eitaa logo
کرانه عشق امام حسین(ع)
2.8هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
17.8هزار ویدیو
125 فایل
سلام عشق شهید است 🌹🌱 وارباب عشق حسین(ع)❤️☘ و وادی عشاق کربلا...🌴 جایی که ارباب عشق سربه یادی دهد تا اسرارعشاق را بازگو کندکه برای عشاق راهی جز کربلا گذاشتن نیست ☘ لینک کانال: @ka_amamhosein
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ شهید مدافع‌ حرم حسن قاسمی دانا ▫️توی حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! راوے: شهید مصطفی صدرزاده 🍁✨🍂 ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄وسوسه شیطان . ☘در بین عملیات کربلای پنج وقفه ای به وجود آمد. تقریبا از سه ماه قبل به مرخصی نرفته بود. ☘چون قبل از ، عملیات و قبل از آن هم کارها و مقدمات این دو عملیات فرصت مرخصی رفتن را از 🕊 گرفته بود. از این رو قرار شد در این فاصله حاج حسین یک هفته به برود. چهار یا پنج روز که گذشت دیدیم حاجی به برگشته و از بقیه مرخصی اش استفاده نکرده است. من با اعتراض به او گفتم چه شد زود برگشتی⁉️🤔 ☘مگر قرار نبود یک هفته بمانی❓ 🕊شهید خرازی پاسخی نداد. من ادامه دادم که خانواده هم حق دارند و باید در کنار انجام وظیفه به آنها هم رسیدگی کرد. و همین طور با حاج حسین بحث می کردم. حاجی قصد پاسخگویی نداشت و دائم طفره می رفت. اما من هم دست بردار نبودم. تا این که بالاخره گفت: روز آخرکه اصفهان بودم ٠٠٠❗️ توی اتاق نشسته بودم، یک لحظه به ذهنم خطور کرد مثل اینکه دنیا هم بد نیست، خانه، زندگی، غذای آماده، راحتی، کنار خانواده و خلاصه همه چیز مهیاست، لحظاتی در این فکر بودم، که ناگهان به خودم آمدم فهمیدم شیطان مشغول وسوسه است و می‌خواهد زرق و برق دنیا را برایم جلوه دهد، با خود گفتم آیا منباید به دنیا وابسته باشم؟ هرگز!کوله پشتی ام را برداشتم و بدون معطلی راه افتادم. خانواده پرسیدند: کجا میروی؟ گفتم جبهه! گفتند قرار بود بیشتر بمانی؟ گفتم نه باید بروم، گفتند حداقل بمان بعد از ناهار برو، گفتم نه کار مهمی پیش آمده باید حتما بروم،خدا حافظی کردم و دیگر لحظه ای نماندم و به جبهه برگشتم 📝خاطره از حاج محمود جانثاری