eitaa logo
کبوترخانه
44 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
56 فایل
ارتباط با مدیر کانال @Rahpooyevesal
مشاهده در ایتا
دانلود
در دنیایی تاریک و سوت و کور غرق بود که یکباره با ریختن سطل آب یخ به سر و صورتش، به هوش اومد و خودشو در یه دخمه دید. متوجه شد که وسط سه نفر قلچماق با لباس محلی روی زمین افتاده و سر و صورت و گردنش خونی هست. وحشتش با دیدن اونا بیشتر شد اما نای بلند شدن نداشت. خودشو روی زمین کشید. بدن درد داشت. اما به زور خودشو میکشید تا به طرف دیوار بره و اندکی از اونا بیشتر فاصله بگیره. با وحشت و لکنت پرسید: شماها ... شماها کی هستین؟ اینجا کجاست؟ نفر اول که قیافه و هیکلش دو برابر بابک بود و بالای ابروش یه نشونه از شکستگی قدیمی داشت، یکی دو قدم جلوتر اومد و با لهجه ترکی غلیظ گفت: ما کی هستیم؟ مرتیکه یه کاره افتاده وسط زمین ما و میگه شماها کی هستین؟ عجب رویی داری! نفر دوم که دو تا دستش به کمرش بود و سیبیل بزرگی داشت و یه کم غلظت لهجه اش کمتر بود با اخم و صدای بلند پرسید: اسمت چیه؟ بابک جواب داد: بابک! نفر اول گفت: اهل کجایی؟اینجا چه غلطی میکنی؟ بابک جواب داد: ایرانی هستم. نفر دوم گفت: این که خودمونم میدونیم. کدوم شهرش؟ بابک: اهل تبریزم. شماها کی هستین؟ اینجا کجاست؟ نفر اول نزدیکتر شد و پوتینش گذاشت روی پای راست بابک و فشار داد و گفت: پرسیدم اونجا چه غلطی میکردی؟ لابد اومده بودی اسپیلت و لب تاپ ببری! آره؟ ازاین طرف بابک داشت بازجویی میشد و از طرف دیگه ... محمد گوشی را برداشت و شماره ای را دو سه بار گرفت اما اشغال بود. عصبی به نظر میرسید. از سر جاش پاشد و چند قدمی راه رفت که یهو تلفنش زنگ خورد. محمد: سلام. بفرمایید. مِهدی که اصالتا کُرد هست و حدودا چهل و پنج سالشه و جدیدا خدا بهش دوقلو داده گفت: سلام. پسره نرسیده به تپه! بلدچی هم بیشتر از این نمیتونسته معطل بشه و رفته. محمد دستشو گذاشت کنار شقیقه اش و گفت: ای داد! ممکنه چه اتفاقی براش افتاده باشه؟ مهدی: اگه زنده مونده باشه، گرفتار ماموران مرزداری ترکیه شده. اگه هم مرده باشه که دیگه هیچی! محمد پرسید: گوشیش خط میده؟ مهدی: چک کردم. نه! از اون طرف، شکنجه گر دو با ته پوتینش جوری خوابوند تو دهن بابک که دهنش پُرِ خون شد. بابک داشت ناله میکرد که گردن بابکو گرفت و صورتشو نزدیک صورت گنده خودش آورد و گفت: این شر و ورها تحویل من نده. اگه میخواستی از مرز رد بشی، مثل بچه آدم رد میشدی. مثل بقیه. از راه خودش. تا دندونات نریختم تو حلقت بگو ببینم چرا اون راهو انتخاب کردی؟ بابک که داشت از درد دهان و دندان رنج میبرد با آه و ناله گفت: میخواستم از مرز رد بشم. میخوام برم ترکیه. آدرس اشتباه بهم دادند. لعنت به پدر و مادر اونی که راهو اشتباه نشونم داد. شکنجه گر اول که از بقیه عصبی تر به نظر میرسید گفت: نشد. بازم زدی به باقالیا. از اونجایی که تو میخواستی رد بشی، جن و شیطون هم رد نمیشن. بابک گفت: آقا غلط کردم. گه خوردم. مگه من راه بلدم؟ مگه راه بلد داشتم؟ یه عوضی بهم گفت چون فراری هستی، نمیتونی از مرز رد بشی. فقط باید از اینجا بری که بتونی خلاص بشی. بذارین برم. وقتی آبها از آسیاب افتاد، میرم خودمو معرفی میکنم. به همه چیزم اعتراف میکنم. به ارواح خاک آقام میرم خودمو معرفی میکنم. اما الان نه. بعدا. بذار برم. شکنجه گر دو پرسید: به چی اعتراف کنی؟ مگه چیکار کردی؟ 🔸🔹🔸🔹 ازاون طرف، سعید و مجید اومدن داخل اتاق محمد و با سلام و احترام وارد شدند و نشستن رو صندلی. مجید گفت: مخبری که تو اون منطقه داریم اثری از بابک و یا آدمی با نشونی های اون نداره و به چنین موردی برخورد نکرده. محمد که حسابی تو فکر بود گفت: میدونم. از اونجاها که مخبر داریم رد نشده ولی فکر کنم زیادی رفته سمت چپ. گفته بودین زاویه 45 درجه برو سمت چپ اما ... سعید گفت: رفتار مرزداری ترکیه چطوریه؟ محمد جواب داد: موجودات وحشی و زبون نفهم! 🔸🔹🔸🔹 و واقعا هم همینطور بود... نفری که از دو تا شکنجه گر قبلی جوان تر بود به طرف شکنجه گر2 اومد و آروم درِ گوشش چیزی گفت و بعدش هم کنار ایستاد. شکنجه گر2 گفت: بابک شهریاری! آره؟ درسته؟ فامیلیت شهریاریه؟ چرا میخواستی رد بشی؟ مگه چیکار کردی؟ بابک گفت: آقا شما که توی سه سوت تونستین اسم خودم و فامیلم و جد و اجدادم دربیارین، لابد اینم میدونین که دو هفته پیش تو تبریز شلوغ شد و ریختن چندتا مرکز دولتی آتیش زدند. شکنجه گر1 گفت: خب؟ بابک: کار من و دوستام بود. الان هم دنبالمن. شکنجه گر2 پرسید: دوستات چی شدن؟ بابک با ناراحتی گفت: گرفتنشون. دو هفته است. خبری ازشون نداریم. شایدم سرشون کرده باشن زیر آب. جان عزیزت ما رو تحویل آخوندا نده! اینا رحم ندارن. تو رحم کن. https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
شکنجه گر1در حالی که داشت چاقوی بزرگی را با چاقو تیزکن برقی تیزتر میکرد و صدای بدی در فضا پیچیده شده بود گفت: ولی آدم عادی از اون منطقه رد نمیشه. اگرم رد بشه، ینی دارن ردش میکنن. وقتی هم ردش میکنن ینی داستان بوداره. دهاتی ها و راه بلدها از این مسیر، کسی رو رد نمیکنن. شکنجه گر سوم که کنار ایستاده بود دهن باز کرد و گفت: حالا اینا به کنار. وقتی که لاشه چیزایی که آتیش زده پیدا کنیم و وسط اون لاشه ها گوشی همراه ساده باشه، ینی داره ما رو بازی میده حرومزاده! راست میگفت. چون وقتی بابک بی هوش شده بود و انداختنش بالا و داشتن میبردنش، دو تا گروه سه نفره با سگ های خاص و وحشی در حال پرسه زدن بودند که یکی از گروه ها به لاشه چیزهایی برخورد میکنه که سوزونده شده بود. همشو با احتیاط برداشتند و در یک کیسه متوسط جا دادن و با خودشون بردند. شکنجه گر2 به بابک گفت: یا حرفه ای هستی و داری ادای اُسکلا رو درمیاری و فکر اینجاشو نمیکردی! یا خیلی احمقی و نمیدونی تو چه بلایی افتادی! شکنجه گر1 که دیگه چاقوش تیز شده بود و داشت روی ناخن خودش امتحانش میکرد گفت: منتظر بودی کی بیاد سراغت؟ که اینقدر خیالت راحت بوده که راهتو درست اومدی و گوشیتم سوزوندی و نشستی روبروی تپه دَکَل؟! هان؟ بابک که دید واقعا تو دردسر افتاده وحشتش بیشتر شد و گفت: من ... من توضیح میدم. به جان مادرم توضیح میدم. به قرآن مجید دروغ نمیگم ... آقا یه لحظه ... شکنجه گر3 فورا کابل ضخیمی را ازبین چند تا کابلی که اونجا بود انتخاب کرد و قبل از اینکه دستِ شکنجه گر اول به بابک برسه، پوتینشو گذاشت رو سرِ بابک و با خشم و فریاد گفت: خفه شو! همه چی واضحه. چیو میخوای توضیح بدی؟ اینو گفت و شروع کرد با کابل به سینه و شکم و پهلوهای بابک زد. بابک حتی فرصت نمیکرد خودشو بکشه کنار و خودشو جمع کنه تا کمتر درد بکشه. از بس ناکس تند تند و پروانه ای میزد. بیچاره رو سیاه و کبود کرد. وقتی خیلی ضربه تند و تیز به سینه و پهلوها بخوره، دیگه نفس آدم کم کم قطع میشه و چهره و صورتش هم کبود میشه و آدم به هر جوونی و ورزشکاری باشه، به مرز خفگی میرسه... ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
❌فوری❌ 🚨 با خباثت دشمنان ایران و اسلام و انقلاب، در جسارتی سخیف و مذبوحانه، نام مرقد نورانی حضرت امام خمینی ره در گوگل مپ ، به نام دجال خمینی تغییر داده شده است. این اپ با پیشنهاد ویرایش کاربران اسامی اماکن را تغییر می‌دهد لذا: ✅ برای درخواست ویرایش این نام وارد google map شوید. ۱. مرقد امام خمینی راجستجو کنید ۲.پایین عکس ها پیشنهاد ویرایش را بزنید ۳.تغییر نام و سایر جزئیات را بزنید ۴. نام فارسی حرم امام خمینی(ره) را بنویسید. ۵. نام انگلیسی Holy shrine of Imam Khomeini را بنویسید ۶. ارسال را بزنید این یک جنگ جهانی و نابرابر، علیه ایران و اسلام، بالأخص نظام مقدس جمهوری اسلامی است ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهنمای تصویری درخواست ویرایش نام مرقد مطهر امام خمینی ره در گوگل مپ ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ 🔻بسیار مهم اگر کار درست‌تری رو هم میخواین انجام بدین، گوگل مپ رو کلا بزارید کنار و به جای استفاده از گوگل مپ از نشان و بلد که بسیار هم عالی هستن استفاده کنید . ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔴آشوب‌گران آخر هفته‌ها و روزهای تعطیل کجا می‌روند؟ 🔹برای بسیاری سوال شده که چرا اغتشاشگران در روزهای تعطیل و آخر هفته در خیابان‌ها حضور ندارند؟ کسانی که مدعی حمایت مردم هستند آیا نباید از تعطیلی کاری مردم برای دعوت آنها به تجمعات خیابانی استفاده بهتری کنند و جمعیت خود را به رخ بکشند؟ پس چرا فراخوان‌های خود را همزمان با اوج کار و مشغله‌های مردم قرار می‌دهند و در روزهایی مثل چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه هفته گذشته اساسا خبری از حضور آنها در خیابان‌ها نبود؟ 🔹بررسی‌های میدانی پاسخ این سوال را به خوبی نشان می‌دهد. گروه‌های چند نفره که در نقاط مختلف تهران مسئولیت اصلی ایجاد التهاب را برعهده دارند یک شگرد یکسان برای متشنج نشان دادن خیابان‌ها را پیاده می‌کنند. 🔹این گروه‌ها در هر خیابان با کشاندن یک یا چند سطل آشغال به میانه مسیر حرکت خودروها و آتش زدن آنها و همچنین شکاندن حفاظ‌های مربوط به خط ویژه و اتوبوس‌رانی ابتدا ترافیکی ساختگی را ایجاد می‌کنند و سپس شعارهای هنجارشکنانه‌ می‌دهند‌. خشونت بالای این گروه‌ها باعث می‌شود مردم برای در امان ماندن از آنها کمتر به صورت مستقیم به رفتار آنها اعتراض کرده و بخواهند مسیرها را بدون حضور نیروهای انتظامی و بسیج باز کنند. بنابراین مردم صرفا و اغلب تماشاگر این صحنه می‌شوند. فیلم‌های منتشر شده همین واقعیت را تأیید می‌کند که این گروه‌های کوچک پس از اولین حضور نیروهای امنیتی از شلوغی ساخته شده در خیابان‌ها برای مخفی شدن و متواری گشتن استفاده می‌کنند. 🔹آشوب‌گران به درستی متوجه شده‌اند که عدم استقبال مردم از فرخوان‌های ضدانقلاب خود را به صورت واضح‌تری در روزهای تعطیل نشان می‌دهد و اساسا در این روزها هیچ امکان مانوری نخواهند داشت. چرا که فضای مورد علاقه اغتشاشگران خیابان‌های شلوغ و پر رفت و آمد است تا نه تنها عده ناچیز آنها کمتر به چشم بیاید بلکه خبر شلوغی خیابان‌ها به لطف ترافیک ساختگی و رفت‌وآمد پرتعداد همیشگی مردم بیشتر رسانه‌ای شود. 🔹همچنین در چنین فضایی لیدرهای اغتشاشات راحت‌تر می‌توانند متواری شده یا اقداماتی مانند کشته‌سازی و تخریب‌گری را پیش ببرند. همه این مسائل نشان می‌دهد آنها علاقه‌ای به فعالیت در روزهای تعطیل و خلوت ندارند. ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔴 چگونه مارپیچ سکوت را بشکنیم؟ 🔹چند شب قبل در منزل داشتم شام می خوردم، یکباره صدای مبهم ولی ممتدی را شنیدم. دو سه دقیقه ای گذشت ولی صدا ادامه دار بود. 🔹 رفتم  پنجره را باز کردم. صدا واضح تر شد. یک نفر از وسط کوچه فریاد می زد: «مرگ بر دیکتاتور» کم کم  یکی دو نفر دیگر هم با او همراهی کردند و شعار دادند: «زن، زندگی، آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» 🔹با صدای بلند فریاد زدم: «مرگ بر منافق!» چند ثانیه همه شان سکوت کردند.طبیعتا انتظار شنیدن این شعار را نداشتند و تصور می کردند هرچقدر شعار خودشان را تکرار کنند، افراد بیشتری با آنها همراهی خواهند کرد. لذا به محض اینکه دوباره شعارشان را تکرار کردند با صدای رسا تر فریاد زدم: «مرگ بر منافق» چند ثانیه بعد این بار صداهای دیگری به گوش رسید: «مرگ بر ضدولایت فقیه»، «مرگ بر منافق» و... چه اتفاقی افتاده بود؟ 🔹 خیلی از ساکنین همان کوچه که مخالف شعارهای آنها بودند، احتمالا تا قبل از اینکه شعار «مرگ بر منافق» را بشنوند انگیزه ای برای شعار دادن در برابر آنها نداشتند. چرا؟ چون به اشتباه فکر می کردند اگر حرف خودشان را بزنند کسی همراهی نمی کند و در انزوا هستند. اما وقتی می بینند افراد دیگری هم هستند که با آنها همراهی کنند، ترس از انزوا از بین می رود و با خیال راحت حرف شان را می زنند. 🔹لذا آن کسی که اولین بار شروع کرد «مرگ بر دیکتاتور» گفتن، احتمالا فهمید در کوچه خودش هم در اکثریت نیست، چه برسد به اینکه بخواهد نظام را عوض کند و جالب اینکه از فردایش دیگر هیچ شعاری ندادند. نظریه «مارپیچ سکوت» همین است 🔹یعنی در برابر «جو به ظاهر غالب» تسلیم نشوید و حرف خود را بزنید. اتفاقا در این ایام این کار ضرورت بیشتری دارد، چون جماعت برانداز که سواد و منطق درست و حسابی ندارد، فقط توهم اش زیاد است و اتفاقا باید همین توهم اش را شکست. شعار در برابر شعار، تجمع در برابر تجمع. 🔹این جماعت نه تشکیلاتی تر از منافقین و حزب توده هستند و نه بدنه اجتماعی بیشتری از سال 88 دارند، چندی بعد نیز افسرده تر و منزوی تر خواهند شد. فقط چند روزی عرض خود می‌برند و زحمت ما می‌دارند... ✍امیر حسین ثابتی ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی کنیم از بوسیدن پرچم ایران توسط دانش‌آموز خوزستانی از دید دوربین‌های مدار بسته مدرسه‌ای‌ دخترانه در شهرستان لالی محروم‌ترین شهر خوزستان فرزندان ایران این‌ها هستن نه چهارتا نخاله‌ای که پرچم ایران رو آتش میزنن ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
💠توهین کارگردان شیطانی فیلم عنکبوت مقدس به جامعه روحانیت 🔹علی عباسی، کارگردان فیلم «عنکبوت مقدس» در فرش قرمز نمایش فیلمش در جشنواره فیلم هامبورگ با پوشیدن لباس آخوندی و نمایش دندان‌های دراکولای خون‌چکان حاضر شد. 🔹سگ زرد برادر شغاله/مرتیکه بیشعور به زودی میری کنار سلمان رشدی هر چی بیشتر میگذره متوجه میشیم وقاحت و بی‌شرفی این جماعت حد و مرزی نداره ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
قرار بود برایش خاستگاری بروند ولی تروریست های داعشی او را زنده زنده سوزاندن، (زن ،زندگی ،آزادی وحوش داعشی اینگونه بود) مسئول حفاظت از مرکز درمانی و جراحی در زاهدان بود ،همانجا که امید و زندگی را به هزاران هم وطن هدیه می داد، و اغتشاشگران داعشی با قلبی سیاه و توحشی باورنکردنی به آن مرکز یورش بردن و کامل از بین بردنش. و بسیجی جوان شهید «محمد امین آبدرشکر» تا آخرین نفس دفاع کرد و نهایت در میان شعله ها زنده زنده سوخت جفاست اگر انتقام این جوانان پاک میهن از عاملینش گرفته نشود ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔴 توییت یک پزشک از فعالیت جاسوسی و ضد امنیتی شبکه عنترنشنال سعودی 🔹 هرگونه ارتباط با رسانه های ضد انقلاب مخصوصاً عنترنشنال و بی بی سی فارسی که مستقیماً تحت سازمان های جاسوسی فعالیت می کنند جرم است و باید به شدت با کسانی که با آنها ارتباط میگیرند برخورد شود ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🧐 کجاها نباید خجالت کشید؟! ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🤣⚽️🤣⚽️🤣⚽️🤣⚽️🤣⚽️🤣 اینا سرکلاس ادبیات داشتن چکار میکردن😐😂 😆 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
مگه نمیگن حجاب آزاد شده ؟ از گشت ارشاد هم که خبری نیست . پس چرا مردم حجاب برنمیدارند؟ بالاترین بلاهت این بود که فکر می کردند اینها که رو سری شان عقب است مخالف دین و انقلاب اند دستاوردهای فتنه اخیر را باید فهرست کرد ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔴 جایزه رندانه ترین استفاده تبلیغاتی از مقطع حساس کنونی کشور هم تعلق میگیره به این کلینیک تخصصی زیبایی!! 🇮🇷 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔴بچه بیا پایین سرمونو درد گرفت! ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستی ۳ دقیقه ای🤔 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕پاسخ شگفت انگیز و بسیار جالب بانوی تازه مسلمان آمریکایی به اعتراض یک دانشجوی پسر ایرانی به حجاب 🔴 دانشجوی پرسشگر وقتی اشاره می کند که مادرش به او گفته در قرآن دلیلی بر حجاب وجود ندارد و همچنین حجاب را باعث سلطه پذیر شدن زنان معرفی می کند، این بانوی محجبه اینگونه پاسخ او را می دهد ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔺این محشر است ! رانیا العسال خبرنگار مصری نوشته: بیایید کشته‌های کشورهایمان را ببریم بگذاریم ایران، بلکه کسی به آن توجه کند... 🔸 متن توئیت را ببینید: هر کسی در ایران بمیرد هیاهوی رسانه‌ای می‌شود. نظر شما چیه؛ قربانیان ائتلاف بنی سعود در یمن، اسپایکر عراق و جنین در فلسطین را در ایران بگذاریم. شاید دنیا متوجه آنها شود. فردا ویدئویی از یک تحلیلگر عرب خواهم داشت. 🔸 تقریبا تمام رصد کنندگان خارجی میگویند: این حجم از تمرکز بر ایران غیر عادی است. البته آنها میگویند: نشانه ی است. نشان می‌دهد از تقابل نظامی ناامیدند. بر فروپاشی از درون تمرکز کرده اند. هر ناظر خارجی میفهمد که دشمنان ، عامدانه روی ایران منتشر شده اند. و الا کشته‌های عجیب و دلخراش در دنیا کم نیستند. اما همه سانسور میشوند... زنده باد ایران✌️ 🇮🇷 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دوم»» روستای مرزی - پشت بامِ منزل کاک رسول نیمه های شب بود. کاک رسول که مردی پنجاه و پنج ساله و جا افتاده با سیبیلی بزرگ و چهار شانه و ستبر بود، از پله های کنار حیاط خونش بالا رفت و به پشت بام رسید. دسته کلیدش را درآورد و کلیدی را انتخاب کرد. اندکی با احتیاط، در حالی که پشت سرش را میپایید، در را باز کرد و وارد پشت بام شد. چند قدمی راه رفت و این طرف و اون طرف را با احتیاط نگاه کرد. وقتی خیالش راحت شد، با دهانش صدایی شبیه صدای سوت درآورد. چند لحظه بعد، سر و کله دو نفر با سر و روی پوشیده از پشت بام یکی از منازل مجاور پیدا شد که با یکی دو حرکت، روی پشت بام کاک رسول پریدند. صورت پوشیده اول فورا گفت: سلام کاک رسول. کاک رسول گفت: سلام. تو مهدی نیستی! صورت پوشیده دوم گفت: سلام کاک. مهدی منم. این رفیقمه. کاک رسول گفت: خیلی لفظ قلم سلام کرد. اما الان که صدای خودت شُنفتم فهمیدم تو خودِ مهدی هستی. صورت پوشیده1 گفت: ببخشید صورتم پوشیده است. قصد جسارت ندارم. کاک رسول جواب داد: اگه پوشیده نبود شک میکردم. راستی خوب شد دیگه پیام نمیدین. دفعه قبل هم داشت دردسر میشد. هر کاری دارین فقط حضوری.کارتو بگو! مهدی گفت: یکی از کفترای ما نیست. تازه پَر هست و احتمالا گیر افتاده. تو برنامه نبود اینجوری زود بد بیاره. کاک رسول پرسید: کجاست؟ جاش مشخصه؟ اونا خبر نداشتند که در اون لحظه، بابک بی جون و بی حال، کف اتاق شکنجه افتاده. دستاشو از پشت سر بسته بودند. اطرافش خون زیادی ریخته شده بود و شلاق و چوب و میلگرد و سرنگ و ... دور و برش افتاده و صحنه وحشتناکی به وجود آورده بود. صورت پوشیده1 به کاک رسول گفت: همین دیگه! جاشو نمیدونیم که مزاحم تو شدیم. مهدی گفت: کاک رسول خیلی وقت نداریم. بالاخره امشب یا قصد جونش میکنن یا نگهش نمیدارن و فردا صبح میفرستنش یه جای دیگه و دسترسی ما بهش سخت تر میشه. کاک رسول: اگه جنازش پیدا کردیم چی؟ به دردتون میخوره؟ صورت پوشیده1: گفتن باید زنده بمونه. درباره مُردش حرفی نزدن. مهدی گفت: پُشتِشَن. باید زنده بمونه. کاک رسول: خب حالا اگه به تورمون خورد کجا تحویلش بدیم؟ مهدی گفت: هیچی. ردش کنین بره. بقیش با خودش. اونا خدافظی کردند و رفتند و کاک رسول با احتیاط به اتاقش برگشت. چراغا خاموش بود و توی تاریکی داشت با گوشی همراهش کار میکرد. همین طور که وارد یه گروه تلگرامی شد و شروع به چت کردن کرد. کاک رسول: کوتر(کبوتر در زبان کردی) رفیق ما خونه شما نپریده؟ اکانت1: سلام کاک. جَلد بوده؟ کاک رسول: سلام. اره. اکانت2: سلام کاک. ما ندیدیم. اکانت3: سلام کاک. ما ندیدم. اکانت4: سلام. ما هم ندیدیم. اکانت5: سلام. ندیدیم. اکانت6: ندیدیم. کاک رسول: سالوادور کجاست؟ سالوادور: سلام کاک. زیر سایه ات. 🔸🔹🔸🔹 محمد نشسته بود روی صندلیش و با دقت داشت به صفحه کامپیوترش نگاه میکرد. گوشی را برداشت. محمد: مجید همه دیتاهای اون طرفو بفرست روی صفحه خودم. مجید: چشم. داشتم چک میکردم. محمد: خوبه. به چیزی هم رسیدی؟ مجید: طرف خودمون نه. تحلیل دیتای خونه همسایه هم زمان میبره. ولی بچه ها مشغولن. محمد: سعید رفته یا هست؟ مجید: مادرش ناخوشه و سعید مجبور بود امشب بیمارستان بالا سرش باشه. محمد: همشو بفرست رو سیستم خودم. مجید: چشم. اما زیاده. بگم بچه های فنی نیروی بیشتری بذارن؟ محمد: نگفتی تا الان؟ مجید: نه هنوز. منتظر دستور شما بودم. 🔸🔹🔸🔹 کاک رسول فورا از گروه خارج شد و وارد صفحه شخصی سالوادور شد. کاک رسول: زیر سایه ام؟ سالوادور: بله کاک. کاک رسول: نزدیکه؟ سالوادور: دور نیست. کاک رسول: دیدیش؟ سالوادور: خودم نه. کاک رسول: چیزی هم گفته؟ سالوادور: نمیدونم. نشنیدم. کاک رسول: نگفتن اسمش چیه؟ سالوادور: چرا. بابک! 🔸🔹🔸🔹 این طرف همه سرگرم کار خودشون بودند. مجید سرش تو مانیوتور روبروش بود که یهو گوشیشو برداشت و ارتباط گرفت. محمد: چی شد؟ مجید: قربان آماده است. لطفا همین حالا تشریف بیارین. محمد پاشد رفت اتاق کنترل. تا وارد شد همه جلوش بلند شدند. دستور داد راحت باشن و به کارشون برسن. محمد: مجید چه خبر؟ مجید: آقا پیام جدید داریم. رییس: کدنویسی شده؟ مجید: آره. از طرف مهدیه. محمد: بفرستش رو مانیتور 1 مجید پیام را فرستاد روی مانیتور 1. نوشته بود: هست ولی خسته است. محمد نفس عمیقی کشید و اخماش باز شد و روی صندلیش لم داد و گفت: خب خدا را شکر. حیف بود. نباید اینجوری تموم میشد. مجبور شدیم اینجوری بفرستیمش. وگرنه انتخاب من اینجوری نبود. مجید براش بنویس ردش کنن. مجید شروع به کدنویسی کرد و بعدش هم اینتر زد. 🔸🔹🔸🔹 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
چند لحظه بعد، بغل اتاق شکنجه ای که بابک توش بود، چهره ای که تو تاریکی معلوم نبود کی هست، نتِ گوشیشو روشن کرد و وارد تلگرام شد. سراغ پیامهای شخصی رفت و از بین همه اش، صفحه شخصی سالوادور را باز کرد. سالوادور: گفتی اسمش چیه؟ نوشت: گفت اسمم بابک هست. استعلام کردیم و دیدیم واقعا بابکه. سالوادور پرسید: زنده است؟ نوشت: آره فکر کنم. سالوادور: میخوانِش. نوشت: سخته! سالوادور: میدونم. نوشت: میان دنبالش؟ سالوادور: معلومه که نه! نوشت: باشه. ببینم حالا. سالوادور: ردش کن. نوشت: من مشکلی ندارم اما این نمیتونه. جون نداره. سالوادور: ردیفش کن. نوشت: کدوم وَر؟ سالوادور: سمت خودمون. نوشت: اوکی. نیمه های شب، در اتاق شکنجه باز شد. صدای پارس سگ ها از دور و بر میومد. دو تا پا از تاریکی ها در حال عبور بود و به طرف بدن بی هوش بابک رفت. خیلی با احتیاط مسیر را طی کرد. تا رسید به بدن بابک. خم شد و نشست بالای سر بابک. از اندک نوری که اونجا بود، نمیشد تشخیص داد چه کسی هست که نشسته بالا سر بابک و داره با چاقوی ضامن دارش، پاهاشو باز میکنه! بابک رو برگردوند و صورتشو گرفت کنار سینه اش. قمقمش درآورد و چند قطره آب ریخت تو دهن و گلوی خشک بابک. دستمالش درآورد و صورت بابک رو یه کم تمیز کرد. هنوز صورت بابک طبیعی نبود و اثر خون و زخم، بیشتر از این حرفا وجود داشت. بعد از چند لحظه بابک رو بلند کرد و در حالی که رو دستش بی هوش بود، با احتیاط و قدم قدم از اونجا خارج شد. مرد داشت تو تاریکی و با چراغ خاموش رانندگی میکرد ولی از بابک روی صندلی های ماشینش خبری نبود! گوشیش رو درآورد و متن پیامکی را نوشت و برای کسی فرستاد که به جای اسمش، سه تا نقطه ذخیره کرده بود. متن پیامک این بود: جونوری که امروز با کابل افتادم به جونش به صبح نکشید و تموم کرد. میترسم اگه جنازه اش اینجا باشه، دردسر بشه. اینو نوشت و گوشیشو گذاشت روی صندلی بغلیش. بعد از چند دقیقه صدای پیامک اومد. برداشت و بازش کرد و دید نوشته: به درک! دفنش کن و خلاص. مرد که همون شکنجه گر3 بود، لبخندی زد و سیگاری از جیبش درآورد و روشنش کرد و یه آهنگ بی کلام گذاشت و به مسیرش ادامه داد. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔴 تناقض در روایت مادر و خاله نیکاشاکرمی کلیپ تناقض‌های دو مصاحبه رو ببینید، مادر نیکا سعی میکنه هرآنچه تایید کننده خودکشی دخترش هست رو انکار کنه. مثلا میگه بدنش کامل سالم بود فقط سرش آسیب دیده بود، درحالیکه اصلا بدنو اجازه ندادن ببینه. میگه گزارش پزشکی قانونی گفته دلیل فوت برخورد متعدد جسم سخت به سر هستش، درحالی‌که خاله نیکا میگه دلیل فوت رو سقوط از ارتفاع نوشته بودن. طبیعیه مادر هیچوقت دوست نداره دخترش خودکشی کنه، براش قابل قبول‌تر هستش که توسط جمهوری اسلامی کشته شده باشه، چون میشه یه قهرمان برای همه دنیا، اتفاقا همه رسانه‌ها هم دارن همینو میگن، این مادر بیچاره هم از وقتی متوجه مرگ دخترش شد، خبرهای دروغ بی‌بی‌سی و اینترنشنال رو شنیده بود و اصلا نمیتونه قبول کنه سقوط از پشت بامی درکار بوده. و هشت واحد ساختمونی که نیمه شب صدای برخورد نیکا با زمین رو شنیده بودن رو دروغگو خطاب میکنه چون اگه اینو قبول کنه باید خودشکی دخترشو قبول کنه. صحبت‌های مادر نیکاشاکرمی کاملا مشخصه قبلا توسط افرادی دیگر نوشته شده و سناریوش به او داده شده تا همونارو جلوی دوربین بگه اسناد و مدارک و شواهد بیشتری در پرونده نیکا وجود داره ولی فعلا جمهوری اسلامی صلاح نمیدونه مطرح کنه. جمهوری اسلامی از خودش دفاع نمیکنه چون نمیخواد آبروی کسی بره چون مسائلی هست که مطرح کردنش شاید صلاح نباشه و ماهم بهش نمیپردازیم، ج. ا خودشو سپر بلای دو سه نفر کرده تا بی‌آبرو نشن و زندگیشون تلخ نشه. ولی این خانوم رفته کلی دروغ گفته و آبروی جمهوری اسلامی رو برده تا آبروی خودشو حفظ کنه، وقاحت تاکجا؟ تمام دروغ‌هاشو با سند و مدرک میشه مشخص کرد. تماس‌‌هایی که میگه گرفتم و نگرفته، گزارشهای پزشکی قانونی که خودش درست کرده، دستگیری خواهر و بردارش، تهدید نیروهای امنیتی، دفن مخفیانه توسط نیروهای امنیتی و کلی دروغ دیگه. نیکاشاکرمی نه در اغتشاشات دستگیر شده و نه توسط پلیس کشته شده. نیکا ساعت ۳ نصف شب از پشت بام یک خانه که ساعت ۱۲ شب واردش شده بوده، به حیاط ساختمون بغلی سقوط میکنه و میمیره، تمام ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
انصاف و وجدان شش ماهی که ایران بودم کیفیت همه چیز خیلی بالاتر رفته بود. سیستم بانکی،‌ انواع اپلیکیشن های رفاهی تفریحی، وفور رستوران ها و کافی شاپ ها، شلوغی چشم گیر آنها. جشن تولدهایی در آن ها برپا بود... و پارک ها شلوغ، دورهمی های رفاقتی و خانوادگی. صدای بگو بخند همه جا را گرفته بود. من خیلی جاها رفتم. خیلی عکس و فیلم گرفتم. مراکز تجاری خیلی بیشتر شده بود. قدم به قدم یک ساختمان تجاری بزرگ که در هر کدام هم می رفتی مردم در حال رفت و آمد و خرید. سرویس دهی ها خیلی قوی شده بود. به روز ترین اجناس و ... فقط گران تر شده بود. گران تری که در پست بعدی می نویسم وقتی برگشتم در هلند با چه وضعی مواجه شدم. در این بازه زمانی چند دانشگاه و مدرسه هم رفتم. دوره های استارتاپی خیلی قوی دیدم که به شدت در حال فعالیت هستند. واقعا برایم جالب بود. سطح فعالیت و دانش و بودجه و حتی گروه سنی کسانی که فعالیت می کردند و همه دارای تحصیلاتی عالی دانشگاهی بودند و نخبه می نمودند. حتی در یکی از دوره های آموزشی آنها شرکت کردم. موضوعی بود که همین الان در دنیا تازه مطرح شده و آنجا فارسی و انگلیسی در حال تدریس بود. فعالیت برخی از این استارتاپها تا کشورهای همسایه هم پیش رفته بود و یک هم افزایی عالی شکل گرفته بود. جوانانی کم سن که به شدت مشغول بودند و از آینده درخشان ایران و جوان ایرانی می گفتند و چشمان من برق می زد. خلاصه خیلی حس خوب و امیدوار به خود گرفتم و خدا را شکر کردم. روزی که داشتم بر می گشتم هنوز این حواشی پیش نیامده بود. فرودگاه را تا این حد شلوغ ندیده بودم. آخر شهریور بود و ظاهرا مردم به سفرهای تفریحی می رفتند. به شدت شلوغ و غالبا خانوادگی. در دلم گذشت که مردم در دنیای واقعی واقعا زندگی خیلی خوبی دارند. در امنیت و آرامش و دوری از سختی واقعی زندگی را می گذرانند... صف خیلی طولانی برای زدن مهر گذرنامه ایجاد شده بود. واقعا جمعیت خیلی بود. یک دفعه یک آقایی داد زد که مردم رو خسته کردید چرا انقدر کند کار می کنید بابا یکی بره اعتراض کنه! یه آقای دیگه گفت: شما برو اعتراض کن ما پشتت در میایم. آقای اول گفت: بعید می دونم شماها آدم رو شیر می کنید آدم جلو می ره می بینه پشتش خالیه. نرفت خلاصه جلو ولی بلند بلند به غر زدنش ادامه داد و خستگی در صف ایستادن رو بیشتر کرد با صداش. این گذشت و رسیدم فرودگاه آمستردام. این چندمین بار بود که با چنین صف سنگینی مواجه میشدم. تقریبا همیشه بخصوص این دفعه آخر چندین بار این اتفاق رخ داده. حتی در اخبار هلند بارها در خصوص شلوغی و کندی کار در فرودگاه اسخیفول صحبت شده. خسته از یک سفر طولانی باز در صف قرار گرفتیم. اما اینبار اینجا هیچکس اعتراضی نمی کرد. همه خیلی مودب ایستاده بودند و صف به آرامی جلو می رفت. موقع رفت هم به این شکل بود. با اینکه بیش از دو ساعت معطلی کشیدیم اما حتی یک نفر اعتراض نکرد... با اینکه در صف ایرانی کم نبود... این اعتماد به نفس کاذب و اخلاق طلبکارانه فقط در ایران خریدار دارد... ایرانی بی اعصاب و معترض ایران، ایرانی مبادی آداب و قانون می شود در خارج. چرا؟ چون اینجا داد و فریاد و شلوغ کردن و اعتراض کردن هزینه سنگینی دارد... همین اواخر که در هلند به خاطر اعتراضات مردمی شلوغ شد و برخی به اموال عمومی آسیب وارد کردند، دوست هلندی می گفت چون تمام زندگی مردم اینجا وابسته به حساب بانکی است، به راحتی اولین کاری که پلیس می کند پس از شناسایی فرد، حساب بانکی اش را می بندد و رسما او را به خاک سیاه می نشاند. این کار پلیس سر اعتراضات اخیر کانادا و آمریکا هم رخ داده بود. 💡 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی🇮🇷 در فرانسه، و ایران @ninfrance ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔴 رائفی پور گفت که میخوان یه فاجعه بزرگ در حد هواپیمای اوکراینی رقم بزنند تا درگیری ها در کشور ادامه داشته باشه و امروز به سه هواپیما تیراندازی شده. اینو جمع بزنید با استوری کیمیا علیزاده و... ‏یعنی واقعا اگه رائفی خبر نمیداد نمی خواستید ‏به مردم آگاهی بخشی کنید تا مردم دوباره شوکه بشن؟ ✍️رضا یزدان پرست ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔴 یه باباش تو نیرو انتظامیه یه باباش تو سپاه ! ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂ @kabotarghodjan 🕊 ❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂