محبت صدایم زد و خواست تا کنارش بنشینم.
(اینجا مزار پدرِ شهیدمه..
ایشون همون کسی هستن که بهشون قول داده بودم
دست خانوممو بگیرمو بیارم تا بهشون نشون بدم؟؟
هرچند که این آقایِ بابا از همون اول عروسشو دیده و پسندیده بود؟؟)
امیرمهدی دیوانه شده بود؟؟
( مگه مرده ها ما رو میبینن؟؟)
حسام ابرویی بالا انداخت
( مرده ها رو دقیقا نمیدونم..
اما شهدا بله، میبینن؟؟)
نه انگار واقعا سرش به جایی خورده بود
( شهدا؟؟؟
خب اینام مردن دیگه..)
خندید و با آهنگ خواند
( نشنیدی که میگن..
شهیدان زنده اند، الله اکبر..
به خون آغشته اند، الله اکبر..)
نه نشنیدم بودم.
گلها را پر پر میکرد
(شهدا عند ربهم یرزقونند..
یعنی نزد خدا روزی میخورند..
یعنی جایگاهشون با منو امثالِ منِ بدبخت
زمین تا آسمون فرق داره..
یعنی میان
میرن
میبینن
میشنون..
یعنی خلاصه که خدا یه حالِ اساسی بهشون میده دیگه..)
حرفهایش همیشه پر از تازگی بود.
نو و دست نخورده..
چشمانش کمی شیطنت داشت
(خب حالا وقتِ معارفه ست..
ادامه دارد...
@jqkhhamedan