eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امام رضا (علیه‌السلام) فرمودند : حريص باشيد بر برآوردن حوائج مؤمنين و مؤمنات و مسرور كردن آنان و دفع ناراحتى‌ها از ايشان؛ كه عملى نزد خدا بعد از فرائض و واجبات خدا ؛ افضل از خشنود كردن مؤمن نيست. ‌ ‌📚 بحار الأنوار، ج۷۱، ص۳۱۳ ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ 🆔 @jqkhhamedan 💯 🆔 @jqkhhamedan💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍒 💚 •فصل اول• لَخت بود. انگار کفشهایش او را می کشیدند. کش کش شان توجه هر عابری را جلب می کرد. کسانی که از کنارش می گذشتند با تعجب نگاهش می کردند. موهای بلوطی رنگش آشفته روی پیشانی اش ریخته بود. ریش تنک چند روزه ای که روی چانه اش پرپشت تر می زد روی صورتش دیده می شد. پیراهن گشادی تنش بود که دور تا دور فصل مشترک با شلوارش لوله شده بود و او هیچ تلاشی برای صاف کردنش نمی کرد. انگشت هایش را توی جیب کوچک شلوار جینش کرده بود و بی توجه به اطراف توی سایه کنار دیوار راه می رفت. از کوچه پیچیده تو پیاده روی کنارخیابان، بدون اینکه سربلند کند با آشنائی قبلی کمی رفت، چرخید و وارد کافی شاپ شد. پشت یکی از میزها نشست. دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را روی آنها. چند دقیقه ای که گذشت فنجانی جلویش گذاشتند. سر بلند کرد. نگاهی به فنجان کرد و بعد سرش را به طرف پیشخوان چرخاند. پسر جوانی که پشت پیشخوان بود برایش دست تکان داد. شروین هم سر تکان داد و لبخندی بی رمق روی لبانش نشست. نگاهی به میزهای اطرافش کرد. زن و شوهری جوان همراه پسر کوچکشان پشت دورترین میز نشسته بودند. مرد حرف می زد و زن همانطور که به حرف های مرد گوش می داد مانع می شد که پسرک با صورت روی بستنی شیرجه برود. کمی آن طرف تر یکی تنها بود و مشغول خواندن روزنامه. مردی میان سال با سری کم مو و عینکی به چشم که گاهگاهی کمی از مایع درون فنجانش را می نوشید. در نزدیک ترین میز به او چند دختر جوان نشسته بودند که صدای جیرجیرشان باعث می شد هر از گاهی بقیه نگاهی به آنها بیندازند. گاهی شروین را نگاه می کردند و در گوشی پچ پچ. یکی از آنها که به نظر جوان تر می آمد با یک لبخند ژکوند به شروین خیره شده بود. شروین کمی نگاهش کرد، پوزخندی تحویلش داد و سرش را روی فنجانش خم کرد. با بخاری که از روی فنجان بلند می شد بازی کرد. کمی از قهوه را سرکشید: تلخ بود. نگاهش به کف های روی سطح قهوه بود که کسی جلوی چشم هایش را گرفت و با صدائی که به طرزی ناشیانه کلفت شده بود گفت: -اگه گفتی من ... اما قبل از اینکه حرفش تمام شود شروین گفت: -ول کن سعید. حوصله ندارم سعید چرخید و روبرویش نشست. حالا دیگر دخترهای روبرویش را نمی دید. -سلام بر ابَر دِپرس تهران! خوب جائی نشستی ها! بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_اول •فصل اول• لَخت بود. انگار کفشهایش او را می کشیدند. کش کش شان توجه هر عابری
🍃🍒 💚 سعید در مقابل نگاه پرسشگر شروین با ابروهایش اشاره ای به پشت کرد. شروین که تازه متوجه شده بودگفت: - اونا به درد تو می خورن نه من - بله یادم نبود شما تا وقتی دختر خاله تون رو دارید دیگه چه کار بقیه دارید - اگر می خوای مزخرفات ببافی پاشو برو - چه خبر؟ -خیلی بی حوصله ام - خبر سوخته نه. خبر جدید چی داری؟ - هیچی - زرشک! ما این همه کوبیدم اومدیم اینجا اونوقت هیچی؟ - گفتم بیای یه کم با هم حرف بزنیم شاید حالم بهتر بشه - آخه بابا همه که مثل تو بیکار نیستن هی بیان اینجا قهوه تلخ بخورن. مردم کار و زندگی دارن شروین کلافه گفت: -خیلی خب، خیلی خب، پاشو برو دنبال کار و زندگیت. خودم یه غلطی می کنم بعد از جایش بلند شد، دست کرد توی جیب هایش و وقتی دید خالی هستند گفت: -حساب کن، من پول همرام نیست و از کافی شاپ زد بیرون. سعید پول را روی میز گذاشت و رفت دنبالش. کنارش که رسید گفت: -از کی اینقدر روحت لطیف شده؟ معلوم هست چه مرگته؟ -اگه می دونستم که مزاحم شما نمی شدم - من می دونم چته، الان درستش می کنم - چه کار می کنی سعید؟ سعید گفت: -بیا و دست شروین را گرفت و کشید طرف پارکی که همان نزدیکی بود. روی صندلی نشاندش و گفت: -صبر کن، الان میام بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_دوم سعید در مقابل نگاه پرسشگر شروین با ابروهایش اشاره ای به پشت کرد. شروین که ت
🍃🍒 💚 شروین آرنج هایش را سر زانوهایش گذاشت و سرش را پائین انداخت. چند دقیقه ای گذشت. -بیا بگیر سر بلند کرد. -بستنی؟ نمی خوام -از بس قهوه خوردی زد به کلت. خنکه، حالت رو جا می آره. ادا در نیار، بگیر با بی میلی بستنی را گرفت. -خب حالا مثل بچه آدم بگو چته. این چند ماهه مثل احمق ها شدی -کاش می دونستم سعید گازی به بستنی اش زد و گفت: -کلاً ما رو سر کار گذاشتی ها. مگه می شه آدم ندونه چشه؟ بعد در حالی که زیر چشمی شروین را می پائید و بستنی اش را لیس می زد گفت: -البته برای ما آدم ها چنین اتفاقی نمی افته ولی برای تو شاید -اگه تو آدمی ترجیح میدم آدم نباشم - خیلی ممنون. خواهش می کنم، خجالتمون ندید. لطف دارید شروین خندید و گفت: -اولین باری که دیدمت خیال می کردم احمقی ولی حالا مطمئنم که احمقی سعید لیس بزرگی به پهنای زبانش به بستنی زد و گفت: -منم اولین باری که دیدمت از شیطنت و انرژیت خوشم اومد. فکر کنم سال دوم دبیرستان بود. یادته چطور استاد فارسی رو با اون لوله خودکار و دونه های ماش بیچاره کردی؟ کل کلاس به هم ریخت. البته اون شروین با این شروین خیلی فرق داشت. یه پسر شاد، شیک پوش و پرانرژی ولی حالا یه آدم کسل کننده و بی ریخت. خجالت آوره. یه دفعه چت شده؟ بعد با لحنی موذیانهاضافه کرد: -نکنه عاشق شدی؟ شروین که در فکر و خیال خودش بود و اصلاً حرف سعید را نشنیده بود گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
✨💥 اگـرمی خـواهیـد تـاثیـرگـذار باشیـد اگـرمی خواهیدبـه عمـر وخـدمت وجایگـاهتـان ظـلـم نـکـرده بـاشـیـد. راهی جـزاینکـه یک #شهـیـد #زنــده درایـن عـصـر بـاشیـم نـداریـم. #شهیـــد🕊 #حـاج‌احـمـدکـاظمـی❤️ ╭─┅═♥️═┅╮ @jqkhhamedan ╰─┅═♥️═┅╯
⭕️تصاویری از جاسوسان دستگیر شده توسط وزارت اطلاعات 🆔 @jqkhhamedan 💯 🆔 @jqkhhamedan 💯
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند: شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید ؟! گفتند: ما متعلق به نسلی هستیم که وقتی چیزی خراب می شد تعمیرش می کردیم نه تعویضش! ❣ @jqkhhamedan
✅در طب اسلامی_سنتی #نمک به جهت حالت #درمانی و #گندزدایی مورد استفاده قرار می‌گیرد. ✅علوم جدید نیز #سنگ_نمک را جاذب #انرژی‌های_منفی می‌داند. ⭕️ برگرفته از کتاب: #خدایا_با_چشم_زخم_چه_کنم؟ به قلم: #استاد_خدائی 🔗 @jqkhhamedan
🔴 دمنوش تسکین درد معده 🍃ترکیبات: برگ نعنا، دانه رازیانه، زنجبیل خشک 🍃طرز تهیه: 2 قاشق چای خوری برگ نعنا را با یکدیگر ترکیب کنید و نصف قاشق چای خوری دانه رازیانه و همچنین مقدار خیلی کمی هم زنجبیل خشک شده را در چای صاف کن بریزید؛ در یک فنجان دارای آب جوش بگذارید تا برای 5 دقیقه دم بکشد.  ✅خواص: به جای استفاده از دارو های عجیب و غریب، این دمنوش به سادگی معده درد شما را تسکین می بخشد.   🔴 دمنوش تسکین درد معده 🍃ترکیبات: برگ نعنا، دانه رازیانه، زنجبیل خشک 🍃طرز تهیه: 2 قاشق چای خوری برگ نعنا را با یکدیگر ترکیب کنید و نصف قاشق چای خوری دانه رازیانه و همچنین مقدار خیلی کمی هم زنجبیل خشک شده را در چای صاف کن بریزید؛ در یک فنجان دارای آب جوش بگذارید تا برای 5 دقیقه دم بکشد.  ✅خواص: به جای استفاده از دارو های عجیب و غریب، این دمنوش به سادگی معده درد شما را تسکین می بخشد.   @jqkhhamedan 🍃
با زمین خوردن از سلوک ناامیدنباشید! 💠 آیت الله سعادت پرور: انسان نباید از نافرمانی و غفلت و خلاف مراقبه عمل کردن;نومید از سیر الی الله گردد زیرا اگر روی از آن سوی برگیریم به کجا می توان رو کرد؟ 💐 @jqkhhamedan 💐
کار ارزان‌ترین دارویی است که برای رفع نگرانی در دسترس است. 💐 @jqkhhamedan 💐
✍سوال❓ آیا شیردادن بلافاصله بعد از رابطه جنسی و حالت جنب ایرادی دارد ✅پاسخ: اگرچه هیچ روایتی از شیر دادن مادر با حالت جنابت نهی نشده است ولی بهتر است با این حالت به کودک شیر ندهید. مادرانی که به تربیت فرزند خود اهمیت می داده اند سعی داشته اند که شیر دادن آنها در حالت طهارت و پاکی و حتی با حالت وضو باشد تا جایی که بعضی از زنانی که کودکان شان به موفقیت هایی رسیده اند کسانی بوده اند که گفته اند ما هیچ گاه بدون وضو به فرزند خود شیر ندادیم... بنابر این همانطور که شیر دادن با حالت طهارت ظاهری (رعایت مسائل بهداشتی) در سلامت جسمی کودک مؤثر است، طهارت باطنی (وضو و غسل ) نیز بسیار در تربیت فرزند مؤثر است...همچنین نزدیکی با همسر در صورتی که کودک شیر خواره یا غیر ممیز داخل همان اتاق، خواب باشد اشکالی ندارد اما اگر کودک بیدار است نزدیکی در حضور او مکروه است.. در کل بهتر است رابطه جنسی در اتاقی انجام شود که کودک حضور فیزیکی ندارد. 🌸🍃🌺✨🌷✨🌺🍃🌸 @jqkhhamedan
به همت جامعه القرآن الکریم همدان شعبه رسالت ویژه مادران و قرآن آموزان شعبه مسابقه‌ای با عنوان «آیه های زندگی» برگزار شد 💐 @jqkhhamedan 💐
کتاب مهم و روان قلب سلیم تألیف شهید محراب عارف بالله آیت الله دستغیب 💐 @jqkhhamedan 💐
d1737055t14319492(web).mp3
2.39M
🌷📖🌷 🎙تلاوت آیاتی از سوره مریم با صدای دلنشین استاد متولی عبدالعال 💐 @jqkhhamedan 💐
: ✨﷽✨ انفاق_با_دست_خود! 🔶یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمـای او را پیامبر اسلام صلی الله علیـه و آله بـه بینـوایان کند. پس از مرگ او، رسول خداصل الله علیه و آله تمام خرماها را به فقرا داد 🔶سپس پیامبر یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و فرمود سوگند به خدا که اگر خود این مرد ، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای میداد ، پاداش آن نزد بیـش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم ، به فقرا و بینوایان دادم 🔶در یک حدیث دیگر پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله می فرمـاید: اگـر مرد در زمان حیات خود یک درهم صـدقه بدهد ، بهتر از یکصد درهم در موقع مردنش اسـت. 📚 جامـع احـادیـث شیـعـه ، جـلـد ۸ ✅البروالتقوئ @jqkhhamedan
⚘🌸🍃 کاش وصیت #شهدا🕊که قاب اتاق های مارا اشغال کرده، دلمونو اشغال میکرد🌷🍃 کاش صحبتهای ولی امر مسلمین که سرلوحه ی روزمرمون شده سرلوحه ی #اعمالمون میشد.🎋 کاش دل حضرت زهرا بااعمال ما #خون نمیشد.💚 کاش مهدی (عج)فاطمه س با اعمال ماظهورش به تاخیر نمی افتاد.💔 #شهیـدمـدافـع‌حـرم #قـدیــــرســرلــڪ Join➟ @jqkhhamedan
🔰🔰✅❌❌✅🔰🔰 عواملی که در #اقتدار والدین نقش دارند: 1. قبل از آنکه مجازاتی را اعمال کنید به این موضوع فکر کنید که آیا قادر به اجرای آن هستید یا نه؟ 2. مجازات را متناسب با جرم در نظر بگیرید. 3. از داد و بیداد کردن بپرهیزید. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سوم شروین آرنج هایش را سر زانوهایش گذاشت و سرش را پائین انداخت. چند دقیقه ای گذ
🍃🍒 💚 -نمی دونم از کجا شروع شد ولی بعد از یه مدت احساس کردم که دیگه هیچی برام جالب نیست. از همه چی خسته شدم. حوصله هیچ کاری رو ندارم. احساس می کنم دور خودم می چرخم. کاملاً بی فایده -هرچی بیشتر خودت رو بی حال بگیری بدتر می شه. باید بی خیالش بشی شروین بستنی نیم خورده اش را پرت کرد، به پشتی صندلی تکیه داد، دستش را زیر سرش گذاشت و لم داد. پاهایش را روی هم انداخت و گفت: -نمی تونم. دست خودم نیست. اوایل خیلی سعی کردم اما نشد. انگار یه کسی منو گرفته و نمی ذاره -خودت رو سرگرم کن. برو باشگاه، کلاس موسیقی، برو بگرد. چه می دونم، یه چیزی که از فکر بیرونت بیاره -بی فایده است. راهی ندارم. پارتی، سفر، تفریح ... همش موقتیه. بعد از یکی دو روز دوباره اوضاع همونه. شاید اگر یه دلخوشی داشتم می تونستم یه کاری بکنم اما حالا ... سعید داد زد: -دلخوشی؟ خل شدی؟ تو هرچیزی رو که یه جوون توی این شهر آرزوش رو داره یه جا داری. خونه، ماشین، پول، اون وقت دنبال دلخوشی می گردی؟ -شاید خیلی ها آرزوشون داشتن این چیزا باشه، حتی خود من هم یه روزی همه سرگرمیم خریدن آخرین مد هر چیزی بود. از لباس و موبایل گرفته تا ماشین. یادته یه بار توی 6 ماه سه تا گوشی عوض کردم؟ -آره. محسن هی کاتالوگ های جدید می آورد و تو فرداش با موبایل جدید می اومدی. فکر کنم باباش از پول موبایل هایی که تو خریدی مغازش رو دو دهنه کرد - با اختلاف پول ماشینهائی که من عوض کردم می شد یه ماشین صفر خرید - آخرشم راضی شدی به این ماشین زاقارت شروین ادامه داد: -باوجود همه اینا الان احساس می کنم هیچی ندارم. یه چیزی کمه، اما نمی دونم چی و این ندونستن آزارم میده. دیوونم می کنه بعد به درخت ها و برگهای زردشان خیره شد و ادامه داد: - اونقدر فشار میاره که دلت می خواد بزنی زیر همه چیز. دلت می خواد فرار کنی و وقتی هیچ راهی نداری فقط یه راه می مونه ... بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_چهارم -نمی دونم از کجا شروع شد ولی بعد از یه مدت احساس کردم که دیگه هیچی برام جا
🍃🍒 💚 اما حرفش را ادامه نداد. - مثل فیلسوف ها حرف می زنی. البته فیلسوف هائی که چند تا تخته کم دارن -آخرش که چی؟ همه باید برن. امروز و فرداش چه فرقی داره وقتی تمام روزهات شبیه همه؟ - خب ایکیو ماهایی که اونو رو نداریم اقلاً اینور یه کم حال کنیم که اگر بهمون گیر دادن دلمون نسوزه -حتی اگه اینطوری باشه که تو می گی اقلاً از یکنواختی در میاد. به نظرت اونور چه جوریه؟ سعید گفت: -هیچی. وقتی خواستی تشریفت رو ببری یه فرش قرمز جلو پات پهن می کنن ... بعد بلند شد و در حالی که با دست هایش ادا در می آورد گفت: -می گن بفرمائید. بفرمائید در دیگ های ما حمام کنید. این منوی ما، کدوم رو دوست دارید؟ سرخ یا آب پز؟ بعد خندید، روی صندلی ولو شد و ادامه داد: -البته فکر کنم برای مرده های با کلاسی مثل شما فر یا ماکرو ویو هم باشه شروین خندید و در حالی که کمی سرحال تر به نظر می رسید دستی به موهایش که باد توی صورتش ریخته بود کشید و گفت: -تو چطوری می تونی اینقدر خوش باشی؟ - من می گم بی خیال غم و غصه فردا. غصه اتفاق نیفتاده رو نباید خورد. چو فردا شود فکر فردا کنیم - به نظر من مشکل جای دیگه است. تو اصلاً نمی تونی فکر کنی. برای همینه تعطیلی. به هر حال با اینکه بهت حسودیم می شه ولی دلم نمی خواد جای تو باشم. نمی دونم چرا ! - اینطور که معلومه خیلی قاطی کردی. پاشو، پاشو بریم - کجا؟ - می خوای همین جوری اینجا بشینی؟ - نه، میرم خونه - چکار؟ - خسته ام، می خوام بخوابم - آره خب این همه پیاده روی کردی، کلی انرژی سوزوندی ... بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا