eitaa logo
تبلیغ نوین
3.3هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
64 فایل
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا http://payamenashenas.ir/asemani لینک ناشناس جهت ارسال انتقادات و پیشنهادات https://eitaa.com/joinchat/2408186780C7829e5411b لینک دوره ها
مشاهده در ایتا
دانلود
👶 بچه تر که بودم ، هربار که می امدیم ...برای حرم آمدن این پا و اون پا میکردم از بابا اصرار و از من بهانه تراشی های جور واجور ..‌ بابا که میدید حریف تنبلیم نمیشود، 🛍 خرید ساق دست و سوغات را وعده میکرد و بقول خودش اینجوری نصیبم میکرد... 🔻از خانه مادر بزرگ تا راهی نبود و بابا اغلب مارا پیاده میبرد؛ از براکات این پیاده روی ها، همین‌قدر را بگویم که جیب بابا و گاهی هم ظرف حوصله و صبرش را خالی میکردیم... اما باز هم دفعه بعد ما را با خودش میبرد 🔻اصرارش را نمی‌فهمیدم، مگر آنجا چه داشت ...!⁉️ بابا جوری برای حرم رفتن با قدم بر میداشت که انگار مریدی به مرادش برسد یاعابدی به معبودش.‌‌..🔅 🔻آن‌وقت‌ها حس بابا برایم بود هربار از خاطراتش می‌گفت، این جمله تلخ را که : « فکر میکردم هیچ وقت قم را رها نمیکنم ...» میان صحبت هایش میشنیدیم ... ⁉️ وباز هم علامت سوال هایی که با درک اندک آن‌موقعمان پاسخی برایش نبود و نیافتیم... 💫پس زمینه ذهن ام از حرم شده بود 🤩 مشتی نقل و نبات و عروسک و ساق دست و البته سوهان های هل دار معروفش...😋 💎 انگار حرم برایم جایی بود که خستگی های بازارگردی هایمان را آنجا ببریم و تحویل درو دیوار وکاشی های صحن هایش بدهیم ...💫 👣 پاهای داغ کرده مان را روی کاشی های سردش بکشیم و تصور کنیم در چشمه خنک و زلال قدم میزنیم ...💦 🌫 ریه های پر شده از دودِ موتورسیکلت های خیابان‌ها را با هوای معطر اطراف ضریح پرکنیم و بعد هم تکه نخی دور ✨ضریح ببندیم که از تقلید کردن‌ها جانمانیم..‌. 💧آب خوری های حرم هم که جای خود داشت. سر ...💦 صورت...‌ اگر جا داشت پاهایمان را هم زیرش میگرفتیم ...💦 💥 بچه تر که بودم ،حرم برایم بود که قدری بنشینم و اگر خوش شانس بودم همبازیی برای خراب کردن زحمت خادمین حرم پیدا کنم و با مهر حرم برج هایی بسازیم که مهندس های تخیلیمان تحسینش کنند ...🌿 🔻بچه بودم و نمیدانستم روزی همین ایستگاه ساده بچگی هایم،برایم خانه امنی میشود که ده ها ایستگاه را برای رسیدن به آن رد میکنم...🚀 🧕 من بزرگ شدم ! اما خانه امنم✨ باز هم از نقل و نبات اطراف حرمش تعارفم کرد و گاهی هم با حلیم داغ و چای لبسوزش پذیرایم بود.🥰 🌸 درست عین مادری که فرزندش را بعد مدت ها ببیند و در آغوش بگیرد،حضورش را حس میکردم ... 🌹 مهر مادریش را زمانی فهمیدم که سلام را نگفته دلت را دست می‌کشید که آرام باش «می دانم💔 ...»! 💚 این روز ها دیگر لازم نیست بابا دستم را بگیرد و سر سفره کرامت بانو بنشاندم ... این روز ها مثل بابا شده ام. مثل همانوقت ها که انگار چیزی در وجودش را گم کرده بود و در حرم پیدایش میکرد... این روز ها این روز ها بزرگ شده ام اما بانو به قدر کودکی هایم، است❤️ ✍کوثر سادات المسلینی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️ @jz_resane