#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین 2
بهناماو 🌱
🚩 سال های اول مسافرت اربعین بود. من چای کمرنگ و لیوانی میخوردم. اما در مشّایه فقط چای عراقی بود. رفتم لیوانم را دادم و گفتم:مای حارّ(آب جوش).
گفت: ایرانی
به رسم خودشان (ای) گفتم.
آب جوش را داد و کمی هم چای ریخت. شد چای کمرنگ لیوانی.
گفت: یکبار هم چای مارا امتحان کنید.مشتری میشوید...
سالهای بعد در موکب عراقیها پر بود از لیوان یکبار مصرف و چای ایرانی.
وایرانی ها به چای سیاه عراقی وابسته شده بودند....
این حب و دوستی دو ملت بود که یکی در قالب میهمان و دیگری در قالب میزبان،همدلی فرهنگ خود را نشان میدادند.
✍️ فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین ۳
بهناماو🌱
💠دوستی تمدن ها
🚩 عمود ۳۳۰ بود. کنار پمب بنزین منتظر دوستان شدیم تا با هم بقیه راه را از (طریق العلما) برویم.برای مبیت (محل اسکان برای شب)بین دوعراقی بر سرما دعوا شد. من متحیر نگاه میکردم این چه صیغهایست. مگر می شود سر آمدن زائر ایرانی این جور باهم دعوا کنند؟!
پیروز ماجرا دکتر عدنان بود و ما را با خود به منزلش برد. حدود ۱۴ نفری بودیم. کل خانمها با سواری رفتند و آقایون با وانت. ناموس ایرانی با دل آرام در ماشین برادر ایمانی و عراقیاش بود. پس از مسافتی حدود ۳۰ دقیقه ای به محل اسکان رسیدیم. همسر و دختر دکتر عدنان به استقبال ما آمدند. گویی مهمان عزیزی بودیم که سال ها منتظر دیدارمان بودند در حالی که چند دقیقه ای از آشنایی ما نمیگذشت.سفرهی زیبا و پر برکتی انداختند.و حسابی از مهمان نوازی آنان شرمنده شدیم. شرمندگی بیشتر از این بود که نگذاشتند برای شستن ظرفها کمک کنیم. خانم دکتر عدنان با اصرار چادر هایمان را گرفت ودر ماشین لباس شویی ریخت. مهمانی در حد اعلا. آب گرم وسشوار...
از همهی امکانات بهتر وای فای بود که دختر کوچک دکتر، زهرا خانم رمزش را گفت و همه به ایران زنگ زدیم چقدر دعایش کردیم. چند روزی بود امکان تماس نداشتیم.
دکتر عدنان دکترای روانشناسی داشت. به قول خودش سایکولوژی. چند بار به ایران سفر کرده بود. عاشق ایران بود و برای همایشهای مختلف به ایران دعوت شده بود. او استاد جامعه الکوفه بود.زهرا دخترش در مدرسهای درس میخواند که علاوه بر انگلیسی، فارسی هم آموزش میدادند. بیشترین ارتباط را،او با ما میگرفت. صبح متوجه شدم درمنطقه باستانی بابل هستیم. همان محلِ اجرای قانونحمورابی. عکس وفیلم دانلود کردم تا اطلاعاتم بیشتر شود. آثار تاریخی عراق هم دستخوش نامردی اروپاییها بود. دروازهایشتار را آلمانیها یک جا برده بودند برلین.
دکتر از بابل گفت از آلمانی که رفته بود و چه تاسفآور بود آنچه با بابِل کرده بودند.
به دنبال کشف یافتههایم، حمورابی را در شوش یافتم. مانند کتیبهی کوروش که در تیسفون بود. این دو کشور چقدر به هم نزدیک بودند!؟
دکتر ما را به زیارت حزقیال نبی برد و داستانهایی شنیدنی گفت؛ از تحقیقاتش که به صورت کتاب در آمده بود. از قدیمی ترین منارهی باقی مانده اسلام که نام علی ولیالله به خط کوفی رو آن نقش بسته بود.....
یک سال و اندی از آن سفر رویایی گذشت از پس این ایام با دختر دکتر عدنان در ارتباط بودم. دختری که از پسرم یک سال بزرگتر بود ولی دوست خوبی برایم شد.
بعد از مدتی پیامی برایم فرستاد با این مضمون:پیدا کردم! قدیمیترین مناره باقی مانده اسلام را هنرمند هم وطن تو ساختهاست. همان کسی که گنبد و مناره سلطانیه زنجان را ساخته بود.
در ورای زیبایی این کشف، شیرینی رفاقتی این چنین طمع دلم را شیرین میکرد.شیرینی پایستگی تمدنی کهن، از قرون اولیه، تا داد و ستد قانون حمورابی و کتیبه کوروش؛تا گنبد سلطانیه؛و حالا پایستگی تمدن نوین اسلام در سایه عنایت اهل بیت علیهم السلام.
رفاقتی که با جنگ تحمیلی ۸ ساله رو به زوال نرفت.زیرا این جنگ علاوه بر ایران بر مردم عراق نیز تحمیل شده بود.
رفاقتی که ان شاءالله دور حسد و دشمنی معاندان قرار گیرد.
✍فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین ۴
بهناماو🌱
💠صفر مرزی
🚩 لب مرز که میرسیدیم؛ این یک کیلومتر عجیب میگذشت. حال وهوای خوبی بود. این سو پرچم ایران آن سو پرچم عراق.
اما در میانه حرکت مستانه پرچمها، چشممان به سیاهی پرچم اباعبدالله میافتاد. مدهوش راه را میپیمودیم. فراموش میکردیم رسیدن به حسین(ع) گذشتن از مرز ایران است.
در نجف اما حس پدرانه مولا خانه آبادت میکرد. نجف شدهبود همان خانه پدری که باید از او به سختی بگذری تا به حسین علیهالسلام برسی.
لحظه وداع سنگی بزرگ روی دل مینشست. تا به مرز برسیم؛ صفر مرزی.
از دور که پرچم ایران را میدیدیم. بال در میآوردیم. آنجا بود که می فهمیدیم در ایران نبودیم. بوی وطن تو را سبکبارتر از موقع رفتن به سمت خود میکشاند.
انگار کولهات پراز سوغات معنوی اربعین است که برای فامیل و دوستان و شهر به ارمغان میآوری.
انگار میخواهی شکوه مستانه هوشیاریت را به کام همه بریزی.
تمدن اسلامی یعنی من به کشوری بروم و بیهیچ حس غربت، به موطنم برگردم.
و دلتنگ موطن معنویام شوم.
#تمدناسلامی
✍️فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین ۵
بهناماو 🌱
🚩هرکس یک جور عاشق ارباب میشود. هرکسی یک مدل سوختهدلیاش را نشان میدهد. هرقومی یک مدل عزادار حسین(ع) میشود.
در اربعین همه با زبان خود به عزا نشستهاند.
زنان موکب شهید صدر که خود را به عراق رساندهبودند یکجور و بچههای هیأت ما هم یکجور.
زنان عرب شال عربی را در میآوردند و در قسمت زنانه عزاداری میکردند. به یاد زنان بنیهاشم، روی خراش میدادند و از روی فشار قلب برای ماتم عظمی، موی پریشان میکردند.
این گوشه موکب بچههای ما یک روسری بر سر خود میانداختند و با نوای عربی آنان همسو، ناله میکردند و به سینه میزدند. صدا را در گلو فرو میدادند و آنوقت بود که آب چشم روان میشد.
اینجا حسین(ع) با هر زبانی مویه میشد.
اینجا حسین(ع) همه را میخرید.
حسین(ع) نوای همه بود با هر زبان و هر گویش.
اینجا معطر به عطر چادر مادری بود که کنیزانش را خریده بود. با هر سبک عزاداری و با هر حاجتی در دل.
✍️فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین ۶
بهناماو 🌱
🚩 کشوانیه شلوغ بود. همه منتظر بودند تا زودتر به حرم برسند. در حال دادن کفشها بودیم که متوجه شدیم باید گوشی را هم تحویل دهیم.
کمی آنطرفتر مکانی آماده شده بودبرای گرفتن گوشیها.
رفتم گوشی را تحویل بدهم. خادمی آنجا ایستاده بود گفت:
_شسمک؟
به لهجه عراقی اسمم را پرسید؟
_فاطمه
_فاطمه؟ جداً؟صحیح؟!
_نعم
از تعجش متعجب بودم که سخنی با این مضمون گفت:
از وقتی ایستادهام هر خانمی از ایران آمده اسمش فاطمه بوده...
حالا متوجه تعجش شدهبودم گفتم:
_کل ایران محب اهلالبیت. کلهم خدامالزهرا.
برچسبی روی گوشیام چسباند و با خط ثلث نوشت، فاطمه.
این برچسب شد همه یادگاری من از حرم امام حسین علیهالسلام. از اربعین.
✍فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین ۷
بهناماو 🌱
🚩 روز عاشورا بود و من منتظر که صف تفتيش زودتر به پایان برسد. خانمی تنومند با روبنده و چادری گلی، محل خروجی در ایستادهبود. شلوغی مانع دید من میشد. تا کمی نزدیک شدم. دیدم این خانم ظرفی بزرگ گِل درست کرده و گِل را بدون پرسش بر روی سر زنان عرب میکشد. برای برخی که خودشان میگویند سرشانه ها را هم گلی میکند. اما با هیچ یک از خانمهای ایرانی این کار را نمیکند.
متوجه دقت او در تفاوت فرهنگها شدهبودم. شاید کسی دوست نداشته باشد.
وقتی تفتيش من تمام شد. از او خواستم کمی هم سر مرا گلی کند و برای اینکه منظورم را بفهمانم به نوک انگشتانم اشاره کردم و گفتم:
_ قلیل
خیلی خوشحال شد و گفت:
_عینی
دستش را پر کرد از گِل و حسابی مهماننوازی کرد.
مات و مبهوت بودم که احتمالا حرفم را درست نفهمیده. حالا من با بیآبی چهطور چادرم رابشویم؟!
در همین فکرها بودم که به همسرم برخورد کردم. کلی خندید که چرا اینقدر خود را گلی کردی. آنروز با این حال زیارت وداع را خواندم به امید اینکه امام در لحظات قبر و قیامت تنهایم نگذارد.
دو سال بعد در روز عاشورا، سفری به بروجرد استان لرستان داشتم. متوجه شدم این گلمالی در این استان سنت دیرینهای بوده و گلمالی در روز عاشورا مختص عربها نبوده است.
✍️فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین ۸
بهناماو 🌱
🚩 با دلی غمبار داشتیم از خانهپدری خداحافظی میکردیم. حس دور شدن از نجف برایمان سخت بود و سختتر اینکه نمیدانستیم کی دوباره از پس خیابان شارعالرسول چشممان به گنبد نورانی اميرالمومنین روشن میشود.
منتظر بودیم تا سوار ماشینی شویم و ما را به فرودگاه برساند.
یک جوان با ماشین پژو زرد جلوی ما ایستاد.
ماشین ایرانی بود و حس آشنایی داشت برایمان.
همسرم جلو نشست و من و پسرم در عقب.
روکش صندلیها شبیه قلاب دوزیهای مادربزرگها بود، کرم و قهوهای. اگر این مدل روکش صندلی را در چند جای دیگر ندیدهبودم؛ مطمئن میشدم کار زنان خانه است. اما ظاهرا این مدل روکش صندلی در عراق پرطرفدار بودهاست.
احوال پرسی همسرم به زبان عربی، با راننده _که جوانی بیستوپنج ساله میخورد_ سر صحبت را باز کرد.
راننده هم شروع به احوالپرسی کرد.
چند تا کلمه فارسی هم قاطی کلماتش استفاده میکرد و سعی میکرد بدون لهجه عراقی حرف بزند تا ما بفهمیم:
_من با دوستانم دوبار به ایران آمدهام.
اصفهان، مشهد، قم را دیدهام. ایران زیباست.
سیوسهپل، پل خواجو...
اما زیبایی ایران در دیدنیهایش خلاصه نمیشود...
_همسرم پرسید: خب مگر چه چیزی بوده که شما را جذب کرده؟
_ بیشتر از هرچیز، مردم و فرهنگ مردم برایم جذاب بود. احساس غربت نمیکردم در ایران.
من گوشم را تیز کرده بودم تا متوجه تمام کلماتش شوم.
_ ایران سرور کشورهای منطقه است. روی پای خود ایستاده. با وجود اینهمه قلدری، آمریکا را هیچ به حساب نمیآورد.
ما کشورهای عربی باید یاد بگیریم به بیگانه اتکا نکنیم. وقتی کالای ایرانی میخرم با افتخار پول به آن کالا میدهم. ایران فخر شیعه است.
راننده در قامت جوانان امروزی خودمان بود. او با تمام وجود خباثت آمریکا را درباره کشورش درک کردهبود و آرزو داشت که اتحاد بین تمام کشورهای اسلامی شکل بگیرد.
به فرودگاه رسیدیم. اجازه ماشينش را به سختی گرفت تا ما را به نزدیکترین درب سالن خروجی فرودگاه ببرد.
برای ما آرزوی سفری سلامت کرد و رفت.
با شنیدن حرفهایش حال عجیبی داشتم. در اوج خوشحالی به فکر وظیفهای بودم که حالا بیشتر روی دوشم احساس میکردم.
✍️فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#همپای_قافله_با_پای_دل 💔
#اربعین 1443
#ارسالی_مخاطبین
#شعر 🌱
▪️▫️▪️
🚩 جا مانده ام از قافله من کوه دردم
می خواستم با زینبت دورت بگردم
عکس حرم مرهم شده بر داغ قلبم
شش گوشه ات را در بغل ، من گریه کردم
«حال و هوای کربلا دارم ولیکن»
رؤیای من ویران شده هر روز و هردم
گفتند اذن کربلا دست رضا است
رنگ تمنا شد همه رخسار زردم
هر شب ستون های مسیر عاشقی را
با پای دل تا کربلایت می نوردم
اهل شکایت نیستم قسمت ولی نیست
عالم شده خاکستر از یک آهِ سردم...
✍️زهره قاسمی
🔻🔻🔻
@jz_mft
#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین ۹
بهناماو 🌱
🚩 پسرش ۱۷ ساله و عروسش ۱۴ ساله بود. اتاق را به زیباترین حال زینت داده بود، برای عروس جوانش.
اما همان طبقه و اتاق را برای میهمانان اباعبدالله تدارک دیده بود.
بهترین جایی که داشت.
روستایی بودند اما سفرهشان بسیار زیبا چیده شده بود. پر از نعمت، پر از نور.
آنان مصداق این حدیث بودند: الاکرام بالاتمام.
هنوز اذان صبح را نگفته بودند که صدای آهسته و پاورچین پاورچین عروس ۱۴ ساله با مادرشوهرش مرا به خود آورد.
عروس ۱۴ ساله با وضو داشت برای صبحانه ما آرد خمیر میکرد. برای مهمانانی که از ایران آمده بودند، نان تازه میپختند.
پیش خود گفتم امام حسین علیهالسلام چه دوستانی برای ما کنار گذاشتهاست.
کاش بتوانیم این دوستیها را حفظ کنیم.
کاش این راه همیشه باز بماند.
✍️فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#همپای_قافله_با_پای_دل 💔
#اربعین 1443
#ارسالی_مخاطبین
#شعر 🌱
▪️▫️▪️
برای اذن زیارت ، شدم گدای نجف
گره به کار من افتاده ناخدای نجف
قسم به نام بلندت، ببین که در به درم
فقط دوای نیازم شده هوای نجف
چقدر خواب حرم را ببینم و نرسم
عمود آخر راهم ، به یک عطای نجف
نماز حاجت خود را دوباره میخوانم
همیشه لحظه ی آخر به اقتدای نجف
به دست های کریمانه ی تو دل بستم
به نام نامی مولا ، به کیمیای نجف
تمام خواهش جانم ، وصال کرب و بلاست
امید اول و آخر شده دعای نجف
جواز نوکری ام را ندیده امضا کن
وزیده بوی اجابت ، از ابتدای نجف
برای عاشق دل خون ، اشاره کافی است
دوباره عطر حسین آمد از سرای نجف...
#زهره_قاسمی
🔻🔻🔻
@jz_mft
#ارسالی_مخاطبین
#یادداشت
#اربعین ۱۰
بهناماو 🌱
🚩 حرم اباعبدالله شلوغ بود. پر بود از زائران ایرانی و عراقی.
در حرم همه فارسی حرف میزدند:
_خانم اون مفاتیح رو بده.
_خانم اینجا چه نمازی داره؟
_ خواهر برو کنار منم بتونم نماز بخونم...
آن طرفتر خادمهحرم خانمی پا به سن گذاشته. برایش یک صندلی گذاشته بودند تا خسته نشود.
او خوب میتوانست فارسی حرف بزند. نمیدانم ازکجا یاد گرفته بود. در کنار او ایستاده بودم و از دور با امام حسین علیهالسلام درد و دل میکردم، که بانوی خادم شروع به صحبت کرد:
_ببینم دخترم توی ایران شما کسی هم مانده؟
_چهطور خاله جان؟!
_ هرطرف حرم را میبینم همه ایرانیاند.
_خاله جان ایران پراست از دلدادههایی که امکان آمدن برایشان نبوده ...
_ شما چند میلیون هستید؟
_خاله جان ایران هشتاد میلیون عاشق دارد، عاشق امام حسین علیهالسلام،عاشق اهلبیت.
_خدا حفظتون کنه.
_خاله خدا این محبت و برادری دوتا کشور رو حفظ کنه.
_الان توی ایران مادر و پدرم دلتنگ کربلایند. الان خواهر و برادرم چشم امید به دعای من دارند. خاله جان بهترین جای دنیا نشستهای برای همه آرزومندان زیارت دعا کن.
_ دخترم انشالله همه شیرینی زیارت را میچشند. شما هم دعا کن. پیشانیاش را بوسیدم و خداحافظی کردم.
✍️فاطمه میری
🔻🔻🔻
@jz_mft
#همپای_قافله_با_پای_دل 💔
#اربعین 1443
#ارسالی_مخاطبین
#شعر 🌱
▪️▫️▪️
«خوشا به حال خیالی که در حرم مانده»
و چشم پر غم و آهی که محتشم خوانده
هوا هوای حسین و زمین چه کرب و بلا
خبر دهید بیاید اسیر درمانده
دوباره دست گدا را گرفته دستی که
گناه عبد ذلیلش ، ندیده پوشانده
شبی ز مجلس روضه به چشم دل دیدم
حسین فاطمه در دشت کربلا مانده
رسیده داغ عطش، طاقتم ز کف رفت و
لبان خشک سلیمان مرا چه سوزانده
به طوف مضجع او دسته ی مَلک نالان
تمام هستی و عالم چنین، که گریانده؟
به گوش جان برسد نوحه های یک مادر
نوای غربت او را به ما چه تابانده
دخیل اشک خودم را به روضه ات بستم
دل حزین مرا هم بخر که جا مانده
به یک اجازه ی زهرا به دور شش گوشه
شوم کبوتر عاشق که او فراخوانده...
✍ زهره قاسمی
🔻🔻🔻
@jz_mft