❣ #بانوی_باران
👶 بچه تر که بودم ، هربار که #قم می امدیم ...برای حرم آمدن این پا و اون پا میکردم از بابا اصرار و از من بهانه تراشی های جور واجور ..
بابا که میدید حریف تنبلیم نمیشود، 🛍 خرید ساق دست و سوغات را وعده میکرد و بقول خودش اینجوری #توفیق_اجباری نصیبم میکرد...
🔻از خانه مادر بزرگ تا #حرم راهی نبود و بابا اغلب مارا پیاده میبرد؛
از براکات این پیاده روی ها، همینقدر را بگویم که جیب بابا و گاهی هم ظرف حوصله و صبرش را خالی میکردیم...
اما باز هم دفعه بعد ما را با خودش میبرد
🔻اصرارش را نمیفهمیدم،
مگر آنجا چه داشت ...!⁉️
بابا جوری برای حرم رفتن با #شوق قدم بر میداشت که انگار مریدی به مرادش برسد یاعابدی به معبودش...🔅
🔻آنوقتها حس بابا برایم #عجیب بود
هربار از خاطراتش میگفت،
این جمله تلخ را که : « فکر میکردم هیچ وقت قم را رها نمیکنم ...»
میان صحبت هایش میشنیدیم ...
⁉️ وباز هم علامت سوال هایی که با درک اندک آنموقعمان پاسخی برایش نبود و نیافتیم...
💫پس زمینه ذهن ام از حرم شده بود 🤩 مشتی نقل و نبات و عروسک و ساق دست و البته سوهان های هل دار معروفش...😋
💎 انگار حرم برایم جایی بود که خستگی های بازارگردی هایمان را آنجا ببریم و تحویل درو دیوار وکاشی های صحن هایش بدهیم ...💫
👣 پاهای داغ کرده مان را روی کاشی های سردش بکشیم و تصور کنیم در چشمه خنک و زلال قدم میزنیم ...💦
🌫 ریه های پر شده از دودِ موتورسیکلت های خیابانها را با هوای معطر اطراف ضریح پرکنیم و بعد هم تکه نخی دور ✨ضریح ببندیم که از تقلید کردنها جانمانیم...
💧آب خوری های حرم هم که جای خود داشت.
سر ...💦
صورت...
اگر جا داشت پاهایمان را هم زیرش میگرفتیم ...💦
💥 بچه تر که بودم ،حرم برایم #ایستگاهی بود که قدری بنشینم و اگر خوش شانس بودم همبازیی برای خراب کردن زحمت خادمین حرم پیدا کنم و با مهر حرم برج هایی بسازیم که مهندس های تخیلیمان تحسینش کنند ...🌿
🔻بچه بودم و نمیدانستم روزی همین ایستگاه ساده بچگی هایم،برایم خانه امنی میشود که ده ها ایستگاه را برای رسیدن به آن رد میکنم...🚀
🧕 من بزرگ شدم !
اما #بانوی خانه امنم✨ باز هم از نقل و نبات اطراف حرمش تعارفم کرد و گاهی هم با حلیم داغ و چای لبسوزش پذیرایم بود.🥰
🌸 درست عین مادری که فرزندش را بعد مدت ها ببیند و در آغوش بگیرد،حضورش را حس میکردم ...
🌹 مهر مادریش را زمانی فهمیدم که سلام را نگفته دلت را دست میکشید که آرام باش «می دانم💔 ...»!
💚 این روز ها دیگر لازم نیست بابا دستم را بگیرد و سر سفره کرامت بانو بنشاندم ...
این روز ها مثل بابا شده ام.
مثل همانوقت ها که انگار چیزی در وجودش را گم کرده بود و در حرم پیدایش میکرد...
این روز ها
این روز ها بزرگ شده ام اما بانو به قدر کودکی هایم، #مهربان است❤️
✍کوثر سادات المسلینی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane