#Story: a vow for the FARAJ
She was sitting on a chair
under the sun🌞and
was rapidly sending📿SALAVAT
for the health of Imam Zaman
and the pilgrims of Karbala.
She said that the reward of
SALAVAT is going to be
for the FARAJ.
I said: at least go and
sit in the ☁️shade!
She sighed and
said with sadness:
" Was there any shade in Karbala?" 😔
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💟 خاطره ای از یک #میثاق
🔥 شب عملیات بود. ولولهای افتاده بود.هر کسی مشغول کاری...
یکی با خدای خود نجوا میکرد...
دیگران با دوستانش شوخی وخنده..
یکی هم مشغول نوشتن وصیت نامه..
..اما آن سه نفر گوشه ای نشسته بودندو فقط به یکدیگر نگاه میکردند..گویا میخواستند یک دل سیر همدیگر را ببینند..🥺
☄آخر فرمانده گفته بوداین عملیات بسیار مهم است و شهادت طلبانه..
🤝 آن سه نفر،سه دوست و همسایه بودند که از کودکی باهم بزرگ شده، خاطرات زیادی از مسجد محله وبازی های تو کوچه....داشتند.
✊ اما الان صحنه نبرد است و سرنوشت ساز...باید کاری کردکه دوستی های گذشته آنها را از هدف و آرمان بزرگشان باز ندارد...
🌪🔥 هدف عملیات پیشروی در دل خاک دشمن بود، به هر قیمتی باید تحقق مییافت...
💫🤝 با هم میثاق بستند که اگر هر کدامشان زخمی شدند، نفر دیگر سلاح را بردارد، به جلو برود، مشغول به عقب آوردن دوست زخمی خود نشود...
🕊🌹سرانجام آن عهد، این شد که دو نفرشان شهید و نفر سوم باقی ماند تا خاطره آن #میثاق را بازگو کند.
🌷 یکی از آنها؛
🌷شهید سید علی میربمانی
😭 وقتی انسان رفیق خوب داشته باشد ، او را تا بهشت میبرد...
🌺 شادی ارواح مطهر شهدا صلوات.
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
#داستان؛ روضه به نیت فرج
سرباز🥷 دشمن از دور با تعجب نگاهش میکرد.
اباعبدالله خم شد و
چیزی از روی زمین برداشت.
بوسید💔 و به چشم گذاشت.
دوباره خم شد، چیزی را برداشت
و بوسید...
سرباز گفت: «شاید ورقهای🔖 از قرآن باشد.
اما قرآن در میدان کارزار چه میکند؟» ساعتی بعد به همانجا رفت.
به جای قرآن، دستان🏴 بریدهٔ علمدار را دید.
ايْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلآءَ
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
#Story; Ruza with the intention of Faraj
The 🥷enemy soldier looked at him
with surprise from a distance.
Aba Abdullah bent down and
picked something from the ground.
He kissed it and put it on his eyes.
He bent down again, picked up
something and kissed💔 it...
The soldier said:
"Maybe it is a 🔖piece of Quran.
But what is the Qur'an doing
in the battlefield?"
He went there an hour later.
Instead of the Qur'an, he saw
the amputated arms
of the 🏴flag bearer.
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
🔰شمر زمانه ات را بشناس
#محرم
#فلسطین
#غزه
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
47.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰از فلسطین بگو ...
#محرم
#فلسطین
#غزه
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
🔰 یزیدیان زمانه ات را بشناس
#محرم
#فلسطین
#غزه
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane